جنگ تمام شده بود، خیلیها برگشتند سر خانه و کارشان. آنها که هنوز دغدغه مبارزه داشتند فهمیدند که باید در جبهههای دیگری چون علم و دانش مشغول شوند. اما او یکی از سخت ترین جبههها را انتخاب کرد. سیدمحمدحسین شال و کلاه کرد و رفت بوسنی! جایی که غربیها کمر همت بسته بودند تا این منطقه مسلمان را از قلب اروپا حذف کنند. سیدمحمدحسین طلبه بود و در بوسنی هم بیشتر کارهای فرهنگی میکرد. این کارها آنقدر تاثیرگذار بود که وقتی کراواتها اسیرش میکنند قبل از اینکه رایزنیهای معمول جواب دهد و مثل بقیه اسرا آزاد شود، شهیدش کنند. سید را در دیار غربت بعد از شکنجه شهید کردند. متن زیر تلخیص شده روایتی از زندگی این شهید والامقام است که نشریه «خط» که محصول خانه طلاب جوان است آن را منتشر کرده است.
بچههای «خط» برای سر و سامان دادن به این روایت سراغ خانواده و دوستان شهید سیّدمحمّدحسین نوّاب رفتهاند و روایتی که از این شهید بزرگوار ملاحظه میفرمایید، تلفیق چهار مصاحبه با آقایان سیّداحمد نوّاب (برادر شهید)، سیّد عبدالفتّاح نوّاب (شوهر خواهر شهید)، مصطفی فرهودی (همبحث و همحجره شهید) و احمد شیخ بهایی (همرزم شهید در بوسنی) است.
شهید سیدمحمّدحسین نوّاب در خانوادهای به دنیا آمد که پدر، روحانی و شاگرد مرحوم حضرت امام و بسیار آدم محتاط و متعهّد و متدیّنی بود. مادرش هم یکی از بانوان متدیّنه و مورد توجّه بانوان متدیّن بود. در این خانواده بچّهها تقریباً همه یا طلبه بودند و یا بعد از اینکه حوزه را گذراندند، به سراغ کارهای دیگر رفتند.پدرش ارادتمند امام بود. چه در آن دوره ای که در قم بود و چه در نجف، با امام مراوده داشت. کسی که خودش شیفته امام باشد، فرزندانش را نیز شیفته تربیت میکند.
حسین آقا در این خانه، چهارمین فرزند پسر از پنج پسر خانواده بود و خود ایشان بارها می گفت که پنج نفر، یکی اش خمس است و باید پرداخت شود!
چشمم به برگه بغل دستی افتاد
دوران دبیرستان و راهنمایی را در اصفهان گذراند. در دوّم دبیرستان طلبه شد و به حوزه علمیه قم رفت و در مدرسه حقّانی مشغول به تحصیل شد. بعد مدرک تحصیل دیپلم را هم گرفت و دانشگاه هم قبول شد.
آن اوایل یک امتحان هفتگی که از برکات و ابتکارات شهید قدّوسی بود، در مدرس? حقّانی برگزار میشد. دیدم که شهید نوّاب، بعد از یکی از این امتحانات هفتگی، به شدّت ناراحت است. پرسیدم: چی شده؟ گفت: ناخواسته چشمم روی جواب سؤالی افتاد که یکی از بچّهها نوشته بود. جواب را هم بلد بودم، ولی چون چشمم روی جواب افتاد، احتیاط کردم و ننوشتم. با این حال، دنبال حلّ این مسئله بود که اگر مرتکب حرامی شده، آیا این نمره در زندگیاش تأثیر منفی خواهد داشت یا نه؟ چه قدر روی این مسئله نگران بود! این نشان می دهد که افراد، بیحساب شهید نشدند.
البته در کنار اشتغال به تحصیل حوزوی، جبهه را فراموش نکرد؛ این در حالی بود که نگاه های مخالفی هم در این زمینه وجود داشت. البته در همان مدرس? شهیدین، مجموعهای بودند که واقعاً جبهه رفتن، کار اصلی ایشان بود و زمانی که برمیگشتند، درسهایشان را خیلی خوب و مرتّب و منظّم میخواندند.
گردان یازهرا(س) را انتخاب کرد
یکبار در حاج عمران، مجروح و بستری شد. در عملیاتهای والفجر8، کربلای5، بیتالمقدّس7 و کربلای10 حضور فعّال داشت. بیشتر به لشکر ولیّعصر دزفول می رفت؛ البته آنوقت تیپ ولیّعصر بود. چه در دورة انقلاب که ایشان در آن موقع، نوجوانی بود و چه در زمان جنگ که مرتباً سعی میکرد به سرعت خودش را برای عملیاتها برساند و سعی هم میکرد به صورت گمنام شرکت کند.
بهشدّت علاقمند به حضرت زهرا(س) بود. دائماً انگشترهای عقیقی میگرفت که روی آنها یازهرا نوشته شده بود و اینها را به فرمانده هان و رزمنده ها هدیه میداد. در لشکر ولیّعصر گردانی بود به نام "یازهرا". آن گردان را برای خود انتخاب کرده بود.
گاهی اوقات عملیات میشد، یکماه قبل از عملیات می رفت و یک هفته، دو هفته بعد از عملیات میآمد و گاهی هم ماندنش طولانی میشد. اما وقتی که برمیگشت، جبران میکرد. جبرانش هم این بود که همین مجموعه طلبههایی که جبهه میرفتند، چون همدیگر را میشناختند، به یکدیگر در جبران عقب ماندگی درسی کمک میکردند. اگرچه تا حدودی هم عقب میماندند. اما چون مسئله دفاع از اسلام و کشور اسلامی در بین بود و تمام کیان اسلام وابسته بدان بود، جنگ نابرابری بود که تمام توجّه امام امّت بدان بود و از مردم و طلاب خواسته بودند تمام توجّهشان بدان مسئله باشد، همه اینها باعث میشد که طلابی مثل شهید نوّاب به این مسئله، به عنوان یک موضوع محوری و اصلی نگاه کنند.
جزو اوّلین کسانی بود که کار با کامپیوتر را یاد گرفت
بعد از دوران جنگ، کاملاً متوجّه شد که الان دیگر وقت تفنگ نیست. صحن? جنگ کاملاً متفاوت شده. من در یکی از سخنان مقام معظّم رهبری هم دیده بودم که میفرمودند شکل مبارز? ما بعد از جنگ، کاملاً تغییر کرد؛ کاملاً به یک شکل فرهنگی تبدیل شد. به همین جهت، ایشان شروع کرد به خواندن فلسفه. بدایه الحکمه را خواند، نهایه الحکمه و اشارات را خدمت استاد خواند. یعنی مباحث فلسفی را به جِدّ پیگیر بود و گاهی که با هم صحبت میکردیم، میگفت که الان مبارزه در این صحنه است. این تیزبینی شهید نوّاب بود که تشخیص داد در این زمان چه باید بکند.
در دوران طلبگی، میگرن شدیدی گرفته بود که تا اواخر عمرش هم ادامه داشت. ولی با این اوصاف هیچوقت ندیدم درسش را رها کند یا مباحثهای که با هم داشتیم، فراموش کند.
درس اخلاق مرحوم حضرت آیتالله بهاءالدینی«قدّسسرّه» را هیچوقت فراموش نمیکرد و در یک مقطعی هم درس اخلاق آیتالله مظاهری«حفظه الله» را شرکت میکرد. در کنار درس با آن مرارت های زیادی که در اثر میگرن میک شید، برنامه های اخلاقی خود را هم پی میگرفت.
شخصیتی جامع داشت. علاوه بر توجّه به درس و اخلاق، به مسائل روز علمی و اجتماعی هم اهمیت میداد. مثلاً تازه بحث کامپیوتر مطرح شده بود. اواخر سال 69 بود و افراد کمی هم بودند که کار با کامپیوتر را بلد باشند. ولی شهید نوّاب به توصی? یکی از بزرگان حوزه، جزو اوّلین کسانی بودند که کار با کامپیوتر را یاد گرفتند. همچنین از ابتدای جنگ، شروع کرد به یادگیری زبان انگلیسی. الان اگر به طلبهای بگوییم که باید زبان انگلیسی بخوانی، ضرورتش روشن است. اما اوایل ده? هفتاد، این ضرورت ملموس نبود. ولی ایشان به این درک ضرورت میرسید. شش سال که با ایشان همحجره بودم، میدیدم چقدر تلاش میکند که این زبان را یاد بگیرد. امکانات آن موقع که مثل حالا نبود که خیلی راحت با سی دی، کار خود را پیش می برید. آن موقع، گیرآوردن یک نوار مکالمه انگلیسی خیلی سخت بود.
به هرحال از جمله برنامه هایی که شهید بهشتی و شهید قدّوسی در مدرسه حقّانی داشتند، برنام? زبان بود. معمولاً چهارسال مکالمه عربی و چهارسال مکالم? انگلیسی بود. شهید نوّاب هم در این برنامه شرکت میکرد. لذا هم به زبان انگلیسی و هم به زبان عربی مسلّط بود. البته نکته مهم دیگر برای طلابی که میخواهند در عرصه بین الملل وارد شوند، بنی? دینی بسیار قوی است. چون در برخورد با یک فرهنگ مهاجم و جذّاب باید سازنده باشد نه اینکه تحت تأثیر قرار بگیرد.
پانصد کیلومتر راه میرفت تا صله رحم کند
در مهربانی و توجّه به دیگران، عنایت خاصّی داشت. حالا امکان دارد طرف مقابل، از نظر وضعیت مالی در اوج هم باشد، ولی از نظر روحی و روانی آسیبپذیر است. حسین آقا سراغ همین افراد می رفت. در فامیل می گشت و احیاناً برخی از خانم هایی که مَحرم بودند و مثلاً سالی بود یا چندسالی بود که زیارت حضرت امام رضا نرفته بودند، خودش شخصاً رانندگی اینها را بر عهده می گرفت و به مشهد میبرد.
برخی از بستگان نیاز داشتند که ایشان در رسیدگی به برنامه های درسی، کمکشان بکند. شاید آنها خودشان هم چنین فکری نمی کردند، ولی ایشان احساس میکرد که الان می تواند به اینها خدمت بکند. گاهی 400-500 کیلومتر راه میرفت که به کسی کمک کند. یکباره، چهارشنبه با خستگی تمام به مسافرت میرفت، برای اینکه دل یک نفر را که در دوردست هست، به دست بیاورد. رفت و آمد و هدیه بردن، طرف را برای مدّتی شارژ می کرد.
عکس زمانی که پیکر ایشان را به فرودگاه مهرآباد آوردند، ببینید. آقای محمّدی عراقی و آقای حجازی از دفتر مقاممعظّمرهبری آمده بودند. وقتی پیکر را برزمین گذاشتند، بچّه های فامیل از جمله بچّه های برادر و همشیره ایشان، دور جنازه را گرفته بودند و همه عین اینکه پدرشان فوت شده، زار میزدند. اطرافیان از گریه این بچّه ها، گریه شان گرفته بود.