نقل قولی از وبلاگ عماربهبهان
نورعلی شوشتری در سال 1327 در روستای ینگجه بخش سرولایت نیشابور چشم بر جهان گشود. او در زمان جنگ ایران و عراق در جبهه? خوزستان بود و از خاک میهن دفاع می کرد. فرماندهی لشکر 5 قرارگاه نجف، قرارگاه حمزه و جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه بخشی از مسئولیتهای این سردار سرتیپ بود. وی از یکم فروردین سال 1388 با حفظ سمت، فرماندهی قرارگاه قدس زاهدان را برعهده گرفت و سعی داشت با تلاش فرهنگی و عمرانی به پیشرفت و همبستگی در استان سیستان و بلوچستان بپردازد. او به کار فرهنگی و سازندگی اعتقاد داشت و برای این منطقه راه حل نظامی قائل نبود. حضور وی در کارهای فرهنگی باعث نزدیکی و همدلی عشایر و مردم بلوچستان با او شده بود به طوریکه تمام افرادی که از اوایل انقلاب با یکدیگر درگیر بودند و مشکلات داشتند و حتی قصد انتقام گیری از یکدیگر را در سر می پروراندند را دور هم جمع و نصیحت کرد و از آنها نسبت به یکدیگر رضایت گرفت و آنها اختلافات خود را کنار گذاشتند و دوستیهای جدید شکل گرفت. وی در صبح یکشنبه 26 مهر 1388 در همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستان و بلوچستان که با شرکت عشایر بلوچ در منطقه? پیشین جریان داشت در انفجاری انتحاری به همراه برخی از فرماندهان سپاه و عشایر بلوچستان کشته شد. عامل انتحاری انفجار عبدالواحد محمدزاده از اعضای جنبش مقاومت ملی ایران بود. در زیر قسمتی از وصیت نامه ایشان را آورده ایم که بسیار زیباست :
قسمتی از وصیت نامه سردار شهید نورعلی شوشتری
دیروز ازهرچه بود گذشتیم
امروزازهر چه بودیم گذشتیم
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز
دیروزدنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود
جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بومی دهد
آنجا بر درب اتاقمان می نوشتیم : یا حسین فرماندهی از آن توست
الان می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم
بصیرمان کن تا ازمسیر برنگردیم
آزادمان کن تا اسیرنگردیم
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 1:18 عصر روز سه شنبه 92 دی 17
گفتوگوی خواندنی با همسر شهید حجت الاسلام ابراهیمی،رایزن فرهنگی ایران در گویان
روایت زندگی دیپلمات شهیدی که مظلومانه سرش را بریدند
شهید حجت الاسلام محمدحسن ابراهیمی رایزن فرهنگی و سیاسی جمهوری اسلامی ایران و مدیر کالج مطالعات اسلامی در کشور گویان از جمله شهدایی است که در راه خدمت و نشر ارزش های اهل بیت و انقلاب اسلامی در سراسر دنیا از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و همواره خاری در چشم دشمنان اهل بیت و انقلاب اسلامی به شمار رفته است و در نهایت به دست عمّال و مزدوران استکبار جهانی که تاب فراگیری ارزش های انقلاب اسلامی در سایر کشورها را ندارند و به دستور مستقیم CIA به شهادت رسید. شهید ابراهیمی از جمله شهدای انقلاب اسلامی است که با وجود تلاشهای فراوان برای پیشبرد انقلاب در کشورهای دیگر اما همچنان و بعد از گذشت قریب به 10سال از زمان شهادت ایشان، همچنان مغفول و گمنام مانده است. شهادت این شهید بزرگوار نیز تا کنون در هالهای از ابهام به سر میبرد.
همسر شهید حجت الاسلام ابراهیمی در این در گفتوگو به بازگویی چگونگی آشنایی با ایشان و اخلاق و رفتار ایشان در خانواده و نهایتا به سفر شهید ابراهیمی به گویان، علت سفر به این کشور، مشکلات و سختی های ساخت کالج اسلامی و در نهایت، شهادت حجت الاسلام محمد حسن ابراهیمی می پردازد.
ادامه مطلب...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 10:55 صبح روز سه شنبه 92 دی 3
اینجا شهید زنده ای به آسمان خیره شده است...
اینجا شهید زنده ای روی تخت دراز کشیده و به آسمان خیره شده است و با نگاهش نجوا می کند، جانباز 100 درصد "سید نورخدا موسوی منفرد" سه سال است در حالت کما همینطور خیره به سقف اتاق می نگرد و انگار در عمق نگاهش چیزی است که مسحورمان می کند! نه تنها ما را بلکه هر کسی را که اینجا قدم گذاشته و جادو شده است.
می گویند هر روز از هر جای ایران دوستان و آشنایانی به نیت زیارت "شهید زنده" می آیند! جانبازی که رد گلوله گروهک ملعون ریگی را می توان روی پیشانی اش گرفت، "نور خدا" شهید پاسداشت کیان مملکت است، شهید حفظ خاکی که برایمان بیش از همه دنیای خاکی می ارزد!
زهرا سادات دختر کوچک سید نورخدا می گوید که پدرش سه سال و دو ماه و 10 روز است که به آسمان خیره شده و انگار منتظر است! دخترک شماره روزهای انتظار پدرش را خوب می داند و حتی ساعت هایش را هم شمرده است.
تنها 10 سال سن دارد و قرار است بعد از سه سال چراغ شادی را امشب در دهمین سالگرد تولدش در خانه نورانی "سید" روشن کند، می گوید این تولد، تولد 10 سالگی او نیست، تولد نویدی است که دکتر برای یک بار دیگر "زهرا" گفتن سید نورخدا به آنها داده و بی اندازه خوشحالشان کرده است.
خیلی! شمردنی نیست!
تا آمدن خانم حافظی همسر "سید نورخدا" با زهرا سادات گپ می زنیم و او هم از همکلاسی هایش می گوید که گاهی برای دیدن "بابایی" به خانه شان می آیند، کمی از معدلش می گوید و اینکه هر سال شاگرد اول می شود. از اینکه سه سال انتظار بابا را چطور تاب آورده است و اینکه چطور به مادر کمک می کند تا نیازهای بابا را برطرف کنند.
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 11:12 صبح روز یکشنبه 92 دی 1