حوادث و پدیده های جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، اگر از زبان فرماندهان نظامی درگیر در صحنه عملیات بیان شود، حاوی اطلاعات و واقعیات مهمی است که در شناخت ابعاد جنگ اهمیت خاصی دارد، به ویژه آن که این بررسی در متن حادثه صورت گرفته باشد. بدین منظور مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ جمع بندی و تحلیل شهیدحسن باقری را در عملیات بیت المقدس که از سند شماره 6025 این مرکز تهیه شده، ارائه می کند.
پس از روزهایی که قرار بود عملیات خرمشهر انجام شود، طرح عملیات به این صورت شد که از آبادان به سمت خرمشهر نیرو بیاید، قرارگاه فتح، خرمشهر را محاصره کند و قرارگاه فجر، عرایض را تأمین کند و قرارگاه نصر، در امتداد دژ پایین بیاید و منطقه اروندرود را تأمین کند.
نکته ای که وجود داشت و از نظر نظامی حدس زده میشد، این بود که عراق در سه کیلومتری شلمچه - که ما هستیم - هیچ گونه ضدحمله ای انجام نمی دهد و خیلی راحت رفت و آمد می کند و اهمیت زیادی به رفت و آمدها نمی دهد، تخمین زده میشد که عراق اقدام به احداث پلی روی اروندرود کرده، طول و عرض آن هم زیاد است، ولی قطعاً در این حد فاصل، پلی برای عراق وجود دارد. عراق مطمئن است منطقه تحت اشغالش را حفظ میکند، البته، صدام شمال خرمشهر را که بین مارد و جاده آسفالتی بود، رها کرد و از طرف جنوب به یک خاکریز آمد و در آن جا مستقر شد و دیگر هیچ نشانه ای از این که عراق عقب نشینی کند و خرمشهر را تخلیه کند وجود نداشت، به خصوص با عکس هوایی که گرفته شد، این حدس به یقین مبدل شد که عراق در (اروند) در حدود شش کیلومتری شرق شلمچه پلی احداث کرد.
شناسایی هایی نسبت به سربند عراقی ها انجام شد، در بعضی محورها، سیم های تلفن در خط خودمان و خط دشمن کشیده شد و میدان های مین پاکسازی و قرار شد که عملیات در مرحله آخر انجام شود، عملیات در ساعت 22:30 شب آغاز شد. مشکل این مرحله از عملیات به آن دلیل بود که خط عملیات سراسری بود، یعنی در حدود دوازده، سیزده کیلومتر حدود شش نفر نیرو که می خواستند به این خط بدهند به هیچ وجه مسائل هماهنگی رعایت نمیشد. نیرو هم صبر نمی کرد، برای این که بقیه نیروها در منطقه بودند، عراق هم جلوی سربند سیم خاردار و مین گذاشته بود... .
تیپ حضرت رسول (ص) اولین نیرویی بود که به سربند رسید و با تیپ 22 عراق درگیر شد و به داخل نفوذ کرد. تیپ دزفول با مشکلاتی از قبیل میدان مین و آتشی که عراق روی دشت داشت با یک مقدار تأخیر توانست به مواضع دشمن نفوذ بکند و در ادامه دژ حرکتش را به سمت پایین انجام داد و در تقاطع دژ و جاده آسفالت به صورت نیروهای پدافندی مستقر شد.
تیپ حضرت رسول (ص) به دلیل این که کمی صبر کرد تا تیپ دزفول بیاید، نتوانست خودش را به پل عراق در روی اروند برساند و تمام سعی بر این شد که خاکریز در شمال خین زده بشود و به موازات خین پدافند بکنیم، به دلیل این که امکانات کم بود، نیروها زیر پل بودند، برای همین در فاصله 48 ساعت بعد از آغاز عملیات، زیر جاده آسفالت مجدداً به تیپ دزفول واگذار شد، در ضمن دژ تا جاده آسفالت بلند و قابل قبول بود، به سمت خین، فاصله دژ بیشتر از سه سانتی متر نبود و لازم بود که جنوب جاده آسفالت به تیپ دزفول و قسمت غربی و جنوبی جاده که به موازات خین بود به نصر دو واگذار شود.
در سمت جنوب جاده آسفالت - که دژ و خاکریزش را بلند کردند - تیپ دزفول مستقر شد، بعد تیپ حضرت رسول (ص) با تیپ دو لشکر یک خط موازی را در خین تشکیل دادند، در حدود سه شب بعد از آغاز عملیات، قرار شد که تهاجمی برای انهدام پل و تأمین خین صورت گیرد، اما تهاجم دیر آغاز شد، بنابراین، نیروها به پل حمله کردند و توانستند پل را پیدا کنند و به داخل جزیره (بوارین) بروند، ولی عراق در جزیره بوارین، نیروی پیاده زیادی گذاشته بود؛ زیرا حدس زیادی میزد که ما بخواهیم از سمت پل به بصره برویم، ولی از طرفی نمی خواست که پل را خراب کند.
در این جا، دو حدس زده میشد، نخست این که حفظ جزیره بوارین برای عراق مفید بود و اگر ما به این جزیره می رسیدیم، عراق تأمین شط العرب را از دست میداد، مسئله دوم این بود که عراق درصدد بود همیشه یک جناح جنوبی را در صحنه عملیات داشته باشد که اگر خواستیم عملیات را به سمت غرب ادامه دهیم او بتواند برای تهدید نیروهای اسلام از جناح جنوبی استفاده کند، آنها نیروها را با فشار بیرون زدند، ولی گفته می شد که روی پل، پنجاه کیلو مواد گذاشته اند که با پرتاب یک توپ و انفجار مواد منفجره پل نیز منفجر شده است.
مسلم است که پل اصلی اروند در اختیار عراقیهاست، عراقیها برای رفت وآمد تا جزیره بوارین از پل استفاده میکنند، وضعیت کنونی عراق در شمال خین خط خیلی ضعیفی است، نیروی پیاده مقابل خودش را مین گذاری کرده و به آن صورت آن جا را خطری تهدید نمیکند، عراق بیشتر برای تهدید جناح جنوبی عملیات، شمال خین را نگه داشته است، کار دیگری که درباره خین کرده بود این که خاکریز جنوب خین را - که سمت خودش است - حدود سه متر بلند کرده و خاکریز سمت ایران را یک مقدار تراشیده و به پایین آورده بود، به طوری که نیروها نمی توانستند برای شمال خین مستقیماً خط پدافندی داشته باشند.
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 5:15 عصر روز سه شنبه 90 اردیبهشت 27
چند سال پیش، تعدادی از پدر و مادرهایی که سن و سالی ازشان گذشته بود و افتخار باغبانی لالههایی سرخ را داشتند، افطار میهمان مقام معظم رهبری در حسینیهی امام خمینی (ره) بودند. در آن میان، مادر 3 شهید دستواره نیز حضور داشت.
چند سال پیش، تعدادی از پدر و مادرهایی که سن و سالی ازشان گذشته بود و افتخار باغبانی لالههایی سرخ را داشتند، افطار میهمان مقام معظم رهبری در حسینیهی امام خمینی (ره) بودند.
در آن میان، مادر 3 شهید دستواره (سیدمحمدرضا – سیدمحمد – سیدحسین) نیز حضور داشت.
مادر، با قامتی شکسته ولی سربلند، خدمت آقا رسید. آقا سراغ پدر شهیدان را گرفت که ایشان گفت:
- بیماری قلبی داشته که در بیمارستان بستری است وگرنه آرزویش بود تا به زیارت تان بیاید.
مادر، کمی جلوتر رفت و مثلا طوری که دیگران نشنوند، با حجب و حیاء، آرام چیزی به آقا گفت!
فردای آن روز، "مجید جعفرآبادی " - از بچههای واحد تخریب و نیروی سردار شهید "علی عاصمی " - تلفن زد و گفت:
- با خونوادهی شهیدان دستواره آشنایی؟
که جوابم مثبت بود. با خانهشان که تماس گرفتم، متوجه شدم حاج آقا را تازه از بیمارستان آوردهاند. به جعفرآبادی گفتم که آمد و ساعتی بعد با هم در کوچههای تنگ و شلوغ محلهی "علی آباد " در جنوبىترین نقطهی تهران، مقابل در خانهای کوچک زنگ را به صدا درآوردیم.
باورم نمىشد اینجا خانهای باشد که بی هیچ چشم داشتی 4 شهید سرافراز تقدیم اسلام کرده باشد!
مادر که در را گشود، خوش آمد گفت و وارد اتاقی شدیم که پدر پیر، بر تختی دراز کشیده بود. خانمی دیگر هم در خانه بود که متوجه شدیم خواهر شهیدان دستواره است.
پس از حال و احوال، وقتی گفتیم برای پىگیری خواستهتان از آقا آمدهایم، مادر دختری جوان را که در اتاق دیگر بود صدا کرد. دختر کنار مادر نشست.
مادر که خواست او را معرفی کند، گفت:
- این دختر دامادمونه. خدابیامرز "علىاصغر الله قلىزاده ".
جا خوردم. دامادشان خدابیامرز؟ وقتی خواستم سوال کنم، خودش گفت:
- بله دامادمون اصغر آقا. شوهر همین دخترم.
و به زنی که کنارش نشسته بود اشاره کرد.
گیج شدم. تازه فهمیدم خانوادهی دستواره، جدای از سه مرد غیرتمند خانهشان رضا، محمد و حسین، دامادشان را هم برای اسلام به قربانگاه فرستادهاند.
جعفرآبادی که متوجهی حال من شده بود، برای اینکه فضا را عوض کند، از مادر پرسید که خواستهاش از آقا چه بوده، که ایشان گفت:
- این دختر گل، نوهی منه. هم باباش شهید شده هم سه تا دایىهاش. یه سالی مىشه که لیسانس گرفته. حدود شیش ماهه که رفته توی گزینش بانک شرکت کرده که استخدام بشه. من هیچی نمىخوام. فقط مىخواستم بگم یه کاری بکنید که تکلیف این معلوم بشه. شیش ماهه که منتظر جوابه. هم خودش اذیت میشه هم ما. مىخوام زودتر جوابش رو بدن.
همین؟
- بله همین. دیگه التماس دعا.
همین!
وای!
همهی خواستهی مادر شهیدان از آقا همین؟!
یعنی حتی نخواست تا دختر را بدون نوبت استخدام کنند. فقط گفت بعد شش ماه علافی، تکلیف او را معلوم کنند!
بعدا وقتی از دوستان دربارهی بابای دختر سوال کردم، فهمیدم:
همان سال های جنگ، چند ماهی از حاج رضا خبری نمىشود. اصغر آقا مىرود دنبالش که از او خبری برای خانواده بیاورد. نگو حاج رضا را پیدا مىکند ولی دیگر دلش نمىآید به خانه برگردد. همانجا مىماند و با ماشین، آب و مهمات بین بچهها پخش مىکند که یک گلولهی توپ مىخورد بغلش و چند وقت بعد پیکرش را برای همسر و دختر کوچک یتیمش مىآورند!
امروز از آن پدر و مادر پیر دیگر خبری نیست.
هر دو بر سر سفرهی اباعبدالله الحسین (ع) در کنار فرزندانشان میهمانند.
من هم دیگر رویم نمىشود بروم و پىگیر شوم که سرانجام آن دختر توانست استخدام شود یا نه!
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 2:38 عصر روز دوشنبه 90 اردیبهشت 26
بوسه یک دیدهبان بر دستان امام
این تصویر متعلق به «شهید علی طاهری»، یکی از دیده بانان عملیات بازی دراز است که در دیدار با حضرت امام خمینی در جماران گرفته شده است.
دیده بانی در سال های دفاع مقدس یکی از اموری بود که بسیار به کار رزمندگان آمد و باعث شد تا از تلف شدن بسیاری از ادوات نظامی جلوگیری شود.
در همان ماههای ابتدایی جنگ در کردستان، با توجه به اینکه « سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» تازه شکل گرفته بود، بعضا فاقد دیده بان بود.
« شهید علی طاهری» از جمله افرادی بود که از روزهای آغازین جنگ به عناون رزمنده وارد منطقه شده بود. آن روزهای لشکر اصفهان که متعلق به ارتش بود در سر پل ذهاب مستقر شده بود. فرماندهان سپاه، نبود دیده بان را کاملا حس می کردند. به همین دلیل به کمک برادران ارتش یکسری کلاس هایی با عنوان نقشه خوانی، دیده بانی و نحوه استفاده از قطب نما را به پاسداران آموزش دادند. شهید طاهری نیز در این کلاس ها آموزش دید.
در مدت کوتاهی آنچنان در کارش پیشرفت کرد که تمامی اساتید آن دوره که خود آموزش دیده آمریکا بودند متحیر از نبوغ وی شدند. وبالاخر ه در همان بازی دراز به شهادت رسید. روحش شاد.
این تصاویر متعلق به دیدار فاتحان بازی دراز است که با حضرت امام در جماران دیدار داشتند.
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 10:13 صبح روز چهارشنبه 90 اردیبهشت 21