عملیات فتح فاو به زبان سرلشکر شهید حاج بصیر
حرکت شروع شد؛ وقتی به وسط آب رسیدند، عده ای از برادرها چندنفری با صدای یا حسین(ع) و یا علی(ع) و یا زهرا(س) از پا می افتادند. گویا آب آنان را گرفته بود ولی حرکتشان را ادامه می دادند و جلو می رفتند...
مطالبی که در ادامه می خوانید، دست نوشته هایی بیادماندنی در رابطه با عملیات والفجر8 به نقل از علمدار و قائم مقام لشکر ویژه 25 کربلا سرلشکر شهید «حاج حسین بصیر» است. این روایت آسمانی تقدیم مخاطبین محترم می شود.
*****
در عملیات والفجر 8، مسائلی را در عملیات آبی - خاکی داشته ایم که همه اش را نمی شود بیان کرد ولی گوشه ای از آموزش هایی را که آنان دیده اند، نقل می کنم. برای اولین بار در آب بهمن شیر(رودخانه ای در آبادان) افتادند. وقتی اولین بار داخل آب شدند، تصور نمی کردند که بتوانند از این طرف آب به آن طرف بروند. با آموزش هایی که دیدند، بعد از چند روز توانستند علی رغم جذر و مدی که آب داشت به آن طرف آب بروند. روزهای بعد، رفتن و آمدن ها چندین بار تکرار شد و همین تمرین در شب هایی که هوا تاریک بود، انجام می شد. آنان در آب سردی که جذر و مد هم داشت تمرین می کردند، می لرزیدند... .
وقتی عملیات والفجر 8 شروع شده بود و نیروهای ما داخل آب افتادند، غواص ها که همان نیروهای خط شکن ما «گردان های یارسول(ص) و امام محمدباقر(ع)» بودند، کار را آغاز نمودند. نیروهای موج بعدی، آنهایی بودند که در قایق ها نشسته و آماده بودند تا اینکه غواص ها به سنگرهای دشمن حمله کنند. این عمل آنان به ما امکان می داد تا نیروهای دوم داخل قایق ها را حرکت بدهیم. می بایست حرکت زمانی و مکانی را دقیقاً محاسبه می کردیم. باید مشخص می شد که چه ساعتی باید این نیروها را حرکت داد.
آن شب مقداری باران آمد؛ ابر روی آسمان پیدا شد؛ دشمن متوجه نشد که ما قصد حمله داریم. اطلاعی نداشت. نیروهای عمل کننده همچنان به پیش می رفتند، چون عرض اروند زیاد بود و نیروها می بایست وقت زیادی صرف می کردند؛ با وضعیت سرد هوا این حرف تو دل نیروها بود که آیا می توانند خوب عمل کنند؟! آنان می خواستند پیروز شوند و پیروزی را برای خانواده های شهدا به ارمغان ببرند. بتوانند با این پیروزی امام خودشان را شاد کنند. بتوانند با این پیروزی ملت محروم دنیا را امیدوار کنند.
حرکت شروع شد؛ وقتی به وسط آب رسیدند، عده ای از برادرها چندنفری با صدای یا حسین(ع) و یا علی(ع) و یا زهرا(س) از پا می افتادند. گویا آب آنان را گرفته بود ولی حرکتشان را ادامه می دادند و جلو می رفتند؛ سر و صدای آب، این صداها را به گوش دشمن نرساند و آنان نتوانستند از موضع رزمندگان سر در بیاورند تا اینکه به پای کار رسیدند. تخریب چی ها یکی پس از دیگری معبرها را باز کردند؛ نیروها وارد معبر شدند، آمادگی خودشان را اعلام کردند تا دستور عملیات با رمز یا فاطمه زهرا(س) داده شد و نیروها در آن وهله اول با نارنجک ها و سلاح هایی که داشته اند به دشمن حمله کردند.
با اولین برخورد با دشمن، نیروهای خودی روی سنگرهای آنان رفتند. زمان زیادی طول نکشید که قایق ها به حرکت در آمدند و معبرهایی که از پیش تعیین شده بود را باز کردند. قایق ها با دریافت علامت چراغ دستی به سمت معبرها رفتند و جنگ را شروع کردند. دشمن تا آن زمان متوجه این مسأله نشد که این طور غافلگیر بشود. قبل از رسیدن غواص ها به سنگرها و باز کردن معبرها دشمن چند بار چراغش را روشن و خاموش کرد؛ با نور افکن های خیلی قوی این کار را کرد. اول خیال کردیم دشمن از حمله ما آگاه شده، بعد فهمیدیم دشمن متوجه مسأله نشد. برادران با اطمینان کامل معبرهایشان را باز کردند؛ منورها یکی پس از دیگری زده شد.
تیراندازی آنها به چپ و راست انجام می شد. باز خیال کردیم حمله لو رفته است؛ بعد از این غافلگیری، برادران بالا رفتند و دشمن را به عقب راندند. یک نفر از دشمن قادر به فرار نشد، همه را به هلاکت رساندند. فرماندهی گردانشان به فرماندهی تیپ پیام داد: «ما داریم اسیر می شویم؛ ما داریم اینجا کشته می شویم؛ رزمندگان ایرانی خیلی به سرعت آمدند و ما را غافلگیر کردند!!!» فرمانده تیپ می گوید: «مقاومت کن.» فرمانده گردان می گوید: «من نمی توانم مقاومت کنم؛ رسیدند... دیگر تمام شد.» صدا قطع می شود و بعد از چند لحظه خود فرمانده تیپ به فرمانده لشکرش مخابره می کند که من هم دارم اسیر می شوم؛ باورشان نشد که به این اندازه سرعت عمل داشته باشیم و بتوانیم دشمن را غافلگیر کنیم. این از عظمت روح این رزمندگان است این رزمندگان خداجو... .
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 10:38 عصر روز پنج شنبه 91 اسفند 3
دو سه روزی میهمان صفای دوکوهه بودیم
سلام آقاسید مرتضی ...
آخرین روز اسفند سال 67 شما را در دوکوهه بارها دیده ایم. نمی دانم آن هنگام که متن گفتار برنامه را می نوشتید و یا آن زمانی که برش های نهایی تصاویر را کنار هم می چیدید، حال و هوای دل پاکتان چگونه بوده لکن از طنین به خاکستر نشست? صدایتان پیداست که در حسرت و فراق، آتش گرفته بودید. هر بار که نفس گرم دوکوهه ما را به حضور می طلبد، جمل? ماندگار شما که گفتید: « اگر بپرسی دوکوهه کجاست، چه جوابی بدهیم؟ » در حجم بی انتهای بهت ما، ترکتازی می کند.
سید جان! اینروزها جوانان و نوجوانان ایران زمین، به زیارت یادمان دوکوهه می روند و بیاد صفای چشمان و حال خوش دلهای بسیجیانش، در حسینی? حاج همت، شور عشق شهادت را ندبه می کنند. خوب یادم هست که گفتید: « دوکوهه سالها با شهدا زیسته است، با بسیجیها، و از آنها روح گرفته است؛ روحی جاودانه » . حالا نسلهای نورس دیار سلمان، پای بر حریر خاطره هایی می گذارند که سالهاست بر گرد? خست? دوکوهه سنگینی می کند.
آوینی عزیز! کاش می شد در اکران نوروزی امسال سینمای ایران، با من سخن بگو دوکوه? شما را اکران کنیم. هر چند ما معتقدیم که جای انقلاب واژه های شما، در محافل سینمای بی هویت اینروزهای ایران نیست. آری، آنروز که شما گفتید « جا دارد که دوکوهه مزار عشاق باشد، زیارتگاه عشاقی که از قافلهی شهدا جا ماندهاند »، تکلیف حرفهای دوکوهه مشخص شد. ما در محکم? وجدانهای بیدار ثابت می کنیم که گوش خودپرستان و میهن فروشان سینمای ایران، لایق سخنان تو نیست.
استاد حرفهای عاشقانه! کاش بودید و اینروزهای دوکوهه را با دوربین مخلص شما، به رخ عالم می کشیدیم. کاش بودید و اسرار دوکوهه را، برای دلهای تشن? دانستن، افشا می نمودید. سیدجان! آن روز با بغض خیس چشمانتان گفتید « دوکوهه، تو یک پادگان نیستی، تو قطعهای از خاک کربلایی، چرا که یاران عاشورایی سیدالشهدا را به قافلهی او رساندهای » و حالا ما سالهاست که کوله بار خویش را بسته ایم تا فرش سلیمانی درسهای دوکوهه، ما را به قافل? حضرت حسین علیه السلام برساند.
آقای سید مرتض آوینی! برخیز و بگو نسلهای پس از جنگ چگونه از معبر تنگ شهادت، عبور کنند؟ شما گفتید: « آری، ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم. ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند. ما همهی افقهای معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم »، خوشا بحالتان لکن تکلیف ما چیست که در اطرافمان نه از شهید خبری هست و از فرهنگ شهادت. ما بچه بودیم که گفتند جنگ تمام شد. به سن جوانی که رسیدیم عده ای دم از اصلاحات زدند و با روزنامه های رنگی، حرفهای پوسید? غرب را تحویل ما دادند. اینروزها هم عده ای با نقاب پیروی از ولایت، تیشه بر ریش? اعتقادات مردم می زنند.
هر چه بادا باد، ما هم از ایران فرار می کنیم و به دامان دوکوهه پناهنده می شویم. هر روز، زیر پرچم شهیدان سوگند می خوریم و تمام قوانین شهروندی جبهه ها را می پذیریم. بگذار ما را دنیا گریز بنامند، ما از دنیای پوچ بی تفاوتی ها گذشته ایم.
شهیدجان! نمی دانم آن زمانی که قلم شهیدشناستان را به دست می گرفتید، دلنوشته های شما از کدامین منبع کمال، بر زبان شیرینتان جاری می شد ؟ شما خطاب به دوکوهه گفتید: « اما از آن روز که انسان بر این خاک زیسته است، آیا جز اصحاب عاشورایی سیدالشهداء [ع] کسی را میشناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشد؟ ». کاش کسی پیدا شود و به این پرسش نسل ما پاسخ دهد که جنس عبادتهای ما خداپسندانه نیست یا تقدیر شهادت را از سرنوشت ما برداشته اند.
سید شهیدان اهل قلم! جایتان خالی. دو سه روزی همراه جمعی از دانش آموزان، میهمان صفای دوکوهه بودیم. کنار حوض حسینی? حاج ابراهیم همت، وضو گرفتیم و با خاطرات حاج محسن دین شعاری، هوایی کربلا شدیم. رد نفسهای به خون نشست? شهیدان سینه های بهت زد? نوجوانان را اسیر خود کرده بود. گویی دوباره لبهای دوکوهه به پای بسیجیان رسیده بود و نوای مولای یا مولای سحرگاهانش، راه بهشت را نشان می داد. جای شهید گلستانی خالی بود تا أللهم اجعل صباحنا صباح الصالحین را در گوش این امیدهای اسلام ایران زمزمه کند. شاید نامش سرقت باشد لکن این جمل? شما را بدون اشارات نگارشی، بنام خودمان در وصف حال خوش دوکوهه، ثبت می کنیم: اینجا حرم راز است و پاسداران حریم آن، شهدایند؛ شهدایی که در آن نماز شب اقامه کردهاند و با خدا راز گفتهاند؛ شهدایی که در حسینیه، چشم مکاشفه بر جهان غیب گشودهاند؛
شاید نسل ما لیاقت نداشته باشد که مصداق « دوکوهه، آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش » شما شود. شاید هنوز هم دل دوکوهه در ازدحام قدمهای ما مغموم باشد لکن ما سربازان امام خامنه ای، در هنگام? امتحانهای سخت، ثابت خواهیم کرد که درس شهادت را از یاران حضرت خمینی کبیر(ره) آموخته ایم.
ای چرخ گردون، بگرد تا بگریم. ما مرد نبریم و هر زمان که ندای هل من ناصر اماممان بر ما جهاد را تکلیف کند، با کاف عشق تمام عالم را کربلا خواهیم کرد.
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 4:31 عصر روز سه شنبه 91 اسفند 1