عکسی دیده نشده از سعید قاسمی و شهید ابراهیم هادی
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 7:0 عصر روز چهارشنبه 90 اردیبهشت 28
عکس زیر مدتی پیش از آغاز عملیات خیبر، در زمستان سال 1362 و در قرارگاه لشکر 17 علی ابن ابیطالب صلوات الله علیه برداشته شده است. جالب این که همه افراد ایستاده در برابر دوربین به شهادت رسیده اند.(جز کسی که از دورتر به سمت این جمع حرکت می کند و شناخته نشد.)
گرچه نیروهای لشکر 17 علی ابن ابیطالب صلوات الله علیه از اهالی قم هستند، اما این گل های سرسبد آفرینش، غالبا از بر و بچه های زنجان هستند و احتمالا به همراه شهید محمد ناصر اشتری (که دوستی بسیار نزدیکی با شهید زین الدین داشت) به لشکر مزبور پیوسته اند.
ایستاده از راست: شهید طاهر اسدی، شهید حسن (رسول) باقری، شهید غلامحسین ناصر احمدی، شهید علی مولایی، شهید محمد ناصر اشتری، شهید احمد یوسفی، نفر نشسته شهید سید داود شبیری
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 6:38 عصر روز چهارشنبه 90 اردیبهشت 28
50- از خستگی هر کس طرفی ولو بود. از خط برگشته بودند و منتظر برگه های مرخصی حسن وسط آسایشگاه با صدای بلند گفت « برادرا ! فرمان ده عملیات جنوب اومده ، می خواد صحبت کنه . همه تو محوطه جمع شید ! » به هم می گفتند «این همونیه که بیدارمون کرد. پس کو فرمان ده عملیات جنوب ؟ » بعد از حرف هاش ، بچه ها قید مرخصی رفت را زدند و شدند نیروی احتیاط.
51- زمین زیر گلوله های توپ می لرزید . رو به رو ؛ ردیف تانک های عراقی . گوشه ی خاکریز با چند تا بسیجی نشست دعای توسل خواند.
52- - امام صادق اشاره می کرد، اصحابش می رفتند توی تنور داغ . بسیجی ها هم این جوری اند . منطقه ی دشمنه ، تاریکه ، سی کیلومتر پیاده روی داره ، با همه ی موانع . اما بسیجی ها می رن . هر جا حرف بسیجی ها بود، می گفت «این ها پدیده ی جدید خلقتند .»
53- دیشب رفته بودند شناسایی . امشب می گفتند « دیگه نمی ریم. فرماده گردان گفته یه شب برید ، اونم برای این که شب حمله گردان رو ببرید.» سرشان داد کشید « پس فردا عملیات داریم. حرف گردان و تیپ نیست، حرف اسلامه.شما شرعا مسئولید امشب هم خلاف کردید نرفتید. برید واقعا استغفار کنید. حالا پاشید زودتر راه بیفتید، به بچه ها برسید!»
54- حسن به ش گفته بود برود خط ، ولی تازه بیدار شده بود و خواب آلود حرف می زد. از دستش عصبانی بود. می گفت «چی به ت بگم ؟ اعدامت کنم ؟ یا گوشت رو بگیرم بگم آقا برو گم شو؟ چه قدر بگم فلانی برو دنبال فلان کار ؟ وقتی نمی رید، خودم مجبورم برم. هی باید بگم آقای ایکس برو با آقای ایگرگ هماهنگی کن. تو رو به امام زمان باهم بسازید ! تو کوتاه بیا. بذار بگن فلانی کوتاه اومد . اصلا بابا ما به بهانه ی جنگ وگردان وخاک ریز باهم رفیق شدیم تا هم دیگه رو بسازیم.»
55- پشت بیش تر نامه هایی که می رسید نوشته بود« اهواز – گلف – حسن باقری .» بچه هایی که مرخصی می رفتند خیلی براش نامه می نوشتند.
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 5:16 عصر روز سه شنبه 90 اردیبهشت 27