>
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آرشیو مهر 89 - تفحص شهدا

خادمین شهدا
آرشیو مهر 89 - تفحص شهدا
شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر و اجعلنامن خیرانصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه ************** باکی از این نداریم که شهادت نصیب عزیزان ما شده است. این یک شیوه ی مرضیه ای است که در شیعه ی امیرالمؤمنین از اول پیدایش اسام تاکنون بوده .من در میان شما باشم یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد، نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی قدس سره ************* شهید حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر 31 عاشورا بود و چه زیبا گفت از دوستانش که دراین سال های بعد از جنگ چگونه خواهند شد!! دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند!! دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند!!! دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد!!! پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید . چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود!!!
آرشیو مهر 89 - تفحص شهدا وصال ؛ پایگاه جامع وب نوشته های  جهادگران فضای مجازی ما می توانیم www.it-help.blogfa.com
بیانیه جنبش حمایت از تهیه کننده برنامه سمت خدا
تماس با نویسنده

موضوعات مطالب
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گلایه‌ . 8 سال دفاع مقدس . انتفاضه سایبری . ایران . بانه . بیانیه . بیمارستان . پیرترین رزمنده دفاع مقدس . پیکر مطهرش . تنها زن . تیم اطلاعات عملیات . جبهه وبلاگی غدیر . جبهه وبلاگی غدیر اعلام کرد جنبش سایبری من به دانشجوی پولی معترضم . جنبش سایبری بصیرت حسینی . جنبش سایبری علمداران بسیج» . حاج حسین خرازی . حاج صفرقلی رحمانیان . حاج عباس کریمی . حماسه حضور زنان . حماسه دفاع . حماسه هویزه . حماسه هویزه و تأثیر آن . خاطرات رهبر انقلاب . خشونت سانسور شده . داشتیم میرفتیم کربلا اتوبوس مان را منفجر کردند ..... . دانلود مداحی شهدا . دفاع . دلاور مردان . رهبری . روایت . روز قدس . روند جنگ عراق علیه ایران . روند جنگ عراق علیه ایران (1) . زریبافان . زنان . زیبا و دلنشین . سالگرد شهادت . سالم پیدا شد . سردار بزرگ اسلام . سردار سرلشکر احمد کاظمی . شرمنده . شهدا . شهید . شهید امیر حاج امینی . شهید غلامرضا یزدانی . شهید قاسم نصرالهی . شهید همت . شهید کبیری . عملیاتها . عکس اسرای ایران در عملیات بدر . فرمانده سپاه . فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) . فسا . گلعلی بابایی . لحظه شهادت . لیست کامل . محمد مهدی کاظمی . محمدعلی شاه ، افغانستان ، جبهه ، جنگ ایران و عراق ، مجاهد ، زندا . ناگفته هایی از زنان . هشت دفاع مقدس . هشتم اسفندماه . همسران سرداران شهید . وصیت نامه . ولایت فقیه . یادواره وبلاگی . یک فرزند شهید . کمپین، حامیان توافق خوب .
آرشیو وبلاگ
آرشیو مرداد ماه87
آرشیو شهریور ماه 87
آرشیو مهر ماه 87
آشیو آبان ماه 87
آرشیو آ ذر ماه 87
آرشیو دی ماه 87
آرشیو بهمن ماه 87
آرشیو اسفند ماه سال 87
آرشیو فروردین ماه 88
آرشیو اردیبهشت ماه 88
آرشیوخرداد ماه 88
آرشیو تیر ماه 88
آرشیو مرداد ماه 88
آرشیو مهر ماه 88
آرشیو آبان ماه 88
آرشیو آذر ماه 88
آرشیو دی ماه 88
ارشیو بهمن ماه 88
آرشیو اسفند ماه 88
آرشیو فروردین ماه 89
آرشیو اردیبهشت 89
آرشیوخرداد ماه 89
آرشیو تیر ماه 89
آرشیو مردادماه 89
آرشیو شهریور ماه 89
آرشیو مهر 89
آرشیو آبان 89
آرشیوآذر ماه 89
آرشیو دی ماه 89
آرشیو بهمن ماه89
آرشیو اسفندماه89
آرشیو فروردین ماه 90
آرشیو اردیبهشت ماه 90
آرشیو خرداد ماه 90
آرشیو تیر ماه90
آرشیو مرداد ماه 90
آرشیو شهریور ماه90
آرشیو مهرماه 90
آرشیو آبان ماه 90
آرشیو آذر ماه90
آرشیو دی ماه 90
آرشیو بهمن ماه 90
آرشیو اسفند ماه 90
آرشیو فروردین ماه 91
آرشیو اردیبهشت ماه 91
آرشیو خرداد ماه 91
آرشیو تیر ماه 91
ارشیو مرداد ماه 91
آرشیو شهریورماه 91
آرشیو مهر ماه 91
آرشیو آبان ماه 91
آرشیو آذرماه 91
آرشیو دی ماه 91
آرشیو بهمن ماه 91
ارشیو اسفند ماه 91
آرشیو فروردین ماه 92
آرشیو اردیبهشت ماه 92
آرشیوخرداد ماه 92
آرشیو تیر ماه 92
آرشیو مرداد ماه 92
آرشیو شهریورماه 92
آرشیو مهر ماه 92
آرشیو آبان ماه 92
آرشیو آذر ماه 92
آرشیو دی ماه 92
آرشیو بهمن ماه 92
ارشیو اسفند ماه 92
آرشیو فروردین ماه 93
آرشیو اردیبهشت ماه 93
آرشیو خردادماه 93
آرشیو تیرماه 93
آرشیو مهرماه 93
آرشیو آذر ماه 93
آرشیو فروردین ماه 94


لینکهای روزانه
آپدیت نود 32 [1]
[آرشیو(1)]



لینک دوستان
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
عطش عشق
وبلاگ قالب
قالب سازمذهبی

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
  ربات مسنجر قافله شهداء - طرحی نو
لوگوی وبلاگ
آرشیو مهر 89 - تفحص شهدا



لوگوی دوستان













آمار بازدید

کل بازدیدها : 546965

بازدیدهای امروز : 23

بازدیدهای دیروز : 63

 RSS 

   


بازخوانی عملیات کربلای 6

محدوده زمانی: 23/10/1365
این عملیات توسط نیروی زمینی ارتش در منطقه سومار انجام شد.
دستاوردها: با انجام این عملیات چندین ارتفاع در شمال منطقه عملیاتی نفت شهر آزاد شد.

شرح عملیات :

نیروی زمینی ارتش در تاریخ 23/10/1365 در شمال سومار با هدف آزادسازی ارتفاعات منطقه با رمز یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) عملیاتی به نام کربلای 6 را آغاز کرد و توانست ارتفاعات 249 و 241 و 289 و 306 و 285 و267 و 294 و 286 و 325 و 295 و 265 و 252 و 277 در شمال شرقی نفت شهر و پل‌های ارتباطی منطقه رودخانه کنگاگوش را آزاد نماید.

غنایم :

- ده‌ها دستگاه تانک و نفربر
-تعداد زیادی سلاح سبک و مهمات

تجهیزات منهدم شده :

-11 فروند هواپیما
- دو فروند هلی‌کوپتر
-20 دستگاه تانک و نفربر
- چند انبار مهمات
- تعدادی خودرو

یگان‌های منهدم شده‌ی عراق :

- گردان‌های و 2 تیپ 108
- گردان 1 از تیپ 606
- یک گردان از تیپ 80 پیاده
- یک گردان از تیپ 45
- یک واحد کماندویی از لشکر 16
- تیپ 2 کوهستانی
- تیپ‌های 703، 94، 426،‌ 506

تلفات عراق :

کشته و مجروح : 4000
ادامه مطلب...


نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 9:37 عصر روز سه شنبه 89 مهر 13

 یکی از رزمندگان می‌گوید: حاج عباس رفته بود توی سنگر دیده‌بانی که روی دژ قرار داشت تا جلو را برانداز کند. ناگهان همه جا پر از دود و آتش شد. یک چیزی آمد. خدایا خمپاره بود یا توپ مستقیم تانک؟‌درست نفهمیدم. یکباره دیدم یکی از بچه‌ها توی سرش می‌کوبد: "حاجی رو زدند.


**عملیات بدر - شرق دجله

*چهارشنبه - 22/12/63

راوی اول: گلعلی بابایی

با شروع پاتک، هجوم نیروهای عراق از همه طرف آغاز شد. فرماندهی آن محور بر عهده ژنرال «ماهر عبدالرشید» بود و هدایت پاتک را صدام شخصا به عهده داشت. این را بعدها از زبان اسرای عراقی شنیدیم. تعداد زیادی تانک عراقی با تغییر موضعی که می‌دادند و با آرایش‌های متفاوتی به طرفمان در حرکت بودند. از هر طرف گلوه تیربار تانک‌ها و ترکش خمپاره‌ها مثل باران بر سرمان می بارید. برای این که دشمن نتواند به دژ - خاکریز- اصلی راه پیدا کند. بچه‌ها از توی چاله تانک‌ها مقاومت می‌کردند. کار بدجوری بالا گرفته بود. هدف‌گیری جدید تانک‌های عراقی اینطور بود: "یک توپ مستقیم برای انهدام یک رزمنده ایرانی. " نتیجه هم معلوم بود: "پودر شدن بدن‌ها. "
از یک طرف تجهیزات و نفرات زیاد دشمن و از طرفی نیرو و مهمات کم ما، دست حاج عباس(1) را حسابی بسته بود. منطقه آبی بود و امکان انتقال سلاح‌های سنگین مثل تانک وجود نداشت. این مربوط به مواضع ما می‌شد. مواضع عراقی‌ها در خشکی قرار داشت.
سنگین‌ترین سلاح‌های ما آرپی‌چی بود و خمپاره 60، هر لحظه بر تعداد شهدا و مجروحین اضافه می‌شد. در این اوضاع حاج عباس باید صحنه درگیری را اداره می‌کرد. آرام و قرار نداشت. مرتب از این سنگر به آن سنگر سرکشی می‌کرد تا از حال نیروها باخبر باشد. در آن گیرودار، فرمانده گردان‌هایش را جمع کرده بود توی یک چاله تانک و اوضاع را برایشان تشریح می‌کرد. آنجا تکلیف همه را معلوم کرد. آن روز هرچه دور و بری‌ها خواستند حاجی را توی چاله تانک نگهدارند، ممکن نشد. بچه‌ها در تیررس گلوله مستقیم و او در چاه پناه؟

*صبح پنج‌شنبه 23/12/63

عراقی‌ها برای پاتک جدیدی آماده می‌شدند. تانک‌هایشان از روز قبل بیشتر شده بود. لاشه تانک‌های منهدم شده روز گذشته را از صحنه درگیری کنار برده بودند. اوضاع آن روز برای بچه‌ها تجسم روز عاشورا بود. پاتک که آغاز شد، بچه‌ها هم آرپی‌چی‌ به دست آماده بودند. ساعتی از درگیری گذشته بود که بعثی‌ها توانستند از جناح چپ ما یک پهلو بگیرند و ما مجبور شدیم قسمتی از دژ را بشکافیم تا آب پشت آن به سمت دشت سرازیر شود؛ شاید جلوی پیشروی تانک‌ها را بگیرد، شاید هم حجم آتش بر سرمان کم شود و ما بتوانیم تجدید قوایی بکنیم. بچه‌ها به شدت مقاومت می‌کردند. آنقدر عراقی‌ها نزدیکمان شده بودند که تک تیراندازهایشان فقط دنبال پیشانی‌ها بودند. در گرماگرم نبرد ناگاه نفر کناری می‌غلتید پائین خاکریز. دقت که می‌کردی فوران خون بود که از پیشانیش بیرون می‌جهید.
آن قسمت از جناح چپ که به دست عراقی‌ها افتاده بود، یک آبراه داشت که از آنجا نیروها را شکار می‌کردند و می‌رفتند. ساعت 3 بعدازظهر نزدیک می‌شد. لحظات برای ما به کندی می‌گذشت. عبور از آبراه هم دیگر برایمان امکان نداشت. عراقی‌ها آتش شدیدی روی آبراه می‌ریختند. انتقال سلاح سبک و مهمات هم دیگر غیرممکن شده بود.
حاج عباس رفته بود توی سنگر دیده‌بانی که روی دژ قرار داشت تا جلو را برانداز بکند. این آخرین باری بود که او را دیدم. ناگهان همه جا پر از دود و آتش شد. یک چیزی آمد. خدایا خمپاره بود یا توپ مستقیم تانک؟‌درست نفهمیدم. یکباره دیدم یکی از بچه‌ها توی سرش می‌کوبد: "حاجی رو زدند... حاجی رو زدند... "
رفتیم بالای سرش. غرق خون بود. اما هنوز نفس بالا می‌آمد. گوشه‌ای از سرش متلاشی شده بود. سریع با قایق بردیمش به پست امداد گفتند: کار ما نیست، نمی‌توانیم کاری بکنیم، باید عقب‌تر ببرید. حرکت کردیم به سمت عقب. اما چیزی نرفته بودیم که ...
حاج عباس کریمی فرمانده لشکر به ندای "ارجعی الی ربک " پاسخ مثبت داد و برای همیشه آرام گرفت. دیگر از آن همه جنب و جوش اثری نبود و ما برای اینکه روحیه بچه‌ها تضعیف نشود، پیکرش را مخفی کردیم.

**غرب دجله / همان روز

راوی:‌دوم: قاسم صادقی

عباس بی‌سیم زده بود که پل‌های نفررو را بیاورید، چون بچه‌ها یک قسمت از دژ را شکافته بودند تا آب بیفتد طرف دشمن و مانع پیشرویشان شود. ما برگشتیم برای بردن پل‌ها. آنها را به قایق‌ها بستیم و به راه افتادیم. در این گیرودار دیدم قایقی به طرفمان می‌آید.
یکی از بچه‌ها گفت: "حاج عباس توی قایق است. "
نگاه کردم و دیدم پیکر بی جانش آرام خوابیده است. دیگر از آن شور و هیجان و بی‌قراری خبری نبود. رفتم پیش برادر رمضان(2).
گفتم: "عباس شهید شد "
گفت: "برو بهداری پیش برادر ممقانی. "
رفتم و یک آمبولانس از بهداری گرفتم و به سمت معراج شهدای اهواز حرکت کردم. آنجا برای اینکه کسی نفهمد فرمانده لشکر 27، شهید شده، پیکر مطهرش را در تابوت گذاشته و تابوت را هم در کانکسی مخفی کرده بودند و اسم دیگری هم روی تابوت نوشته بودند. این مخفی‌کاری برای این بود که عملیات بدر هنوز ادامه داشت.
جنازه را توی ماشین گذاشتیم و به دوکوهه رفتم. پیکر مطهرش را برای آخرین وداع با دوکوهه. یک دور در میدان صبحگاه گرداندم. میدانی که گاهی در آنجا سخنرانی می‌کرد. با هم می‌دویدیم، ورزش می‌کردیم و ...
جنازه را به تهران رساندم و بعد از مراسم تشییع، او را در قطعه سرداران، کنار شهید اقارب‌پرست(3) به خاک سپردیم. این که عباس کنار شهید اقارب‌پرست به خاک سپرده شد.
خاطره‌ای را برایم زنده می‌کند. سال 63 بود. با حاج عباس برای جلسه‌ای به تهران آمدیم. موقع برگشت به منطقه، رفتیم. بهشت زهرا فاتحه‌ای بخوانیم. حاجی درست آمد در همین محلی که الان دفن است. ایستاد و زل زد به عکس شهید اقارب‌پرست. یک لحظه چهره‌اش را دیدم. نمی دانستم با آن نگاهش چه می‌خواست. اما الان که در جوار همین شهید مدفون است، معنی نگاهش را می‌فهمم.

1- شهید عباس کریمی رسما حاجی نشده بود. یعنی حج نرفته بود ولی بچه ها به سبب علاقه شدید حاجی خطابش می کردند . یک بار گقته بودند: بیا برو حج، گفته بود: " حج من جبهه است "
2- شهید مجید رمضان آن موقع مسئول ستاد لشکر بود.
3- شهید اقارب پرست از سرداران ارتش بود که شهید شد.



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 9:59 صبح روز سه شنبه 89 مهر 13

تنها زن تیم اطلاعات عملیات شهید همت

سال 62 در والفجر 1، اولین عملیاتی بود که شیمیایی می‌زدند. گفته می‌شد چهار نوع شیمیایی را با هم زدند. خیلی‌ها سوختند، خیلی‌ها شهید شدند. ما هم که ماندیم، سر بار دولت شده‌ایم!
(عکاس مسلمان)
شهاب الدین واجدی در مطلب جدید وبلاگ "عکاس مسلمان" با زنی مصاحبه کرده که جانباز شیمایی و تنها زن عضو تیم اطلاعات عملیات شهید همت بوده است و سخنان این جانباز را برای مخاطبان خود روایت کرده است:
تاول‌های شیمیایی و ریه‌ای از دست رفته و ترکش‌هایی در پا و کمر و ... یادگارهای "امینه وهاب‌زاده" از سال‌های حضورش در حماسه‌های انقلاب و دفاع است. با او در منزلش که واحد آپارتمانی کوچک و ساده‌ای در میان ساختمان‌های بلند شهرک اکباتان تهران بود، به گفت‌وگو نشستیم.
*به بهانه هفته دفاع مقدس؛ مطلبی که در ادامه میخوانید گفتگوی همکاران سابقم در روزنامه جوان، خانم‏ها کبری آسوپار، نسیبه زمانیان و صغری خیل‌فرهنگ است که با این بانوی جانبازه گرفته شده است. عکس‏های این مصاحبه را هم خودم گرفتم.................
امینه وهاب‌زاده مبارزه را و در واقع بسیجی بودن و بسیجی فکر کردن را از روزهایی آغاز کرده که 16-15 سال بیشتر نداشته و اعلامیه‌های حضرت امام (ره) همه زندگی‌اش بود. بعدتر به اقتضای سال‌های مبارزه، امدادگری می‌آموزد و به مداوای مجروحان تظاهرات علیه طاغوت می‌پردازد. این امدادگری بعدتر در روزهای دفاع مقدس هم به کارش می‌آید؛ روزی پرستاری مجروحان تظاهرات علیه شاه، روز دیگر پرستاری مجروحان جنگ تحمیلی همه دنیا علیه جمهوری اسلامی ایران.
تاول‌های شیمیایی و ریه‌ای از دست رفته و ترکش‌هایی در پا و کمر و ... یادگارهای امینه وهالب‌زاده از سال‌های حضورش در حماسه‌های انقلاب و دفاع است. با او در منزلش که واحد آپارتمانی کوچک و ساده‌ای در میان ساختمان‌های بلند شهرک اکباتان تهران بود، به گفت‌وگو نشستیم.
چرا هویتتان را عوض کردید؟
من هویت خودم را عوض نکردم. سال 51-50 چون سن من کم بود، دولت شاهنشاهی تاریخ تولد من را تغییر داد و سن من را بزرگ‌تر کردند.
برای اینکه مجازات‌هایشان شامل شما هم بشود؟
آنها در هر حال ما را مجازات می‌کردند، ولی می‌خواستند زمانی که از طرف سازمان ملل یا صلیب سرخ برای بازدید می‌آمدند،‌مشکلی پیش نیاید!
چه شد که وارد مبارزات شدید؟
من به واسطه دوستانم، مبارزات را شروع کردم. کار من پخش اعلامیه‌های حضرت امام (ره) بود؛ اعلامیه‌هایی که فقط یک کاغذ نبود، بلکه جهانی را بیدار می‌کرد. در زمان پخش اعلامیه‌ها خیلی می‌ترسیدیم، صد بار می‌مردیم و زنده می‌شدیم! نه به خاطر ترس از جانمان، می‌ترسیدیم چون برایمان ارزش داشت. اگر اعلامیه‌ها را می‌گرفتند، پاره می‌کردند، حیف می‌شد، ما دوست داشتیم اعلامیه‌ها، به دست صاحبان حقیقی‌اش برسد. تمام شکنجه‌‌ها و اذیت‌ها به خاطر اعلامیه‌های امام بود. من امام خمینی (ره) را زیاد هم ندیدم، فقط یک بار در حرم حضرت امیر (ع) که در حال زیارت بودند. بیش از آنکه خودش را ببینم، دوستش داشتم. نمی‌دانم چطور وصف کنم، حتی به اسمش وابسته شده بودم! خود ما هم صدبار آزمایش شده بودیم که این کارها را انجام می‌دادیم. خداوند یک راهی را برای ما باز کرد. همان طور که می‌گویند خداوند برای توبه دورگردهای زیادی را گذاشته که انسان می‌توان برگردد و توبه کند و خداوند می‌پذیرد. شناخت امام خمینی (ره) هم برای ما خیلی دورگرد داشت که ما بتوانیم به آنجا برسیم که عاشق امام شویم.
اولین بار چطور شد که دستگیر شدید؟
اولین بار در جلسه آیت‌الله فلسفی دستگیر شدم. آقا صحبت می‌کردند که ساواک ریخت و ما را دستگیر کرد و برد همان جایی که الان موزه عبرت شده، پرونده‌های ما الان آنجاست. من هنوز آنجا نرفته‌ام.
دوست ندارید آنجا را ببینید؟
یک ذره دوست دارم، شاید تنها دوست ندارم بروم (آهی می‌کشد) آنجا واقعاً یک قتلگاه بود... هم تلخ بود، هم شیرین؛ شیرین از این جهت که در راه خدا شکنجه می‌شدیم، تلخی‌اش هم به خاطر این بود که بالاخره بدنمان آسیب می‌دید.
فعالیت‌های شما بعد از انقلاب به چه صورت ادامه یافت؟
بعد از انقلاب با دو استاد درس می‌خواندیم و بعد در قم امتحان می‌دادیم. آن سال، حوزه مدرک نمی‌داد، فقط درس می‌خواندیم که از تحصیل عقب نیفتیم. من بیشتر حوزوی درس خوانده‌ام تا در کلاس‌های مدرسه.
کار امدادگری را از کی شروع کردید؟
از تظاهرات قبل انقلاب، من امدادگری می‌کردم. مجروحان را به سختی به بیمارستان منتقل می‌کردیم،‌بعد هم در بیمارستان امام خمینی (پهلوی سابق) مستقر شدم.
گاهی وقت‌ها هم به علت کمبود وسایل در بیمارستان،‌ملحفه و صابون و ... از خانه‌ها جمع می‌کردیم و برای بیمارستان می‌بردیم.
یادم هست یکبار کلی ملحفه و چیزهایی دیگر را در یک وانت جمع کردیم. از سرکوچه نزدیک بیمارستان که می‌خواستیم برویم، گاردی‌ها ایستاده بودند. راننده وانت گفت که حالا نمی‌شود رفت. گفتم: من الان کاری می‌کنم، شما از اینجا عبور کنید. رفتم با گاردی‌ها سلام علیک کردم، خسته نباشید گفتم! گفتم: الهی من بمیرم! شما هم الان خسته شدید! کمی صحبت کردم و بعد گفتم:‌ما داریم یکسری وسایل می‌بریم بیمارستان. اگر بشود شما پست به پست ما را تحویل بدهید تا دیگر، ما را اذیت نکنند. آنها هم همین کار را کردند؛ پست به پست بی‌سیم می‌زدند که با شماره ماشین فلان، کاری نداشته باشید؛ اینها خودی هستند! ما هم خودی، تا بیمارستان امام خمینی (ره) رفتیم و وسایل را بردیم.
دوره امدادگری را کجا آموزش دیده بودید؟
در خانه‌ها! آن زمان، همه آنهایی که انقلابی بودند، سعی می‌کردند همه چیز را یاد بگیرند.
حتی در مورد راه رفتن در خیابان هم، ما را توجیه کرده بودند چطور در خیابان راه برویم که کسی به ما شک نکند. در درگیری 17 شهریور،‌من پسرم را که آن زمان خیلی کوچک بود، بغل می‌کردم و اعلامیه‌ها را زیر لباس او می‌گذاشتم!‌زمانی مأموریت در مشهد بودم. دور حرم تانک گذاشته بودند. من اما اعلامیه پخش می‌کردم و گاهی حتی به سربازها هم می‌دادم!‌
این انقلاب مفتی دست هیچ کس نیفتاد که به آسانی بخواهیم از دستش بدهیم. این انقلاب، واقعاً خدایی بود، فردی نبود.
بعد از اینکه انقلاب پیروز شد، چه کردید؟
بعد از انقلاب،‌هنوز هستم. به فرموده امام، نه یک قدم این طرف، نه یک قدم آن طرف. همان اول که جهاد تشکیل شد، در جهاد فعالیت داشتم. از مسجد 14 معصوم، هر صبح جمعه، جوان‌ها، دختر و پسرها را می‌بردم برای جهاد سازندگی. می‌رفتیم برای درو، میوه‌چینی، پنبه چینی و ... در کمیته امداد خیلی کار کردم. در هلال احمر و امور داوطلبان کار کردم و به همه اینها افتخار می‌کنم.
چطور وارد فضای جنگ شدید؟
در حقیقت یک دعوت بود، آدم نمی‌تواند خودش برود. زمانی که جنگ شد، من در حفاظت نماز جمعه تهران بودم. بعد از خدا خواستم که مرا به جبهه ببرد که خدا هم آن چیزی را که من خواستم، داد.
در جبهه کار امدادگری انجام می‌دادید؟
کار نظامی هم انجام می‌دادم. من در پادگان جی و میدان توپخانه سابق (امام خمینی) آموزش نظامی دیده بودم. حدود سه ماه هم در دانشگاهی که حالا به نام دانشگاه افسری امام علی (ع) خوانده می‌شود، آموزش دیدم. می‌خواستم دوره تکاوری هم ببینم که دیگر اعزام شدیم و نشد.
درباره گروهی که اعزام شدید، بفرمایید، چه کسانی بودید؟
تعدادی خانم با هم اعزام شدیم. از دخترخانم‌های جوان تا زنان میانسال، یک اکیپ پزشکی، تکنسین اتاق عمل، جراح، دو تا خانم پرستار. ما جزو اولین خانم‌هایی بودیم که وارد جنگ شدیم.
از طرف بسیج؟
آن زمان هنوز بسیج تشکیل نشده بود که نیرو بفرستد. البته من خودم را لایق نمی‌دانم که بگویم استاد من شهید چمران بود، اما من تقریباً جزو نیروهای ایشان بودم.
بعد از اینکه وارد جبهه شدید، چه کار کردید؟
اول بر مبنای کاری که هر کس بلد بود، تقسیم‌بندی کردیم. مدتی را کار امداد کردم، بعد دیگر رفتم در تیم نظامی. یادم هست در ذوالفقاری، یک بار محاصره شده بودیم که واقعاً هفت روز فقط خاک می‌خوردیم! بچه‌ها مریض شده بودند، تغذیه مناسبی آنجا نبود. یادم هست یک ساندیسی یا چیزی روی خاک می‌ریختند، گلوله‌ای درست می‌کردند و قورت می‌دادند!
همسرتان مخالفتی با حضور شما در مناطق عملیاتی نداشتند؟
نه، ما با هم قرار گذاشته بودیم که کارهایمان با هم تداخل پیدا نکند.
فضای جنگ، یک فضای مردانه و در واقع خشن است، چه ضرورتی احساس کردید برای حضور در چنین فضایی؟
ما در اصل نذر می‌کردیم برای حضور در جبهه، آنقدر که علاقه داشتیم به این موضوع، آنجا هم که می‌رفتیم، هر کاری که می‌شد انجام می‌دادیم. مهم خدمت کردن بود و زن و مرد نمی‌شناخت. کارهایی بود که ما می‌توانستیم انجام دهیم. بعضی از دوستان، آنجا فقط لباس می‌شستند، لباس رزمنده‌ها را یا پتو. بعد با درخواست‌های ما به ما ماشین لباسشویی دادند. جایی که کار می‌کردیم، برق به آن صورت نداشت، خیلی وقت‌ها بچه‌ها در تاریکی کار می‌کردند.
به هر حال انسان در آنجا‌ هیچ چیز نمی‌توانست ببیند جز خدا. هیچ‌کس دنبال پول و لباس نبود. بعضی وقت‌ها که در آمبولانس برای رزمنده‌ها لباس می‌گذاشتیم، می‌گفتند من دیروز لباس گرفتم و دیگر نمی‌خواهم. ذخیره در کارشان نبود، حتی در مواد غذایی هم اینگونه بودند. در خط مقدم که امکان بردن غذای گرم نبود، کنسرو می‌بردیم. همان را هم جیره‌بندی می‌کردند، چون ممکن بود به همه نرسد. با همه این احوال، شبانه‌روز کار می‌کردند و نماز شبشان هم برقرار بود. زیر توپ و تانک و آتش، باز نماز شبشان را می‌خواندند، با پوتین حتی! این چفیه‌ها را الان خیلی بی‌ارزش کرده‌اند، آن موقع جانمارشان بود، سفره‌شان بود، وسیله استتارشان بود، دستمال گریه‌ها و اشک‌هایشان بود. الان ولی چفیه دست همه افتاده...
همه می‌گویند ما ولایتی هستیم، ولی ولایت‌مدار بودن خیلی سخت است. من خودم همیشه می‌گویم آیا واقعاً با ولایت پیوند خورده‌ام؟ آیا واقعاً تابع ولایت فقیه هستم و هر چه را ایشان بگویند، گوش می‌دهم یا خدایی نکرده یک روز من، مثل خیلی‌های دیگر سر می‌خورم؟!
شهدا را چطور دیدید؟
آنها به بزرگی رسیدند. سنشان خیلی کم بود. خیلی کوچک بودند، ولی یک دفعه آنقدر بزرگ شدند که به امام حسین (ع) لبیک گفتند و رفتند و ما هنوز کوچک مانده‌ایم. نتوانستیم بزرگ شویم. آنها واقعاً حضرت زینب (س) و شهدا را ملاقات کردند. ما خیلی از شهدا را با دستانمان جمع کردیم، کسانی که بدن‌هایشان تکه تکه بود، دست یا پایشان جدا شده بود.
کی و چطور شیمیایی شدید؟
سال 62 در والفجر 1، اولین عملیاتی بود که شیمیایی می‌زدند. گفته می‌شد چهار نوع شیمیایی را با هم زدند. خیلی‌ها سوختند، خیلی‌ها شهید شدند. ما هم که ماندیم، سر بار دولت شده‌ایم! یک جانباز شیمیایی همیشه مشکل دارد، بدنش مسموم است. نمی‌تواند حتی درست راه برود، خود من کمی که راه می‌روم باید بایستم، قلبم هم مشکل پیدا کرده است. با این همه ما از دردها ناراحت نمی‌شویم. ما دردهایمان را دوست داریم. اگر یک نفر تمام جهان را به من ببخشد، من یک دقیقه از دردم را نمی‌دهم. این دردها هدیه است.
موقع حمله شیمیایی ماسک نداشتید؟
آن زمان ماسک به آن صورت نبود، ولی بچه‌های نظامی یک ماسک به من داده بودند که آن را هم دادم به جوانی که خیلی حالش بد بود. امیدوارم که نجات پیدا کرده باشد. شیمیایی را من اینطور برای شما وصف کنم که مثل درختی است که برگ‌هایش یک دفعه خشک می‌شود، می‌ریزد و زیر پا خش‌خش می‌کند. ما آن حالت را داشتیم، خون از چشم، خون از دهان، از بینی و تمام وجودمان تاول زده بود و بدنمان از قسمت‌های مختلف خونریزی داشت...
برای مداوا ما را به عقب بردند و بعد از بهبودی باز به جبهه برگشتم و مجموعاً چهار سال در جبهه بودم.
غیر از شیمیایی شدن، جراحات دیگری هم داشتید؟
بله، پای راست من ترکش خورده و پروتز دارد. ستون فقراتم شکسته و حالا اذیتم می‌کند. شکمم هم ترکش خورده است. من بارها مجروح شده‌ام و اگر خدا قبول کند یک چیزی دست مرا می‌گیرد اگر نه که هیچ!
از وضعیت رسیدگی به جانبازان توسط دولت راضی هستید؟
من هیچ نارضایتی ندارم، چون این دولت یادگار امام (ره) است. به هر حال در هر اداره‌ای، در هر جایی کم و زیاد هست. مشکلات زیادی بر دوش دولت است، ما باید بدانیم سختی‌هایی برای دولت هست و زیاد نمی‌توانیم اظهار نظر کنیم.


نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 11:54 صبح روز شنبه 89 مهر 10

<      1   2   3   4   5   >>   >