بسم رب الشهداء و الصدیقین
مـیلاد با سعـادت دخت نبـوت، ام امامت، پاره تن رسول خدا(ص)، زوجه امیـرالمؤمنیـن علیّ (ع) وامّ ابیهاءحضرت فاطـمة الزهـراء (س)و همچنین سالروز ولادت حضرت امام خمینی(ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و آزادسازی خرمشهر را گرامی میداریم.
شب عملیات بیت المقدس مرحله سوم آزادسازی خرمشهر بود. حرکت کردیم و ساعت 6صبح رسیدیم کنار اروند رود.سر دو نارنجکی که در جیب فانسقه ام داشتم براثر سینه خیز رفتن باز شد ه بود و به هیچ چیز جز جیب ، بند نبود. کار خدا بود که با آن همه جست و خیز منفجر نشده بودند. آمدیم اسرا را به عقب ببریم از ترس هر چه داشتند از ساعت و پول و سایر اشیاء به بچه ها میدادنداما بچه ها قبول نمی کردند.دیدنی ترین صحنه وقتی بود که یکی از برادران اسرا را به ستون یک به صف کرد و خودش جلو ایستاد و بدو -رو داد.او می گفت الله واحد و آنها جواب میدادند:خمینی قائد.
راوی:حسن خورشیدی لشگر 33المهدی
یاعلی
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:0 صبح روز شنبه 90 خرداد 14
بسم رب الشهداء و الصدیقین
از بچه های مخلص عمار از لشکر هفت ولی عصر(عج)بود و علاقه عجیبی به امام خمینی (قدس)داشت وقتی پیام امام را از رادیو و تلوزیون پخش می شد سراپا گوش می شد و به سخنان دل می سپرد . روی پیراهن بسیجی اش نوشته بود <دوستت دارم خمینی >.در وصیت نامه اش هم نوشته بود: روی سنگ مزارم بنویسید ُ هرکه باشد برخمینی بد گمان ُ حق ندارد پا نهد دراین مکان .نوجوان شهید محمد تقی قرن زاده
امیر المومنین (ع)یا شاه مردان.... شهادت را نصیب ما بگردان
یاعلی
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:0 صبح روز جمعه 90 خرداد 13
بسم رب الشهداء و الصدیقین
دست علی هنوز خوب نشده بود که دیدم بار و بندیلش را جمع کرده و میخواهد به جبهه برود. از کوره در رفتم و با عصبانیت به او گفتم :کجا؟توکه هنوز دستت خوب نشده ! چطور میخواهی اسلحه دستت بگیری !بدون اینکه توجهی به حرفهایم بکند به جمع کردن وسایلش ادامه داد.وقتی دیدم بی خیال است کمی نرم شدم و گفتم:ببین پسرم !کمی صبرکن تا زخم دستت خوب شود اگر نشد چر کی می شود. خندید و گفت: مادرجان!این که زخم نیست تا من برای خوب شدنش وقتم را تلف کنم. من از حرفش ناراحت شدم .همان شب امام (ره) را در خواب می بینم .دیدم امام مرا می بیند رو برمی گرداند و ناراحت است . رفتم جلو....وقتی امام مرا دید گفت: تو از علی چه میخواهی ؟ در جواب گفتم : هیچی فقط دوست دارم جراحت دستش خوب شود. امام گفت:دیگر به او کار ی نداشته باش .وهمین خواب باعث شد من تا به الان یک سرسوزن از شهادت فرزندانم ناراحت نباشم و نیستم.*
*راوی: مادر شهیدان علی ،امامقلی و ایرج رضایی
امیرالمومنین (ع) یا شاه مردان شهادت را نصیب ما بگردان
یاعلی
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:0 صبح روز چهارشنبه 90 خرداد 11