بسم رب الشهدا و الصدیقین
درود همه شهدا و درود همه خانواده شهدا و درو همه انسانهای محرور در
سرتاسر عالم به رهبر انقلاب این امام عزیزمان این فرزند فاطمه سلامالله
علیها و این امام نائب بر حق امام زمان عجلالله تعالی فرجه الشریف و این
یادگار رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم و این یادگار همه انبیا
واین عزیزی که همه ما را از بدبختی و بیچارگی نجات داد و به راه راست
هدایت کرد و درود همه انسانها و درود همه ملائکههای مقرب خدا بر این چنین
رهبری و این چنین معلمی و نائب برحق امام زمان یعنی حضرت امام خمینی.
وصیتی است که به خانواده عزیزم و به رهروان راه حق و حقیقت و آنچه که
میگویم از صمیم قلب و با چشم باز این راه را پیمودهام و ثابت قدم
ماندهام و امیدوارم که این قدمهایی که در راه خدا برداشتهام خدا آنها را
قبول درگاه خودش قرار بدهد و ما را از آتش جهنم نجات بدهد.
فرزندانم
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 6:41 عصر روز پنج شنبه 90 خرداد 19
اهمیت شهید برونسی به نماز و قرآن تا جایی بود که از همان سن خردسالی من و
خواهر و برادرانم را به یادگیری قرآن و خواندن نماز تشویق می کرد،
در
خاطرم هست هنگامی که پدر از جبهه برای بازدید خانواده به خانه بازمی گشت
بچه ها را دور خود جمع می کرد و می گفت می خواهم شما را خمینی بار بیاورم
و به ما آموزش قرآن و نماز می داد، آن زمان من 10 ساله بودم و بسیار
بازیگوشی می کردم، یکروز پدر بعد از آموزش قرآن از ما خواست تا آن را
بخوانیم، همه قرآن را خواندند اما بازیگوشی مانع شده بود تا من بتوانم آن
را یاد بگیریم، آنروز شهید برونسی گفت امروز نباید ناهار بخوری تا خیلی خوب
قرآن را یاد بگیری، من هم قبول کردم.
بعد از ظهر آنروز پدرم قبل از رفتن
به جبهه به من گفت مهدی جان اگر قول بدهی نماز خواندن را یاد بگیری وقتی
برگشتم یک هدیه خوب برایت می آورم من هم قبول کردم که قرآن و نماز را تا
برگشتن او خوب یاد بگیرم.
طی این مدت به عشق برگشتن پدر به خواندن نماز و قرآن
مسلط شدم، اما آن روز آخرین دیدار بود چرا که من از سال 63 تا اکنون به
عشق آمدن پدر هنوز منتظر و چشم به راه بوده ام.
مهدی برونسی فرزند دوم شهید عبدالحسین برونسی
به نقل از سایت فرهنگ انقلاب اسلامی
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 6:41 عصر روز پنج شنبه 90 خرداد 19
همراه ده پانزده نفر از بچه ها ناهار می خوردیم که علی آقا رو به برادرش کرد و گفت :
« محمود ، ما شاید دیگر همدیگر را نبینیم . بگذار نصیحتی به تو بکنم. سعی کن به درجه ای برسی که خوردن یکی دو لقمه نان کفایتت بکند. بقیه را از قرآن تغذیه کن . »
***
برادر حسن سراجیان مقدم زانو می زند و می گوید: من اصلاً زیر نظر این بزرگوار فهمیدم کجای خلقت قرار گرفتم. یادم است زمانی که به جبهه اعزام شدم، شاید بیشتر از دوازده سال نداشتم.
روزی، در سنگر اجتماعی که جلسه قرائت قرآن در آن برقرار بودبا جوانی آشنا شدم که چهره خیلی روحانی و نجیبی داشت. بعداً شنیدم علی آقا ماهانی است.
علی آقا علاوه بر کار مخابرات مسئول آموزش قرائت قرآن هم بودند. من آن موقع بیشتر به اسلحه و جنگ و شر و شور علاقه داشتم. این بود که وقتی جلسه تشکیل می شد، به قولی جیم می شدم.
وقتی علی آقا متوجه شد،
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 6:41 عصر روز پنج شنبه 90 خرداد 19