شهیدی که وصیت کرد تا شبانه خاکش کنند /او زمان شهادتش را از قبل اعلام کرده بود
من جمعــــه صبـــح، ساعت 4 شهیــــــد می شوم. جنازه من را برای شما می آورند، مرا شبانــــــه( دقیقا ساعت 9 شب) تشییع کنید. به غیر از پدر و مادرم و هفت نفر از بچه های سپاه که اسمشان را گفته بود، کسی در مراسم من نباشد. می خواست تشییع جنازه اش مثل حضرت زهـــــــرا(س) غریبانه باشد.
شهید عبدالحمید حسینی، در سال 1341در شیراز دریک خانواده مذهبی متولد شد،پس از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه درآمد و مدتی بعد محافظ سید علی اصغر دستغب شد.
در سال 60 به جبهه رفت و مهرماه سال 60 در فتح آبادان عملیات ثامن الحجج شرکت کرد. اولین نامه اش فقط چند خط سلام و احوالپرسی بود و مابقی همه مناجات بود «آقاجان امشب (فتح آبادان) این تو بودی که جنگیدی ما نبودیم- این شمشیر برنده تو بود که جنگید ما نبودیم.....» و در آخر نامه اش می نویسد، پاسدار فدایی اسلام عبدالحمید حسینی.
خانم زمانی سراسیمه به سکینه نزدیک شد و گفت: دیدی سکینه جان؛ از صبح دلم شور میزد؛ رفتم در مدرسه رو ببندم یهو دیدم یک زن و مرد مسلح با لباسهای خونی از یک پیکان پیاده شدند.
کبری افسری مادری بود که سالها با ضایعه مصدومیت شیمیایی در دوران دفاع مقدس دست و پنجه نرم می کرد. 4 فرزندش جانباز شیمیایی هستند ولی بنیاد شهید او را به عنوان جانباز نپذیرفت در حالیکه مدارک و اسناد از سوی پزشکان و فرماندهان نشان می داد این بانو در دوران دفاع مقدس عاشقانه خدمت کرده است. تا اینکه روز گذشته به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
روز جانباز سال جاری بود که به عیادت خانم کبری افسری رفتیم. وقتی وارد خانه شدیم گوشه اتاق هم دستگاه اکسیژن ساز بود و هم کپسول اکسیژن و شلنگی که امتدادش به دهان او منتهی می شد. با چشمان خسته اش مرا برانداز کرد. گفتم سلام مادر جان خبرنگار هستم. فرزندان خانم کبری افسری هم در خانه بودند و هر کدام به نوبت سمفونی سرفه سر می دادند. وقتی علت را جویا شدیم متوجه شدیم که غیر از خانم افسری فرزندان این خانم هم در مناطق جنگی جانباز شده اند. برایم عجیب بود پیرزن سالهاست غریبانه تنها با اتکا به ماسک اکسیژن زندگی می کند. او یکی از قربانیان سلاح های شیمیایی است ولی داستان مصدومیتش بسیار غریب است.