- تاکنون چه فعالیتهای فرهنگی و مذهبی انجام داده اید؟ کجا و با کدام مجموعه ها؟ درباره پدر شهیدتان چه کارهایی تاکنون کرده اید؟
تابستان سال 84 بود. با یک هیئت دانشجویی از طرف کنگره شهدای دانشجوی جهان اسلام، طوماری تهیه کردیم مبنی بر سرنوشت چهار دیپلمات دربند رژیم صهیونیستی. حاج احمد متوسلیان و همراهانش. زمینی از راه ترکیه رفتیم سوریه. امضاهای مردم را جمع آوری کردیم و بالاخره رفتیم لبنان و طومار را همان جا تحویل نماینده سازمان ملل دادیم. دیداری خصوصی نیز با سیدحسن نصرالله داشتیم و مذاکراتی کردیم.
درباره بابا از چند وقت پیش شروع به جمع آوری عکس ها و دست نوشته ها و خاطراتش کرده ام. با راه اندازی پایگاه اینترنتی (rezvankhah.org) یا (http://hasanrezvankhah.blogfa.com) و تکمیل آن به ثبت این آثار پرداخته ام.
کتاب نیمه پنهان ماه??(رضوان خواه به روایت همسر شهید) را نوشته ام که انتشارات روایت فتح آن را چاپ کرده. کتاب «فرمانده بیست ساله» که شامل خاطرات و عکس های باباست رو تموم کردم و حال برای چاپ آماده ست.
نرم افزار موبایل شهید رضوان خواه رو با شرکت ژوبین تهران تهیه کردیم که قابلیت نصب روی موبایل رو داره و شامل عکس ها، زندگی نامه، وصیت نامه، سخنرانی شب عملیات بابا و متن کتاب نیمه پنهان ماه است.
"نرم افزار موبایل شهید حسن رضوان خواه"
در حال نگارش کتاب «یادنامه شهدای گل سفید» هستم که ان شاءالله تا چند وقت دیگه تموم می شه.
ادامه مطلب...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 10:0 صبح روز شنبه 90 خرداد 28
برادر عزیزم آقا کمیل رضوانخواه با سلام و تشکر صمیمانه از این که وقتتون رو در اختیار نشریه روایت هشتم قرار دادین. انشاءلله خدای متعال شما و ما رو با شهید بزرگوار حسن رضوانخواه محشور کنه.
- لطفا پس از معرفی، از زمان و مکان تولدتان و روزهای قبل از رفتن به مدرسه بگویید؟ راستی چرا اسم شما را کمیل انتخاب کردند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. کمیل رضوان خواه گلسفیدی هستم، فرزند شهید حسن رضوان خواه، فرمانده گردان کمیل لشگر قدس گیلان. بابا هفده ساله بود که ازدواج کرد و من در سن نوزده سالگی اش به دنیا اومدم. پنجم شهریور سال شصت و سه. یه دستنوشته از بابا دارم که توی اون به مامان قبل از این که من به دنیا بیام نوشته بود اگه فرزندمون پسر بود اسمش رو حسن -یعنی اسم خودش- و اگه دختر بود زینب بذار تا حسن، اسمش رو و زینب، پرچمش رو زنده نگه داره. اما من به دنیا اومدم و بابا هم زنده بود و اسم دیگه ای انتخاب کرد. شاید چون خودش تو راه تکامل قدم ورمی داشت اسمم رو کمیل گذاشت. شاید هم دلیل دیگه ای اما دو سال بعد لشگر قدس گیلان شامل سه گردان شد. گردان های امام حسین(ع)، حمزه سید الشهدا و کمیل. بابا فرمانده گردان کمیل شد. بعضاً ازم می پرسند که بابا چون فرمانده گردان کمیل بود اسمتو کمیل گذاشت؟ که این طور نیست و من دو سال قبلش به دنیا اومده بودم.
- خانواده شما چند نفرند. توضیحاتی درباره آنها مختصرا بفرمایید
مامان، من و خواهرم زینب. زینب وقت شهادت بابا شش ماهه بود.
- شما در چه سنی بودید که پدرتان شهید شدند؟ آیا از روزهای تشییع پیکر پدرتان یا مراسم ها چیزی به یاد دارید؟
شهادت بابا هم توی شهریور بود؛ دهم. پنج روز بعد از دومین جشن تولد من. بالطبع چیز زیادی خب یادم نباید باشه، ولی تک صحنه های مبهمی توی ذهنم حک شده که خوشبختانه یادمه. دو سه لحظه که عکس هاش هم هست. یه صحنه سر سفره ناهاره که بابا تازه برگشته و با مامان دارن ناهار می خورن و من کنار سفره دارم با پرتقالا بازی می کنم! (عکس پایین)
یکی دیگه بالا سر تابوت و جنازه ی باباست که دارم به دوربین نگاه می کنم. (عکس زیر)
ادامه مطلب...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 10:0 صبح روز جمعه 90 خرداد 27
ناگاه بغضم در گلو شکست و لرزان گفتم: چرا می روید؟
شهید صمدیان برگشت و من در درخشش نگاهش و در برق چشمانش شوقی را دیدم آشنا، شوق به پرواز، شوق به رفتن را. گفت: من می روم نه برای پیروزی و نه برای شهادت و نه برای تبلور شخصیت درونی ام. من می روم چرا که امام چنین دستور داد. من می روم تا به وظیفه الهی خود عمل کنم. حالا سرنوشتم چگونه رقم می خورد، دست خداوند متعال است.
من می روم فقط برای حفظ آنچه که سالها در کوچه پس کوچه های انقلاب، به دنبال آن شعارها داده ام و زخمها دیده ام.
من فقط برای حفظ آن چیزی می روم که سالها پیش از برای آن بارها و بارها به زندان رفتم و بارها و بارها شکنجه شده ام و فقط آرمانم یافتن آن ارزش است.
من برای حفظ جمهوری اسلامی می روم و این گفته امام من است. چرا که رهبر من و تمام رزمندگان دیار ایثار فرمودند: در این زمان حفظ جمهوری اسلامی از نماز واجب تر است.
شهید علی صمدیان مسئول واحد فرهنگی لشکر5نصر به نقل از سایت ساجد
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 10:0 صبح روز پنج شنبه 90 خرداد 26