گرمای تابستان 1361، تازه داشت چادر داغاش را از سر تهران جمع میکرد و اولین ماه پاییز، با نسیم خنکاش از راه میرسید که محله قدیمی ما - جی - دوباره آماده میشد تا جوانهایش را برای رفتن به جبهه بدرقه کند. این بار کم نبودند بچههایی که از مسجد جوادالائمه (علیه السلام) به جبهه سومار اعزام میشدند. « اصغر آبخضر، حبیب غنیپور، حسن جعفر بیگلو، حمید طلایی، محسن تقیزاد، احمد امینی، حمید فلاحپور، ابن علی بابایی، عباس امیری وحید، باقر رجبی، مصطفی آجرلو، محمدرضا رضایی، علی رستمی و... » رفتند تا در عملیات مسلم بن عقیل(ع) حضور پیدا کنند.
در آن مقطع حین عملیات برخی از مسئولین پذیرش سپاه هم، در میان بسیجیان حضور داشتند تا بنا به تشخیص آنها اگر نیرویی مناسب عضویت در سپاه بود، او را انتخاب کرده و با هماهنگی که از قبل به عمل آورده بودند، برگه معرفی به او بدهند، طوری که اگر آن رزمنده به مرخصی میآمد، میتوانست با در دست داشتن آن برگه، بدون هیچ معطلی به پادگان سپاه در زمان مشخص شده مراجعه و رسماً سپاهی شود.
جنگ و گنج-ما در گروه تفحص نیروی انسانی کار می کردیم. یک روز مادری آمد و گفت:
- «دیشب خواب پسرم را دیدم، پسرم به من گفت جنازه ی او و چند تن از شهدا در منطقه ای در زیر خاک پنهان است؛ آمدم تا این موضوع را به شما اطلاع بدهم تا آن ها را پیدا کنید.»
من به این مادر گفتم:
- «شما باید با مسوول تفحص مان آقای روستا صحبت کنید. او الان نیست و در منطقه حضور دارد. بروید هر وقت آمد خبرتان می کنیم.»
در حال صحبت بودیم که ناگهان درب اتاق باز شد و آقای روستا وارد شد. بدون هر گونه تعللی، موضوع را به آقای روستا انتقال دادم. مادر شهید هم نزد آقای روستا رفت و ماجرای خوابش را برای او تعریف کرد. صحبت های این مادر تمام شد، روستا به شوخی گفت:
- «خواب زن چپ است. داری با ما شوخی می کنی!»
من هم که حال و روز پیرزن و شوق و همچنین اطمینان او را دیدم، گفتم:
- «کاغذ و خودکار بدهید تا ایشان شکل جایی را که در خواب دیده اند، برای ما بکشد و یا آن را به گونه ای توصیف کند که ما بتوانیم آن را روی کاغذ پیاده کنیم.»
مادر که منطقه را خوب نمی شناخت، شروع به توصیف آن جا کرد و با کشیدن خط و تپه و توضیح به ما نشان داد که منظورش کجاست.
بعد از کشیدن کروکی خداحافظی کرد و رفت.
چند روز بعد که آقای روستا به منطقه رفت، در حین تفحص، با تپه ای مواجه شد که ناخواسته او را به یاد حرف های مادر شهید انداخت و احساس کرد که این همان نقطه ای است که آن مادر، نشانی اش را داده بود. فوراً بچه ها را صدا زد و به همراه آنان دست به کار شدند و مشغول تفحص شدند، هنوز دقایقی از جستجو نگذشته بود که متوجه ی وجود پیکر چند شهید در دل تپه شدند.
با انتقال جنازه ها و پلاک ها و استعلام از تهران، متوجه شدند که یکی از این شهدا فرزند همان مادری است که نشانی منطقه را داده بود.
سه هفته بعد، این مادر بار دیگر پیش ما آمد و گفت:
- «دوباره خواب پسرم را دیدم و این بار به من گفت می خواهم تو را به مشهد ببرم.»
آنجا بود که خبر پیدا شدن پیکر پسرش را به او دادیم و این مادر با شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد و از ما تشکر کرد.
قرار شد که آن شهدا را در قالب کاروانی از معراج شهدای تهران به مشهد اعزام کنند. شهدا را با تریلی و با عبور از چند استان از رامسر به ساری آوردند و از ساری به مشهد بردند.
در میدان امام(ره) ساری، چشمم به این مادر افتاد، جلو رفتم و گفتم:
- «مادرجان! پسر تو روی این تریلی هست و تابوتی را نشانش دادم و گفتم این جنازه ی پسر توست.»
قرارشد نماینده ی خودمان را بفرستیم تا جنازه ها را از مشهد تحویل بگیرد و بیاورد. به همین منظور، آمبولانس خالی را همراه کاروان روانه کردیم. با مشاهده آمبولانس خالی، یاد حرف های مادر شهید در مورد زیارت امام رضا(ع) افتادم.
به مادر شهید گفتم:
- «مادر دوست داری به مشهد بروی؟»
سرش را به نشانه رضایت تکان داد و گفت چیزی نمی خواهم، حتی بدون آب و غذا می روم.
این مادر پس از برگشت از مشهد و برگزاری مراسم پسرش پیش ما آمد و گفت:
- «دیدید پسرم مرا با خودش به مشهد برد و به قولش عمل کرد!»
راوی: حبیب اله احمدی
ویژه نامه پایگاه اطلاع رسانی کنگره بزرگداشت ده هزار شهید مازندران به مناسبت یادواره 60 پاسدار شهید نیروی انسانی سپاه کربلا «جنگ و گنج - سبزسرخ»
آرپی جی زنی، از دشوار ترین بخش های جنگ بود و آرپی جی زنان زبده، قابل تحسین ترین رزمندگان(البته بعد از تخریب چی ها) به شمار می رفتند.یک آر پی جی زن، ناچار بود برای هدف گرفتن یک تانک، به فاصله ای نزدیک با آن برسد و در تیررس تیربارچی تانک و حتی گلوله مستقیم تانک های دیگر یا همان تانک مورد هدف مستقر شود. دیگر آن که موفقیت یا عدم موفقیت آر پی جی زن در متوقف کردن تانک های مهاجم، نقش بسیار زیادی در روحیه ی رزمندگانی داشت که به دلیل فقدان نیروی زرهی، در برابر هجوم تانک ها کاملا بی دفاع و بی پناه بودند.
گاهی با زدن یک یا دو تانک، سرنوشت یک محورعملیاتی تغییر می کرد و گاهی چند تانک می توانستند محوری را که با زحمات فراوان آزاد شده بود، به سقوط بکشانند. انهدام تانک های دشمن،در جبهه مقابل نیز، که تکیه فراوانی به نیروی زرهی داشت، تاثیرات فراوانی می گذاشت و گاهی چند آرپی جی زن کارکشته می توانستند یک گردان تانک را به بدترین وضعیت ممکن بکشانند. در هر حال، آرپی جی زن ها همیشه محبوب و مورد عنایت خاص همرزمانشان بودند.
در عکس زیر، یک بسیجی آرپی جی زن، به محل ماموریت خود می رود تا با کندن سنگری انفرادی، آماده نبرد با تانک های دشمن شود. علاوه بر یک بیلچه ، هندوانه ای هم به رزمنده ی آرپی جی زن داده شده است تا خستگی ناشی از کندن سنگر را تا حدودی جبران کند.هندوانه ای که قرار است در گرمای خوزستان، جگرِ شیرِ آرپی جی زن بسیجی را خنک کرده و توان او را برای تمرکز بر هدف و شکار غول های آهنی متجاوز مضاعف گرداند. گوارای وجودش