اگر دارابی باشید و از خیابان سید جمال الدین اسدآبادی داراب عبور کرده باشید فروشگاه لوازم صوتی رمضان پور را دیده اید. حاج احمد را می توان در اکثر برنامه های فرهنگی، هنری و مذهبی شهرستان پای سیستم صوتی پیدا کرد.
احمد رضا رمضان پور در سال 1348 در داراب متولد شد ودر سال 1365 با 100 نفر از دانش آموزان هنرستان فنی 17 شهریور از طریق سپاه محمد رسول ا... به مناطق جنگی اعزام شد.حاج احمد در زمان اعزام 17 سال بیشتر نداشت.
وی با وجود جراحت در عملیات کربلای چهار و بعد از بهبودی نسبی، خود را به عملیات کربلای پنج رساند و از ناحیه سر، دست و پا دچار 60 درصد جانبازی شد. حاج احمد شهادت را نیز تجربه کرده است!
مسیح ریحانی مسئول سرویس "افلاکیان دارابی" و آرش خواجوی خبرنگار/ عکاس سایت داراب آنلاین پای صحبت های حاج احمد نشسته اند که در ادامه می آید.
در چه عملیات هایی شرکت کرده اید؟
در عملیات کربلای چهار و پنج شرکت کردم. در عملیات کربلای چهار به عنوان فرمانده دسته بودم و به دلیل لو رفتن معبر، ایران نتوانست در آن منطقه عملیاتی داشته باشد و من در همان ابتدای عملیات بر اثر موج گرفتگی از ناحیه سر و پا دچار مجروحیت شدم
با توجه به اینکه عملیات کربلای پنج هفت روز بعد از کربلای چهار اتفاق افتاد و با وجود مجروحیت چطور وارد عملیات کربلای پنج شدید؟
بعد از مدتی که در بیمارستان صحرایی بودم بهبودی نسبی پیدا کرده و به اتفاق دوستم کورش نوابی به گردان ابوالفضل (ع) که رزمندگان دارابی در آن مستقر بودند وارد شدیم تا برای عملیات کربلای پنج آماده شویم.
در عملیات کربلای پنج چه گذشت؟
در این عملیات که فاصله ما با دشمن 25 متر بود در منطقه دریای ماهی شلمچه آغاز شد که تانک های دشمن جلو حرکت می کردند و نیروهای پیاده پشت سر آنها بودند.
ادامه مطلب...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 6:56 عصر روز پنج شنبه 92 شهریور 28
این روزها که به هفته دفاع مقدس نزدیک میشود عطر و بوی شهدا بیشتر در محیط زندگیمان جریان دارد. چندی پیش در یک برنامه تلویزیونی یکی از شهدای گمنام شناسایی شد. این بار نیز حمید داودآبادی (نویسنده انقلاب اسلامی و دفاع مقدس) روایت پیدا شدن یک شهید گمنام توسط مادرش را حکایت کرده است:
یه کاغذ گذاشته بودن کنار پیکر که روش نوشته بود:
احتمالا غواص
تاریخ شهادت 19/10/1365
محل شهادت شلمچه
هیچی نداشت. نه پلاک، نه کارت شناسایی! هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود شناسایی اش کرد. واسه همین تمام لباساش رو درآوردن بلکه جاییش اسم و مشخصاتش رو نوشته باشه.
فقط معلوم بود از غواصان کربلای پنجی بوده.
بالاجبار به عنوان شهید گمنام، در بهشت زهرا (س) دفن شد.
چند سال که گذشت، برحسب اتفاق، مادری که دنبال فرزند مفقودش می گشت، عکس او را دید و پسرش را شناسایی کرد.
از آن روز به بعد روی سنگ مزار، بجای «شهید گمنام» نوشتند:
«شهید سیدجلال حسینی»
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 4:20 عصر روز دوشنبه 92 شهریور 25
به آقا گفتیم: که رفتهاند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.
گفتند: نه میایستم تا بیایند.
چند دقیقهای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچههایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند.
یکی از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت و خوشآمد گفت. بعد گفت که مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت میرسیم.
رفتند بیرون. آقا من را صدا کرد گفت اینها پدر ندارند؟
گفتم: نمیدانم. چون صبح نپرسیده بودم.
گفت بزرگتر ندارند؟ برادر ندارند؟
رفتیم آن اتاق پشتی. گفتم: ببخشید، پدرتان؟
ادامه مطلب...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 10:0 صبح روز دوشنبه 92 شهریور 25