جاسازی اخبار محرمانه در نان سمون
سایت جامع آزادگان: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده جواد محمدپور است:
17/6/61 – صبح، ساعت 30/7 در اتاق باز شد. یک سرباز عراقی در چارچوب در جا گرفت و گفت:
ـ پنج دقیقه وقت دارید بروید دستشویی و برگردید.
سربازان عراقی از جلو در اتاق تا دستشویی که بیشتر از صد متر بود، به ستون دو و در مقابل هم ایستاده بودند. در دست هر کدام شان، چیزی ما را به مهمانی می طلبید؛ کابل بود و چوب و فانسقه ... و بی محابا به هر کجا که دوست داشتند، ضربه ای وارد می کردند و می گفتند: بدوید، یا الله بدوید.
هنوز ده بیست ثانیه از ورودمان به دستشویی نگذشته بود که سوت شان به نشانه ی اتمام وقت به صدا در آمد. به قدری داد و هوار می کشیدند و به در دستشویی لگد می زدند که آدم یادش می رفت برای چه کار آمده است!
از دستشویی که بیرون آمدیم، بایست دوباره از همان تونل وحشت عبور می کردیم تا خودمان را به اتاق برسانیم. سربازانی که در دو ستون ایستاده بودند، با تمام توان شان از بچه ها استقبال می کردند و کمتر توجهی به مجروحان و سالخورده ها نداشتند.
صدای ویژ ویژ کابل ها در هوا دل را به تاب تاب می انداخت. بالاخره هر طور که بود، یکی پس از دیگری، خودمان را به آسایشگاه رساندیم. در آسایشگاه که بسته شد، نفس راحتی کشیدیم. بعضی ها مشغول پاک کردن خون از سر و صورت شان بودند، برخی هم زخم هایشان را می بستند. بیشتر بچه ها مشغول صحبت و خنده بودند و سعی داشتند با وجود اینکه درد تمام وجودشان را می آزرد به هم روحیه بدهند. انگار ضربات وحشیانه ی دشمن که بر اندام نحیف شان نشسته بود، آنها را در راه عشق شان آبدیده تر می کرد. آن روز بچه ها در حسرت یک آه را هم بردل بعثی ها گذاشتند.
آن وضعیت تا یک هفته ادامه داشت. هر روز فقط چند دقیقه بیرون می رفتیم؛ آن هم با عبور از تونلی که رقص کابل هایش همان چند دقیقه را به ثانیه می کشید و ثانیه ها ره صد ساله بود.
آسایشگاه ها پر بود از آشغال و گرد و خاک، بدون اینکه غذای مناسبی خورده باشیم یا از ابتدایی ترین امکانات بهداشتی بهره ای برده باشیم، ظرف های کثیف غذا در گوشه و کنار آسایشگاه به چشم می خورد و .... همه ی این مسائل دست به دست هم داده بود و وضعیت دردآور و رقت باری را برایمان پیش آورده بود.
مشعل و عثمان دو تن از افسران استخبارات عراق به قدری بچه ها را می زدند که روی شمر و عبیدالله را سفید کرده بودند. با شروع هفته ی دوم اسارت در اردوگاه جدید، عراقی ها تصمیم گرفتند که آزادی بیشتری به ما داده، اجازه بدهند روزی دوبار دستشویی برویم. به این ترتیب، در طول روز، عده بیشتری می توانستند به توالت بروند؛ گرچه بازهم عده ای بودند که نمی توانستند از فرصت استفاده کنند و علاوه بر آن، به جای یک بار، باید دو بار کتک می خوردند.
روزهای قبل، خیلی از بچه ها دل درد داشتند، از میان تونل وحشت رد می شدند و زیر ضربات چوب و کابل عراقی ها، بدون اینکه قضای حاجت کرده باشند، به آسایشگاه بر می گشتند و درد دل شان بدتر می شد. گاهی اوقات هم مشعل و عثمان خودشان با چوب و خیزران و فانسقه می افتادند به جان بچه ها و آنها را در حیاط اردوگاه می دواندند و می زدند.
یک روز برایم یک سوال شرعی پیش آمد. حاج آقا جمشیدی که از روحانیون فعال و زحمتکش اردوگاه بود، کنار سیم خاردارها قدم می زد و بچه هایی را که جلو آسایشگاه 6 مشغول کتک خوردن بودند، می نگریست و زیر لب زمزمه هایی می کرد. رفتم و بعد از عرض سلام گفتم:
ـ حاج آقا می بخشید ...
پرید وسط حرفم و گفت:
ـ اینجا وانستا که عراقی ها منو تحت نظر گرفته اند.
داشتم از حاج آقا فاصله می گرفتم که شنیدم می گفتم:
ـ خدایا ببین این فرزندان فاطمه زهرا(س) را چگونه به باد کتک گرفته اند!
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 2:46 عصر روز دوشنبه 93 فروردین 18
عملیات با نام بی بی بود، شهادت آرزوی همه، زمان را هیچ فرشته ای از دست نمی داد تا بتواند خط شکنی از بدر و فتح المبین را در آغوش گیرد تمام شهدا فاطمی بودند و حسینی می رفتند. دعا کنیم تا شهدا برایمان دعا کنند با رمز یا زهرا(س).
عملیات بدر
عملیات بدر با رمز یا زهرا(س)، در روز بیست اسفند 63 کلید خورد. این عملیات همزمان با اولین سالگرد عملیات آبی - خاکی خیبر و در واقع دستیابی و تسلط بر جاده العماره – بصره و نیز راهیابی به مرکز اصلی هورهای غرب دجله و هم چنین تسلط بر شرق دجله همراه با انهدام نیرو از جمله اهداف این عملیات بود.
طی عملیات بدرعلاوه بر تلفات سنگین که به دشمن وارد شد، بیش از 500 کیلومتر مربع از منطقه هور به تصرف نیروهای خودی درآمد، شهید عباس کریمی، دلاور مردی که پس ازشهادت حاج همت در خیبر، به فرماندهی لشگر 27 محمد رسول الله(ص) منصوب شد نیز در روز 24/12/1363 در همین عملیات بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش به شهادت رسید...مهدی باکری نیز از دیگر شهدای به نام این عملیات است.
ادامه مطلب...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:31 صبح روز شنبه 93 فروردین 16
شهید احمد پاریاب فرمانده گردان شهادت لشکر محمد رسول الله بود که بر اثر مشکلات جنگی به بیماری اعصاب و روان دچار شد و در نهایت چهار روز پس از شهادتش پیکر مطهرش در خانه پیدا شد.
به گزارش مهر، 23 اسفند اولین سالروز شهادت مردی بزرگ و دلاور است که شهید همت و سرداران بزرگ دفاع مقدس به وجود او افتخار می کردند، مردی که تا در میان مردم بود، ناشناخته ماند و پس از شهادت مظلومانه اش مشخص شد که حاج احمد یار دیرین شهدا از چه ویژگی هایی برخوردار است.
شهادت مظلومانه حاج احمد آن هم در خانه ای محقر و عدم اطلاع از شهادت وی و پیدا شدن پیکر پاکش پس از چهار روز همه نشان دهنده عدم توجه مردم و مسئولان به این جانباز شیمیایی دفاع مقدس بود.
احمد پاریاب از 16 سالگی در جبهههای نبرد حق علیه باطل حضور یافت و در عملیاتهایی همچون والفجر مقدماتی، والفجر یک، خیبر، بدر، کربلای پنچ حضوری فعال داشت و مجاهدت، هوشمندی به همراه شجاعت و مقاومت احمد پاریاب موجب شد پس از مدتی به عنوان فرمانده گروهان و پس ازآن در کسوت فرمانده گردانهای "حبیب ابن مظاهر" و" شهادت "لشکر 27 محمد رسول الله (ص) در جبهههای نبرد حق علیه باطل ایفای نقش کند.
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 3:5 عصر روز جمعه 92 اسفند 23