به روایت آزاده سرافراز حاج میکائیل فرج پور
سرباز، بی توجه دریچه را بست و رفت، یک ربع بعد دوباره همین اتفاق افتاد، اما سرباز دریچه را نبست، در را باز کرد و با پوتین اش کوبید به سینه مجروح. او هم پرت شد. و بعد سرباز با داد و فریاد که ما فقط از میان کلماتش فهمیدیم که گفت: آب خوردی؟…
به مناسبت 26 مرداد ماه، سالگشت ورود آزادگان به میهن عزیزمان، تورقی زده ایم بر دفتر خاطرات آزاده سرافراز «حاج میکائیل فرج پور» از فرماندهان واحد اطلاعات و عملیات لشکر 25 کربلا که در مهرماه سال 1363 به اسارت در آمد. این روایت جانسوز به قلم نویسندگان جوان مازندرانی «حسن و حسین شیردل» در کتابی به نام «یوحنا» به زیور طبع آراسته و توسط کنگره بزرگداشت ده هزار شهید استان مازندران منتشر شده است.
ادامه مطلب...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 9:40 عصر روز پنج شنبه 92 مرداد 31
سال 37 در حوالی میدان شوش در جنوب تهران کودکی به عرصه گیتی پا نهاد و 25 سال بعد در حالیکه فقط چند روزی از ازدواجش گذشته بود با همسر جوانش وداع کرد و عازم جبهه شد و حنظله وار در جزیره مجنون به حجله خون رفت و پیکر مطهرش بعد از 13 سال میهمان قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهراء(س) شد.
محمود بهرامی فرزند حاج غلامحسین بهرامی سیاوشانی از کودکی محمود همه بود. هم زیبایی رو و هم اخلاق زیبا داشت. از کودکی با قرآن آشنا شد و صدای خوش محمود وقت قرائت قرآن دل از همه میبرد. او در نوجوانی با جمع نمودن نوجوانها و خردسالان گروه سرودی تشکیل داد که در شهر تهران شهرتی پیدا نمود و افتخار اجرای سرود در مقابل امام عزیز را پیدا کرد.
اجرای سرود در حسینیه جماران/ ایستاده سمت چپ شهید محمود بهرامی
ادامه مطلب...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 11:0 صبح روز پنج شنبه 92 مرداد 31
بسم الله الرحمن الرحیم
آقای غلامرضا نوچه به ذکر خصوصیات و ویژگی های اخلاقی برادر خود، شهید والامقام حسین نوچه پرداخت و گفت : شهید حسین نوچه متولد 1344 بود که در 16 /1364/04 در عملیات کربلای یک و در باز پس گیری مهران شهید شدند
ایشان در یک خانواده مذهبی و از لحاظ مادی ، متوسط ، زندگی می کرد و در پایگاه های شهری عضو و مسئول بسیج دانش آموزی پایگاه بود . به کودکان خیلی علاقه خاصی داشت و همین امر باعث شد که ایشان معلم بشوند ، چون بچه ها را خیلی دوست داشت . در دانشگاه تربیت معلم شهید رجایی درس خوانده و معلم دینی و عربی بود . هر موقع در منزل را می زدند ما می فهمیدیدم هفت ، هشت تا بچه ، پشت در هستند و با شهید حسین کار دارند .و می رفت و یک ساعت با بچه ها خوش بش می کرد و می گفت و می خندید و الحمد الله همه آن بچه ها الان در راس کار بعضا با مسئولیت های مهمی در دستگاه های اجرایی در نهاد هایی دارند فعالیت می کنند وبعضی از آنها جانباز و بعضی دیگر به درجه رفیع شهادت نائل شدند
وی در ادامه گفت : شهید ما در خانواده از لحاظ اخلاق و رفتار نمونه بودند یعنی همه جا زبانزد عام و خاص خانواده بود یعنی اگر قرار بود مثالی از خوبی و اخلاق زده بشود از شهید نام می بردند.
ما یک مادر پیری داریم که واقعا سنگ صبور خانواده ما بود . الگو و رفتار ایشان باعث شد که ما تحت تاثیر قرار بگیریم حتی در همان زمانی که پسرشان شهید شدند ایشان بدون اینکه ناراحتی و بی تابی بکند خیلی راحت برخورد کردند . در وصیت نامه شهید هم درج شده که گفته است من نسوختم ، سوختنم زمانی بود که ما می دیدیم احتکار می کنند ، زمانی بود که می دیدیم در اوج جنگ افرادی به جبهه نمی روند و از میهن و وطن خودشان دفاع نمی کنند . و الا شهادت کمال انسان است یعنی این سوختن نیست و حالا جالب این بوده است که این بیانات برای زمانی است شهید این وصیت نامه را می نوشتند و لحظه شهادت ایشان توسط توپ مستقیم آتش می گیرد و می سوزد کاملا می سوزد و با اینکه ما نگاه می کردیم وحشت می کردیم ولی این مادر ما بالاسرش نشسته بود و باهاش صحبت می کرد وخیلی صبوری داشت .
ادامه مطلب...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 10:23 صبح روز پنج شنبه 92 مرداد 31