>
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آرشیو مهر ماه 87 - تفحص شهدا

خادمین شهدا
آرشیو مهر ماه 87 - تفحص شهدا
شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر و اجعلنامن خیرانصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه ************** باکی از این نداریم که شهادت نصیب عزیزان ما شده است. این یک شیوه ی مرضیه ای است که در شیعه ی امیرالمؤمنین از اول پیدایش اسام تاکنون بوده .من در میان شما باشم یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد، نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی قدس سره ************* شهید حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر 31 عاشورا بود و چه زیبا گفت از دوستانش که دراین سال های بعد از جنگ چگونه خواهند شد!! دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند!! دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند!!! دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد!!! پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید . چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود!!!
آرشیو مهر ماه 87 - تفحص شهدا وصال ؛ پایگاه جامع وب نوشته های  جهادگران فضای مجازی ما می توانیم www.it-help.blogfa.com
بیانیه جنبش حمایت از تهیه کننده برنامه سمت خدا
تماس با نویسنده

موضوعات مطالب
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گلایه‌ . 8 سال دفاع مقدس . انتفاضه سایبری . ایران . بانه . بیانیه . بیمارستان . پیرترین رزمنده دفاع مقدس . پیکر مطهرش . تنها زن . تیم اطلاعات عملیات . جبهه وبلاگی غدیر . جبهه وبلاگی غدیر اعلام کرد جنبش سایبری من به دانشجوی پولی معترضم . جنبش سایبری بصیرت حسینی . جنبش سایبری علمداران بسیج» . حاج حسین خرازی . حاج صفرقلی رحمانیان . حاج عباس کریمی . حماسه حضور زنان . حماسه دفاع . حماسه هویزه . حماسه هویزه و تأثیر آن . خاطرات رهبر انقلاب . خشونت سانسور شده . داشتیم میرفتیم کربلا اتوبوس مان را منفجر کردند ..... . دانلود مداحی شهدا . دفاع . دلاور مردان . رهبری . روایت . روز قدس . روند جنگ عراق علیه ایران . روند جنگ عراق علیه ایران (1) . زریبافان . زنان . زیبا و دلنشین . سالگرد شهادت . سالم پیدا شد . سردار بزرگ اسلام . سردار سرلشکر احمد کاظمی . شرمنده . شهدا . شهید . شهید امیر حاج امینی . شهید غلامرضا یزدانی . شهید قاسم نصرالهی . شهید همت . شهید کبیری . عملیاتها . عکس اسرای ایران در عملیات بدر . فرمانده سپاه . فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) . فسا . گلعلی بابایی . لحظه شهادت . لیست کامل . محمد مهدی کاظمی . محمدعلی شاه ، افغانستان ، جبهه ، جنگ ایران و عراق ، مجاهد ، زندا . ناگفته هایی از زنان . هشت دفاع مقدس . هشتم اسفندماه . همسران سرداران شهید . وصیت نامه . ولایت فقیه . یادواره وبلاگی . یک فرزند شهید . کمپین، حامیان توافق خوب .
آرشیو وبلاگ
آرشیو مرداد ماه87
آرشیو شهریور ماه 87
آرشیو مهر ماه 87
آشیو آبان ماه 87
آرشیو آ ذر ماه 87
آرشیو دی ماه 87
آرشیو بهمن ماه 87
آرشیو اسفند ماه سال 87
آرشیو فروردین ماه 88
آرشیو اردیبهشت ماه 88
آرشیوخرداد ماه 88
آرشیو تیر ماه 88
آرشیو مرداد ماه 88
آرشیو مهر ماه 88
آرشیو آبان ماه 88
آرشیو آذر ماه 88
آرشیو دی ماه 88
ارشیو بهمن ماه 88
آرشیو اسفند ماه 88
آرشیو فروردین ماه 89
آرشیو اردیبهشت 89
آرشیوخرداد ماه 89
آرشیو تیر ماه 89
آرشیو مردادماه 89
آرشیو شهریور ماه 89
آرشیو مهر 89
آرشیو آبان 89
آرشیوآذر ماه 89
آرشیو دی ماه 89
آرشیو بهمن ماه89
آرشیو اسفندماه89
آرشیو فروردین ماه 90
آرشیو اردیبهشت ماه 90
آرشیو خرداد ماه 90
آرشیو تیر ماه90
آرشیو مرداد ماه 90
آرشیو شهریور ماه90
آرشیو مهرماه 90
آرشیو آبان ماه 90
آرشیو آذر ماه90
آرشیو دی ماه 90
آرشیو بهمن ماه 90
آرشیو اسفند ماه 90
آرشیو فروردین ماه 91
آرشیو اردیبهشت ماه 91
آرشیو خرداد ماه 91
آرشیو تیر ماه 91
ارشیو مرداد ماه 91
آرشیو شهریورماه 91
آرشیو مهر ماه 91
آرشیو آبان ماه 91
آرشیو آذرماه 91
آرشیو دی ماه 91
آرشیو بهمن ماه 91
ارشیو اسفند ماه 91
آرشیو فروردین ماه 92
آرشیو اردیبهشت ماه 92
آرشیوخرداد ماه 92
آرشیو تیر ماه 92
آرشیو مرداد ماه 92
آرشیو شهریورماه 92
آرشیو مهر ماه 92
آرشیو آبان ماه 92
آرشیو آذر ماه 92
آرشیو دی ماه 92
آرشیو بهمن ماه 92
ارشیو اسفند ماه 92
آرشیو فروردین ماه 93
آرشیو اردیبهشت ماه 93
آرشیو خردادماه 93
آرشیو تیرماه 93
آرشیو مهرماه 93
آرشیو آذر ماه 93
آرشیو فروردین ماه 94


لینکهای روزانه
آپدیت نود 32 [1]
[آرشیو(1)]



لینک دوستان
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
عطش عشق
وبلاگ قالب
قالب سازمذهبی

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
  ربات مسنجر قافله شهداء - طرحی نو
لوگوی وبلاگ
آرشیو مهر ماه 87 - تفحص شهدا



لوگوی دوستان













آمار بازدید

کل بازدیدها : 546722

بازدیدهای امروز : 180

بازدیدهای دیروز : 141

 RSS 

   

لحظه شهادت

بچه ها نماز صبح را تمام کرده بودند و مشغول خواندن زیارت عاشورا بودیم . آن روز قرار نبود آقا سید با ما همراه شود . او می بایستی به عنوان خادم الحسین ( ع ) در مقر می ماند .سید کنار تانکر ایستاده بود و ما آماده حرکت می شدیم . چند متری نرفته بودیم که سید امیر مرا صدا زده و گفت : اگر امروز جلو نرفتید با رمز امام زین العابدین ( ع ) کار را شروع کنید . وقتی به آمبولانس رسیدیم مجددا آقا سید صدایم کرد . مسیر 400 متری را به طرف آقا سید دویدم ، این باز نیز به شناسایی دقیق منطقه تأکید کرد . گفتم باشد . به جهت خستگی شدید یکی از برادران ، قرار شد سید امیر به جای ایشان با ما همراه شود . آقا سید خیلی سریع خودش را آماده کرده و سوار ماشین شد . هر دفعه آقا سید به اصرار ما در جلوی ماشین می نشست ولی آن روز در عقب آمبولانس نشست . گفتم آقا سید بیایید سر جای خود بنشینید که قبول نکرد . با حرکت ماشین ، سید امیر شروع به خواندن دعای فرج کرد . یکی از بچه ها نیز در بیرون قرآن را بالای دست هایش گرفت و ما از زیر قرآن رد شدیم . بعد از دعای فرج ، 14 صلوات به نیابت 14 معصوم ( ع ) خواندیم . من که قسمت جلوی ماشین نشسته بودم یک دفعه چشمم مجذوب چهره سید امیر شد که در آینه نقش بسته بود . پیش خود گفتم : امروز آقا سید چقدر نورانی شده است ! همین طور به جلو می رفتیم ، 700 متری مانده بود که به بیل مکانیکی و پای کار برسیم که ماشین به خاطر دست انداز و رملی بودن جاده ، تا سپر در خاک فرو رفت . راننده هرچه تلاش کرد ماشین را از رمل ها در بیاورد نشد ، بچه ها پیاده شدند .

سید امیر گفت : مسئله ای نیست بعد از ظهر درش می آوریم . گفتم : نه سید جان ! اینجا قبلا منطقه جنگی بوده و هر لحظه احتمال وقوع هر گونه اتفاق غیر منتظره ای وجود دارد . ( نمی دانم چه کسی به دلم گذاشت که حتما باید آمبولانس را از رمل ها در بیاوریم . ) سید گفت : باشد هر چه تو بگویی .

گفتم : برو بیل مکانیکی را روشن کن بیارش اینجا .

خدا می داند با چه مکافاتی بیل را به محل رساندند . حدود 2 ساعتی وقت برد تا توانستیم آمبولانس ها را از رمل ها خارج سازیم . روی بیل مکانیکی رفته و مشغول کار شدم . بعد پیاده شده و به سید گفتم بیا تا سمت چپ بیل در میدان مین خودمان که مال بچه های ارتش بود برویم و برگردیم .

با سید به راه افتادیم و بعد از چندی به پیش بچه ها بازگشتیم . سید امیر جلوتر از من راه می رفت . یک لحظه احساس کردم که سید زمینی نیست . او در آسمان راه می رفت . حال و هوای عجیبی یافته بود . ذره ذره وجودش به صدا در آمده بود . سید رفتنی شده بود . محاسن لطیفش به زیبایی رویش افزوده بود . سید آن روز زیباتر از همیشه شده بود .

به پای بیل که رسیدیم ، سید امیر از خرجی آرپی جی ، چایی درست کرد . هوا به شدت گرم بود . اکثر روزها که با سید امیر به گشت و شناسایی می رفتیم ، هوای داغ و پیاده روی زیاد ، خستگی و تشنگی را بر انسان تحمیل می کرد ، اما من در همه این مدت ، ندیدم که سید با خودش آب بیاورد و جرعه ای بنوشد . همیشه به یاد تشنه لب صحرای کربلا بود و با لب تشنه به پای کار می آمد . با لب تشنه هم شهید شد . سید امیر هیچوقت قمقمه برنمی داشت . اگر بچه ها هم همراهشان آب بود ، جرعه ای از آنها آب نمی خواست سید امیر از نیروهای کم نظیر گردان بود . علاوه بر مسئولیت معراج ، مسئولیت گردان حضرت روح الله را هم بر عهده داشت .  

چایی را خوردیم . به سید گفتم تا بچه ها وسایل را جمع و جور می کنند به شیاری که در سمت راستمان هست برویم و نظری بیندازیم . راه افتادیم ، موقع برگشتن از شیار ، به پیشنهاد سید ، قرار شد داخل شیار را هم شناسایی بکنیم . رفتیم داخل شیار ، بعد به سید گفتم به بالای تپه مجاور هم دیدی بیندازیم . بچه ها از داخل شیار و تپه چند تایی پیکر پیکر شهید ، پیدا کرده بودند . منطقه پر از کلاه آهنی نیروهای خودی بود . طوری بود که سنگرهای ایرانی و عراقی نزدیک هم بوده و خبر از درگیری شدید را می داد . پوتین ، کلاه آهنی و بند حمایل زیادی به چشم می خورد . برای کسانی که در گروه تفحص کار می کنند یک تکه از بند حمایل ، کلاه آهنی و حتی درب قمقمه ای کافی است تا منطقه ای را با حساسیت کامل مورد بررسی قرار دهند .

منطقه ای که جلو چشم ما بود قبلا دستکاری شده بود . کاملا مشخص بود که یکسری از مین ها دستکاری شده و معبر کوچکی هم باز شده بود . ما بدون اطمینان به معبر باز شده ، خودمان شروع به زدن معبر کردیم . معبر کوچکی زدیم تا به بالای تپه رسیدیم . سید امیر پشت من می آمد ، حدود 2 متری با هم فاصله داشتیم . آخرهای کار بود که یک لحظه صدای انفجاری به گوش رسید و مرا به شدت به زمین کوبید . احساس کردم چشمانم آتش گرفته اند . هیچ جا را نمی دیدم . در آن لحظات ، یا حسین گویان سراغ سید امیر را می گرفتم که یکی از بچه ها گفت : اصابت ترکش کوچکی سرش را زخمی کرده است .

در بیمارستان بستری بودم که از شهادت سید امیر مطلع شدم ...

رفیقانم دعا کردند و رفتند ، مرا زخمی رها کردند و رفتند ، رها کردند در زندان بمانم ...

در بیمارستان بود که دو سه باری سید را در خواب دیدم . یک مورد این سید عزیز را در باغ بسیار زیبایی دیدم که پیراهن سفیدی به تن داشت . سلام کرده و از او پرسیدم که این دنیا خوبه یا آن دنیا ؟ گفت : اصل کار آنجاست .

 اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم



نویسنده » » ساعت 9:5 صبح روز چهارشنبه 87 مهر 24

اواخر سال 69 مى خواستیم در منطقه اى شروع به کار تفحص کنیم که مشکلاتى داشت و مى گفتیم شاد مجوز کار به ما ندهند. بحثى در آن زمان پیش آمده و سپاه گفته بود شما راهى که دارید این است که یک شهید بیاورید تا مشخص شود در آن منطقه شهید هست.

شش روز آن محدوده را گشتیم، اما چون به شهیدى برنخوردیم و منطقه را هم توجیه نبودیم، دلشکسته خواستیم برگردیم.
صبح نیمه شعبان بود; گفتیم: »امروز به یاد امام زمان(عج) مى گردیم» اما فایده نداشت. تا ظهر به جست و جو ادامه داده بودیم و بچه ها رفتند براى استراحت. در حال خودم بودم، گفتم: «یا امام زمان» یعنى مى شود بى نتیجه برگردیم؟» همین که در این فکر بودم، چشمم به چهار - پنج شقایق افتاد که بر خلاف جاهاى دیگر که تک تک مى رویند، در آنجا دسته اى و کنار هم روئیده بودند. گفتم: «حالا که دستمان خالى است، شقایق ها را مى چینم و مى برم براى بچه هاى معراجع تا دلشان شاد شود و این هم عیدیشان باشد.»
شقایق ها را که کندم، دیدم روى پیشانى یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدى بود که در تفحص پیدا کردیم. شهید «مهدى منتظر قائم» این جست و جو در منطقه شرهانى بود و با آوردن آن شهید، مجوزى داده شد که به دنبال آن هم 300 شهید در آن منطقه شناسایى شد. شهدایى که هر کدام داستانى دارند.

 شهید علیرضا غلامى



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 3:32 عصر روز چهارشنبه 87 مهر 17

شهید محمدرضا شفیعی چهارده ساله بود که عزم جبهه کرد ولی چون سنّش کم بود قبولش نمی کردند. بالأخره یک روز خودش شناسنامه اش را یکسال بزرگتر کرد و به آرزویش رسید.
وقتی به مادرش گفت می خواهم به جبهه بروم ، مادرش گفت: من نمیگم نرو ، اما تو هنوز بچه ای ، پدر که نداری من را تنها نذار. محمد رضا گفت: مادر من کی هستم. خدا با شماست.
دفعه ی آخری که راهی جبهه بود نوزده سالش بود ، کلی شیرینی و انگشتر و تسبیح خریده بود. مادر به او گفت: مادر چرا این چیزها را خریدی ؟ فردا زندگی میخوای. خونه میخوای. گفت: مادر خانه من یک متر جاست که آماده هم هست. نه آهن میخواد و نه سفید کاری.
بعد هم یک بیت شعر خواند:
خوش آن روزی که در سنگر بمیرم / نه آن روزی که در بستر بمیرم
وسایلش را برداشت و رفت.
چند شب بعد از شب عملیات مادرش خوابی می بیند. مادر می گوید خواب دیدم که محمد رضا با لباس سبزی از در وارد شد. گفتم: مادر جان چرا به این زودی آمدی؟ گفت: آمدم شما را از چشم به راهی در بیاورم. باید زود برگردم.
شب بعد نیز مادر دوباره خواب محمدرضا را دید. خواب دید محمد رضا با یک دسته گل بزرگ وارد خانه شد. اما همین که به جلوی مادر رسید و دسته گل را زمین گذاشت حالت بقچه مانند شد. محمد رضا به مادر گفت: مادر برایت هدیه آوردم.
بعد از این خواب ها بود که خانواده محمد رضا متوجه شدند در شب عملیات کربلای 4 تیر به شکم محمد رضا خورده و مجروح شده. همرزمش نتوانسته بود او را به عقب برگرداند و همانجا مانده بود. فردا صبح که رفته بودند او را بیاورند ، او را پیدا نکرده بودند.
بعدها خانواده فهمیدند که محمد رضا را اسیر کرده اند. یازده روز در اسارت زنده بوده و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه ی بعثی ها به شهادت رسیده و همانجا در کربلا دفنش کرده اند.
به نقل دوستانش وقتی او را اسیر می کنند ، می گویند که به امام توهین کن و او با همان حال زخمی می گوید: مرگ بر صدام. آنها نیز با لگد به دهان او می کوبند و دندانش می شکند.
وقتی بعد از شانزده سال جنازه ی محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود ، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین می رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه ی محمد رضا را دریافت می کردند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می کرده و گفته: ما چه افرادی را کشتیم !
مادر شهید می گوید موقع دفن محمد رضا ، حاج حسین کاجی به من گفت: « شما می دانید چرا بدن او سالم است؟ » گفتم: « از بس ایشان خوب و با خدا بود. »
ولی حاج حسین گفت: « راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است: هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی شد ؛ مداومت بر غسل جمعه داشت ؛ دائما با وضو بود و اینکه هر وقت زیارت عاشورا خوانده می شد ، ما با چفیه هایمان اشکمان را پاک می کردیم ولی ایشان با دست اشکهایش را می گرفت و به بدنش می مالید و جالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب می آوردند ایشان آب را نمیخورد و آن را برای غسل نگه می داشت. »
شهید شفیعی در سال 81 در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد و من چند ماه پس از خاکسپاری آن بزرگوار از طریق خواهر یکی از دوستان آن شهید با ایشان آشنا شدم.
وقتی می گویم شهید شفیعی با تمام وجودم به این عبارت ایمان قلبی دارم. ایشان در حقم برادری بزرگی کردند که هرگز فراموش نخواهم کرد.



تصویر شهید شفیعی پس از گذشت شانزده سال از شهادتش:





نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 2:45 صبح روز شنبه 87 مهر 13

   1   2   3   4      >