|
خیلی گشته بودیم، نه پلاکى، نه کارتى، چیزى همراهش نبود، لباس فرم سپاه به تنش بود. چیزى شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. خوب که دقت کردم، دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله اى رویش حک شده. خاک و گل ها را پاک کردم. دیگر نیازى نبود دنبال پلاکش بگردیم. روى عقیق نوشته بود: «به یاد شهداى گمنام».
|
اللــــــــــــهم صـــــــــل علی محـــــــمد و آل مــــــــحمد و عـــــــجل الفـــــــرجهم
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 3:0 عصر روز چهارشنبه 87 شهریور 13
خودش را روى خاک رها کرده بود و در حالى که اشک مى ریخت، با یک چاقوى میوه خورى زمین را مى کند. رفتم جلو، گفتم داداش دنبال چیزى مى گردى؟ چیزى گم کردى؟ نگاه معنادارى به من کرد و گفت: «من رو که توى تفحص راه نمى دن، بگذار لااقل به همین اندازه کارى کرده باشم.»
بهش قول دادم از این به بعد به نیابت از او هم کار کنم. این حرف من مثل جرعه اى آب خنک در آن گرماى طلاییه بود. صدایش کردند. سوار اتوبوش شد و رفت، اما معلوم بود دلش را جا گذاشته. اولین شهید را که در هور پیدا کردیم. روى کفنش نوشتم: «به یاد همه آنهایى که دلشان با ماست.»
|
اللــــــــــــهم صـــــــــل علی محـــــــمد و آل مــــــــحمد و عـــــــجل الفـــــــرجهم
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 10:0 صبح روز سه شنبه 87 شهریور 12
|
آمبولانسى دست بود با آرم هلال احمر. روى شیشه عقبش نوشته بودم: «همسنگرم کجایى» و با آن از این منطقه به آن منطقه مى رفتم. دو شبانه روز بود نخوابیده بودم که توى جاده اندیمشک به دهلران، ندرسیده به دشت عباس خوابم گرفت. گوشه جاده پارک کردم و توى ماشین خوابیدم. نمى دانم چه مدت خوبم برد که با صداى شیشه ماشین بیدار شدم. چوبان عشایرى بود از اهالى کرمانشاه که ایام زمستان دام هاى خود را این طرف ها آورده بود. داشت به شیشه مى زد. گفت: «آقا شما از هلال احمر هستید؟» گفتم: «چه طور؟» گفت: «خیلى وقت است که دنبال شما مى گشتم. گفتم: «براى چى؟» گفت: «بیا دنبالم.» او با موتور از جلو و من پشت سرش. رفتم تا رسیدیم به عین خوش. زد توى جاده خاکى. حدود سه کیلومتر جلو رفتمى. کنار یک تپه کوچک خاک ایستاد. خاک ها را کنار زد. دو شهید، آرام کنار هم خوابیده بودند. تازه فهمیدم آن بى خوابى و آن خوابى بى جا نبوده. پرسیدم: «چى شد سراغ من آمدى؟» گفت: «پشت ماشین را خواندم».
|
اللــــــــــــهم صـــــــــل علی محـــــــمد و آل مــــــــحمد و عـــــــجل الفـــــــرجهم
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 8:0 صبح روز دوشنبه 87 شهریور 11