|
از صبح تا ظهر، هفت شهید کشف شد. رمز حرکت آن روزمان امام رضا(ع) بود; امام هشتم. حتماً یک شهید دیگر کشف مى شود، اما خبرى نشد. خبر رسید امام جماعت مسجد امام جعفرالصادق(ع) در شهر العماره عراق، نزدیک به صد و پنجاه پیکر را آورده تحویل ما بدهد. موجى از شادى در بین بچه ها حاکم شد. سر قرار رفتیم. اجساد داخل یک کانتینر بود. یکى یکى آنها را از ماشین پیاده کردیم، اما همه اجساد عراقى بود که خودمان کشف کرده و تحویلشان داده بودیم و آنها هم اجساد را مخفى کرده و به خانواده ها نداده بودند. از بین آن همه جسد عرقى، پیکر یک شهید کشف شد. با هفت شهید کشف شده در صبح، شد هشت شهید. جالب بود. اما از آن جالب تر، نوشته پشت لباس آن شهید بود: «یا معین الضعفا».
|
اللــــــــــــهم صـــــــــل علی محـــــــمد و آل مــــــــحمد و عـــــــجل الفـــــــرجهم
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 7:0 صبح روز پنج شنبه 87 شهریور 7
نوروز آن سال مصادف شده بود با شب ولادت آقا امام رضا(ع) در سنگر بچه هاى لشکر 31 عاشورا جشن گرفته بودند. آخر مراسم، نوبت من شد که بخوانم. نمى دانم چرا دلم دامن گیر آقا قمر بین هاشم(ع) شد. عرض کردم: «ارباب! شما مزه شرمندگى رو چشیدید، نگذارید ما شرمنده خانواده شهدا شویم».
فردا صبح از بچه ها پرسیدم: «رمز امروز به نام که باشد»؟ فکر مى کردم چون روز ولادت امام رضا(ع) بود، همه مى گویند «امام رضا(ع)». اما حاج آقاى گنجى گفت: «یا اباالفضل». گفتم: «امروز روز ولادت امام رضا(ع) است». گفت: «دیشب به آقا اباالفضل(ع) متوسل شدیم. امروز هم به نام ایشان مى رویم عیدى را از دست آقا بگیریم.»
اولین شهید بعد از چند دقیقه کشف شد. بسیار خوشحال شدیم. نام شهید هم روى کارت شناسایى و وصیت نامه اى که شب عملیات نوشته بود، حک شده بود: «شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام محمد باقر، گروهان حبیب. از کاشان». بچه ها گفتند توسل دیشبو رمز حرکت امروز و نام این شهید، با هم یکى شده. نمى دانم چرا به زبانم جارى شد که اگر نام شهید بعد هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه اى از حرم آقاست.
داشتم زمین را مى کندم که دیدم حاج آقا گنجى و یکى دیگر از بچه هاى سرباز، پریدند داخل گودال. از بیل پیدا شدم. خلى عیجب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده بود. آبى زلال هم از حفره خاکریز بیرون مى ریخت. گفتم حتماً آب از قمقمه شهید است; اما قمقمه شهید هم کنار پیکرش بود، خشک خشک بود. نفهمیدم آب از کجا بود که با پیدا شدن پیکر، قطع شد. وقتى پلاک شهید را استعلام کردیم، دیگر دنبال آب نبودیم. جوابم را گرفتم: «شهید ابوالفضل ابوالفضلى، گردان امام محمد باقر(ع)، گروهان حبیب از کاشان.» ... هر کجا نام تو آید به زبان ها حرم است.
|
اللــــــــــــهم صـــــــــل علی محـــــــمد و آل مــــــــحمد و عـــــــجل الفـــــــرجهم
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 6:0 عصر روز چهارشنبه 87 شهریور 6
|
کمى دقت نمى کردى، بیل میکانیکى به گل مى نشست. زمان مى گذشت. اما خبرى از شهدا نبود. داشتم با خودم حرف مى زدم: «گفتم خدایا من هم با اینها بودم، چى شد اینها را انتخاب کردى؟ مگر ما آدم بدا دل نداریم؟ خدایا اینها چى داشتند که ما از او بى بهره بودیم؟»
توى پاک بیل، یک تکه پارچه قرمز رنگ توجهم را جلب کرد. دویدم و برداشتمش. گل ها را از روى آن پاک کردم. جواب سؤالم بود; رویش نوشته بود: «عاشقان شهادت».
|
اللــــــــــــهم صـــــــــل علی محـــــــمد و آل مــــــــحمد و عـــــــجل الفـــــــرجهم
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 1:0 عصر روز سه شنبه 87 شهریور 5