هیچ اثرى از شهدا نبود. بچه ها خسته شده بودند. دست ها هم تاول زده بود و تاول ها هم ترکیده و خاک هم که روى زخم تاول ها مى ریخت، مى سوخت. براى استراحت کنار تپه اى دراز کشیدیم. «خدایا! هر چه مى گردیم تمامى ندارد. با این که مطمئنیم بچه ها اینجا شهید شدند و جا مانده اند، هیچ اثرى از آنها نیست». توى همین فکرها بودم و با سرنیزه بدون انگیزه زمین را مى کندم که یک دفعه احساس کردم سرنیزه ام به چیزى برخورد. خاک ها را کنار زدم. پوتین نظامى بود! اطراف پوتین را خالى کردیم. با دقت زمین را کندیم. شهید بود. بچه ها همگى شروع کردند تپه را که سنگر تانک بود. خراب کردند و هر چند دقیقه یک بار فریاد «یا زهرا» و یا «یاحسین» بچه ها، خبر از پیدا شدن شهیدى مى داد. آن روز پانزده شهید پیدا شد. آنها را به معراج الشهداى شرهانى آوردیم و شدند مونس بچه ها. حرفه هاى ناگفته سال ها را که کسى را محرم شنیدنش نمى دیدیم، به پایشان ریختیم |
آخ شرهانی شرهانی یعنی سرزمین آسمانی
اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک
اللهم ارزقنی قبل الموت توبة وعند الموت شهادة وبعد الموت جنة
اللــــــــــــهم صـــــــــل علی محـــــــمد و آل مــــــــحمد و عـــــــجل الفـــــــرجهم
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 10:0 صبح روز یکشنبه 87 شهریور 31
فقط تضرع و توسل بود که به کارمان مى آمد. شاید این توسل از طرف ما نبود، ولى چیزى بود مثل اشک مادر و پدر شهیدى. بعضى جاها مطمئن بودیم شهید داریم; حتى عراقى ها فرم هایى را آماده کرده بودند که در منطقه اى مثل پاسگاه وهب (در والفجر مقدماتى) تعدادى شهید دفن شده است. همه اطراف را زیر رو رو مى کردیم، ولى خبرى نبود. وقتى کار به اینجا کشیده مى شد و کارد به استخوان مى رسید، التماس و دعا و تضرع شروع مى شد. اینجا بود که اگر خودمان هم پیدا نمى کردیم، کسى مى رسید و مى گفت شهیدى را اینجا پیدا کرده است. |
اللــــــــــــهم صـــــــــل علی محـــــــمد و آل مــــــــحمد و عـــــــجل الفـــــــرجهم
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 7:0 عصر روز سه شنبه 87 شهریور 19
زنجیر پلاک بود، اما از پلاک خبرى نبود. حدود شش ماه بود توى معراج روى کفنش نوشته بودیم: «شهید گمنام». بارها شد مى خواستم بفرستمش تهران براى تشیع; اما دلم نمى آمد. توى دلم یکى مى گفت دست نگهدار تا موقعش برسد. گل محمدى مى گفت: «به خودم گفتم: همتى، مکانیک تفحص، وقتى دنبال یک آچار مى گرده، صلوات مى فرسته; چرا من با ذکر صلوات دنبال پلاک این شهید نگردم؟» همین کار را کردم و دوباره سراغ پیکر رفتم، کفنش را باز کردم، توى جمجمه شهید یک تکه گل بود. در آوردم، دیدم پلاک شهید است.
اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد
|
اللــــــــــــهم صـــــــــل علی محـــــــمد و آل مــــــــحمد و عـــــــجل الفـــــــرجهم
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:0 عصر روز دوشنبه 87 شهریور 18