با کلی دوز و کلک از خانه فرار کردم و رفتم پایگاه بسیج. گفتند اول یک رژه در شهر می رویم
و بعدش اعزام. از ترس پدر و مادرم رژه نرفتم و پشت یک عکس بزرگاز امام(ره) پنهان شدم.
موقع حرکت هم پرده ماشین را کشیدم تا آنها متوجه من نشوند.
بعدا که از جبهه تماس گرف. . .تم پدرم گفت: خاک بر سرت! برات آجیل و میوه آورده بودیم که ببری جبهه!
امام و شهدا رو یاد کنیم حتی با یک صلوات ...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:45 عصر روز پنج شنبه 88 مرداد 22
تحمل اسارت برای کسی که ماوایش آسمانها است بسیار ناگوارتراز بیان آن به شیوه قلم است .امیرحسین لشگری خلبانی بود که 18 سال عمر خود را در زندانهای بعثی به سر برد.او بارها پرواز کرده بود اما شب گذشته در 57 سالگی و درآخرین پرواز خود آسمانی شد.
امروز خبر عروج خلبان لشگری اینگونه منتشر شد: شب گذشته بر اثر سکته قلبی در بیمارستان لاله تهران رخ داد.
همرزم دیگری از همرزمان سالهای دفاع مقدس از میان جامعه پرکشید. دفاع مقدس با وجود این سرداران رشید برای ابد در تاریخ ایران جاودانه خواهد ماند.
لشگری ها ی زیادی دراسمان ایران پرکشیدند به این امید که بیکران پهن دشت کشورشان به دست دشمن نیافتد.
مام وطن به داشتن چنین فرزندانی برخود می بالد.اینان تاریخ نویسان کشورند که با راه ورسم آزادگی تاسی گرفته از سالار شهیدان به اسارت رفتند تا خاک وطن اسیر نشود.
دانستن راه و رسم زندگی این بزرگان آزاده که عمدتا از طریق ارائه خاطرات آنها مطرح می شود بویژه برای جوانان حائز اهمیت است .امیر لشگری نیز از زمره آزادگانی است خاطراتی از این ایشان نقل شده است که بخشی از آن به شرح زیر است:
****
کتابچه دستورالعمل:
با گذشت چند سال از اسارت به تدریج حساسیت هایی در بین جمع اسرا به وجود آمد که دوری از خانواده و سختی های اسارت علت اصلی این حساسیت ها بود. برای رفع این مشکل خلبانان اسیر به کمک هم قوانینی را تدوین کردند که به صورت کتابچه دستورالعمل درآمد، اسم و امضای تمام بیست و پنج خلبان زیر آن بود و همه موظف به اجرای آن قوانین بودند. بر اساس این دستورالعمل هر سه ماه یک بار گروه بندی و سلول ها تغییر می کرد و افرادی که مایل بودند با هم باشند اسامی شان را به هیئت رئیسه می دادند. اعضای هیئت رئیسه چهار نفر بودند که آنها هم هر چند وقت یک بار عوض می شدند. این گونه مسایل باعث ایجاد شور و حال زیادی در جمع شده بود به خصوص زمان انتخابات هیئت رئیسه که بیشتر شبیه انتخاباتی بود که در شهرها برای احراز کرسی نمایندگی مجلس صورت می گیرد.
***موشک جواب موشک:
مدتی بود اخبار حملات موشکی علیه ایران از رادیو شنیده می شد که این موضوع باعث ناراحتی خلبانان شده بود. چند روزبعد ناگهان نیمه های شب صدای انفجار مهیبی در نزدیکی زندان الرشید شنیده شد. همه شوکه شده بودند و کسی نمی دانست که آن صدای انفجار چه بوده است ؟ شب بعد مسئول رادیو اخبار را گرفت و ضمن قول گرفتن از همه مبنی بر بازگو نکردن خبر با خوشحالی زیاد گفت:
- صدای انفجاری که دیشب شنیدید مربوط به موشک های دوربرد ایران است که به ساختمان بانک رافدین بغداد اصابت کرده و آن را در هم کوبیده است.
اسرا با شنیدن این خبر سر از پا نمی شناختند و زیر لب زمزمه می کردند "موشک جواب موشک."
***
پیروزی عملیات "والفجر 10"موجی از شادی را به همراه داشت:
در بهار سال 1367 اسرا از طریق رادیو مطلع شدند رزمندگان اسلام عملیات والفجر 10 را آغاز نموده اند در این عملیات شهر حلبچه در شمال عراق با همکاری نیروهای مردمی عراق به تصرف ایران درآمد و تعداد زیادی از فرماندهان ارتش عراق به اسارت در آمدند. با شنیدن این خبر موجی از شادی سراسر آسایشگاه را در بر گرفته بود و اسرا روحیه ای تازه یافته بودند، همه در دل آرزو می کردند کاش اسیر نبودند و در ایران این پیروزی را جشن میگرفتند.
****تغییر رفتار عراقی ها:
همه اسرا فکر می کردند چون لشگری اولین اسیر بوده عراقی ها قصد دارند او را اولین نفر آزاد کنند به همین دلیل هر کس سفارشی برای خانواده خود به او می داد ولی در دل لشگری آشوبی بر پا بود تا این که ساعت 12 ظهر به دنبالش آمدند و این بار بدون این که چشمانش را ببندند او را بیرون بردند. رفتار عراقی ها نسبت به او خیلی تغییر کرده بود . او را به سلمانی بردند وحوله و وسایل حمام برایش آماده کردند و لباس تابستانی مخصوص نیروی هوایی عراق را بر تنش کردند.
سرتیپ لشگری در ظاهر لبخندی بر لب داشت و از پذیرایی آنها خوشحال بود ولی در باطن دلشوره ای شدید سراسروجودش را فرا گرفته بود و با خود می اندیشید اینها چه نقشه ای برای من دارند چرا مرا از دوستانم جدا کرده اند ؟ !
***
لحظات پر از اضطراب:
سرتیپ لشگری غرق در افکار و اندیشه های خود بود که نگهبان وارد شد و او را به اتاق افسر نگهبان برد. در آن جا سرگردی پشت میز نشسته بود و یک سروان هم روی مبل لم داده بود. با ورود لشگری آنها بلند شدند و خوش آمد گفتند ! سروان که از کمیته قربانیان جنگ آمده بود می گفت:
ممکن است تا یکی دو هفته دیگر به ایران و نزد خانواده ات باز گردی. بارقه ای از امید در دل لشگری جرقه زد و گفت: خدا بزرگ است هر چه او بخواهد همان می شود.
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 5:47 عصر روز دوشنبه 88 مرداد 19
دست نوشتـه یکـی از شهـدای دوران دفاع مقدس کهکیلویه پس از18 سال در پایه میز درس مدرسه شهید محمد منتـظری دهـدشـت پیدا شد.
واحد مرکزی خبر- این دست نوشته متعلق به شهیدقلی دردمه ساکن روستای بـی سیدون از توابع شهرستان کهکیلویـه اسـت و یکی از دانش آموزان آن را در لوله فلزی میز کلاس همراه چند تکـه کـاغـذ دیگر پیدا کرد.
این شهید، دست نوشته خود را پنجم بهمن سال 65 و چند روز پیش از اعزامش به جبهـه های جنگ نوشته است .
در این دست نوشته آمده است: اینجانب قلی دردمه این نوشته را زمانی می نـویسـم کـه عملیات های کربلای چهار و پنج آغاز شـده و بصره در محاصره نیروهای اسلام است.
این شهید والامقام در این دست نوشته که در تکه کاغذی به اندازه نیم صـفحـه کـاغـذ آ چهار به صورت پشت و رو نوشته شده اسـت از کسی که آن را پیدا می کند خواسته است اگر زنده بود آن را به عنوان یادگاری نزد خود نگه دارد و اگر هم شهید شد یک فاتحه برای او و یک صلوات برای امام بفرستد.
شهید قلی دردمه در سال 65 در سن 18 سالگی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 3:17 صبح روز شنبه 88 مرداد 10