در عملیات «مطلعالفجر» که به منظور آزادسازی ارتفاعات غربی گیلانغرب اجرا شد، شهید مفقود «ابراهیم هادی» با حرکت به سمت دشمن اذان صبح سرداد که قلب دشمن را بلرزه درآورد و 18 نفر از نیروهای عراقی با شنیدن صوت دلنشین اذان او خود را تسلیم سپاه اسلام کردند.
>
کل بازدیدها : 546585
بازدیدهای امروز : 43
بازدیدهای دیروز : 141
RSS
در عملیات «مطلعالفجر» که به منظور آزادسازی ارتفاعات غربی گیلانغرب اجرا شد، شهید مفقود «ابراهیم هادی» با حرکت به سمت دشمن اذان صبح سرداد که قلب دشمن را بلرزه درآورد و 18 نفر از نیروهای عراقی با شنیدن صوت دلنشین اذان او خود را تسلیم سپاه اسلام کردند.
گفت بابت شهادتم از بنیاد شهید چیزی نگیرید
ایسنا- صفر رجبی سلطانآباد از جمله شهیدان دوران دفاع مقدس است که در ادامه معرفی شهدای دوران دفاع مقدس، مروری بر زندگی و فعالیتهای این شهید دارد.
در تاریخ نهم دیماه 1308 در روستای سلطانآباد از توابع شهرستان اردبیل وقتی که دومین فرزند خانواده نصرت رجبی و ننه عباسی به دنیا آمد، پدر و مادرش نام او را «صفر» گذاشتند. آنها یک خانواده روستایی بودند که با کار کشاورزی زندگی خود را میگذراندند. از دوران کودکی شهید صفر رجبی اطلاع دقیقی در دست نیست اما آنچه که از کودکی او به یاد مانده، این است که وی از کودکی در کلاسهای آموزش قرآن شرکت میکرده است.
صفر دوران کودکی خود را در روستای محل تولدش(روستای سلطانآباد) گذراند و دوره تحصیلی ابتدایی را در همان روستا به اتمام رساند. اما نبود مدرسه و معلم برای ادامه تحصیل و سنگینی کارهای کشاورزی و نیاز خانواده به کمک، باعث شد صفر با درس و مدرسه وداع کند.
خانواده رجبی از لحاظ اقتصادی وضع متوسطی داشتند و عمده درآمد آنها از کار کشاورزی و دامداری تأمین میشد. تقریباً 50 ساله بود که انقلاب اسلامی به وقوع پیوست. اما گویی انقلاب اسلامی برای او تولدی دوباره به ارمغان آورده بود زیرا در بیشتر تظاهرات انقلابی شرکت میکرد. فردی مبارز و علاقهمند به روحانیت و در کل، انقلابی و مذهبی بود. با خویشان و همسایهها خیلی مهربان و خوش برخورد بود. به همه کمک میکرد. با والدین و اهل خانواده خوش برخورد بود و هیچگاه اجازه نمیداد بار مشکلات بر دوش خانوادهاش سنگینی کند.
تمام جوانان روستا را دور خود جمع میکرد و آنها را به طرفداری از انقلاب اسلامی فرا میخواند. بیشتر از همه به معلمان قرآن احترام می گذاشت. پیرو علما و روحانیون بود و با رژیم شاه و طرفداران او به شدت مخالفت میکرد. صبور و تلاشگر بود و هیچ وقت ناامید نمیشد و با تلاش فراوان در فکر دفاع از انقلاب اسلامی بود.
میگفت حال که جوانان وطن در راه دفاع از ایران به شهادت میرسند و دشمن قصد دستاندازی به نوامیس و خاک ما را دارد، باید من هم در جبههها حاضر باشم. به همین خاطر به محض شروع جنگ به جبهه رفت. او به خانوادهاش توصیه کرد که در دخل و خرج خانه اصراف نکنند و بعد از شهادتش،از بنیاد شهید بابت شهادت او چیزی دریافت نکنند.
پرهیزگاری و شجاعت و تقوایش زبانزد عام و خاص بود. وقتی میخواست به جبهه برود اطرافیان به همسرش توصیه کردند که شناسنامه او را پنهان کند تا او نتواند به جبهه برود. اما همسرش میگوید: « رفتم که شناسنامه او را بردارم و پنهان کنم. اما از خدای خود ترسیدم و از این کار منصرف شدم و با خود گفتم هرچه مصلحت باشد همان میشود.».
نگاهی کوتاه به زندگی خانوادگی این شهید خالی از لطف نیست.
صفر رجبی 21 ساله بود که با سمانه خاکپور 13 ساله ازدواج کرد. زندگی آنها بعد از ازدواج در منزل پدری داماد شروع شد. صفر رجبی در زندگی خانوادگیاش فردی با اخلاق بود و با احترام گذاشتن به خانواده و رعایت آداب و اخلاق اسلامی، به زندگی خود رنگ و بوی دینی میداد. در کنار زندگی با همسرش،احترام پدر و مادرش را نگه میداشت. اهل نماز و عبادت بود. به افراد نمازخوان، بیشتر احترام میگذاشت و به خانوادهاش توصیه میکرد که اهل نماز و روزه و بنده خدا باشند. حاصل زندگی مشترک صفر رجبی و سمانه خاکپور هشت فرزند شامل چهار فرزند دختر و چهار فرزند پسر بود.
او اصلاً نمیتوانست تحمل کند که با وجود جنگ، در خانه بنشیند و در جبهه حاضر نشود. به همین خاطر علیرغم این که هشت فرزند داشت به جبهه رفت و وقتی که از جبهه برگشت به همسرش گفت که همسرم تو هم در اجر و پاداش حضور من در جبهه سهیم و شریک هستی. تو از من هم غیرتمندتری.»
آرزویش شهادت در راه خدا بود. در زمانی که به جبهه میرفت 52 ساله بود اما با شجاعت و قدرت در جبههها حماسه میآفرید. او همه را به ادامه دادن راه شهدا و پیروی از امام خمینی (ره) دعوت میکرد.
خانواده و دوستانش را به رعایت حال مردم دعوت و حقالناس را همیشه به آنها گوشزد میکرد. وقتی میخواست به جبهه برود او را برای فراگیری دوره آموزش نظامی به اردبیل فرستادند. در طول دوره آموزشی خیلی ناراحت بود. میگفت احتمال دارد به دلیل کهولت سن در این دوره قبول نشود. به همین خاطر به محض قبول شدن در آموزشهای نظامی، شیرینی پخش کرد و اعزام شدنش را به جبهه جشن گرفت.
محبعلی شفایی از دوستان شهید رجبی میگوید: « در اوایل انقلاب، صفر با عدهای از بچههای روستا همیشه در راهپیماییها شرکت میکرد و کفن میپوشید و به نماز جمعه میرفت. هرچند کشاورزی میکرد اما هر جا که انقلاب بود با اشتیاق حاضر میشد. در پایگاه بسیج روستا فعالیت میکرد. واقعاً اسلام را درک کرده بود و عاشق آن بود و بارها به جبهه رفت و هرچه داشت خرج جبهه کرد و هیچ حقوقی دریافت نکرد. همه تعجب میکردند که او چرا اینقدر عاشق جبهه است. رفتارهای او برای همه تعجبآور بود. خیلی انقلابی، مؤمن و باتقوا بود.
عاقبت، این مرد دلیر و رزمنده لشکر اسلام که یک بسیجی عضو لشکر 31 عاشورا بود، بعد از مدتها حضور در جبهههای حق علیه باطل در تاریخ 23/1/62 در منطقه «شرهانی» شهر موسیان استان ایلام و در درگیری با نیروهای عراقی به شهادت رسید اما آن زمان پیکرش بازنگشت تا این که شهادتش در تاریخ 9/9/1382 احراز و مزار یادبودی در روستای محل زندگیاش یعنی « روستای سلطانآباد» برایش ایجاد شد.
سال ها قبل در مجله سوره طرحی را کشیدم، شهید مرتضی آوینی آن را دید، با اینکه طرحم تنها در چند خط خلاصه می شد در پشت جلد نشریه سوره به دستور آقا مرتضی چاپ شد.
هنرمند انقلابی، سید مسعود شجاعی در جدیدترین مطلبی که در وبلاگ خود-وصیت نامه- در نوشته به ذکر خاطره ای پیرامون نظر شهید «سید مرتضی آوینی» در مورد طرحی که در پشت مجله سوره برای شهید مهندس «مصطفی ابراهیم مجد» کار کرده بودند پرداخته است. ما حُسن ختام مطلب، وصیت نامه آن شهید را جهت آگاهی بیشتر مخاطبان خود ارائه نموده ایم:
می دانم که پرنده عشقم، بدنم را همچون قفسی می پندارد که در باغ نهاده اند، همچون یک ماهی زیبا در تنگ کوچک آب در دل اقیانوس...
سالها قبل در مجله سوره این طرح را کشیدم، شهید مرتضی آوینی آن را دید، با اینکه طرحم تنها در چند خط خلاصه می شد در پشت جلد نشریه سوره به دستور آقا مرتضی چاپ شد، وقتی برای بار اول طرح را دید، پیشانیم را بوسید و گفت:
« می بینی سید جان چقدر تنهاییم، کمی تلاش کنیم با یک جست می توانیم خود را به اقیانوس عشق برسانیم. عشق را می بینیم، فاصله مان با آن تنها یک جداره نازک شیشه ای است اما...»
پی نوشت:
1- آقا سید، می پندارم عشق تنها با قطره های اشک معنا می دهد، چقدر دلتنگم، چقدر خسته، هر روز فاصله ام با عشق بیشتر و بیشتر می شود و در منجلاب سیاه زندگی روز به روز بیشتر فرو می روم، چه زیبا کلام معرفت را یافتی و چه زیبا به دنیای زیبای عشق شتافتی...
2- مدتهاست خانه جسمم خالی از روح است.
3- خانه تن تنها راه فرسودگی را می پیماید به امید روزی که از این سرگردانی نجات پیدا کند.
4- اگر در درون این جسم ، نردبانی به سوی آسمان نباشد، چه چیزی جز باتلاق زشت دنیا در آن باقی می ماند.
5- ای شهید، ای آنکه بر کرانهی ازلی و ابدی وجود بر نشستهای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش.
6- چه زیبا در دل وصیت نامه اش ، شهید مصطفی ابراهیمی مجد نوشت: نوکر محال است صاحبش را نبیند ، من نیز صاحبم را ، محبوبم را دیدار کردم.
7- در پایان تنها می توان گفت: این چشمان پر از گناه چگونه می تواند صاحب و محبوب را ببیند ، خدایا از اسارت حیوانیم بیرونم بیاور..و وجودم را ملتهب کن ، مرا در آتش عشق حسین، محبوب درگاهت بگداز تا بتوانم با نفی این اسارت نفسانی روی دیدن آقا و مولایم را داشته باشم.
***
شهید مهندس «مصطفی ابراهیمی مجد»، فرزند احمد در سال 29/7/1333 در تهران دیده به جهان گشود. وی در سال 26/6/1360در منطقه عملیاتی دارخوین به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید در گلزار شهدای بهشت زهرا ( س ) تهران در قطعه 24ردیف 95شماره 24 به خاک سپرده شد. نکته ای که این شهید را از سایر همسایگانش در بهشت زهرا متمایز می نماید جمله ای است که بر سنگ مزار او حک شده است:«اینجا خانه شهیدی است که به انتظار قیام مولایش آرام گرفته است.»
علت نگارش این جمله را باید در وصیتنامه بجا مانده از این شهید جستجو کرد. متن کامل وصیتنامه مزبور به این قرار است:
بسمه تعالی
استغفرالله ...
(متن عربی دعای مشلول)
من مصطفی ابراهیمی مجد دعای فوق را که در زیارت حضرت صاحب الامر آمده تا به انتها جزو اعتقاد خود دانسته و این زیارت را به این جهت بیشتر متذکر شدم چون در انتهای دعا امام عصر(عج) را شاهد و گواه بر شهادتین خود می گیرم و از شما می خواهم که دعای فوق را خوانده و در آنجا من شهادتین را بطور کامل پذیرفته ام و علت ذکر نکردن فقط به خاطر طولانی شدن وصیت نامه است.
اشهدک یا مولای انی اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمد عبده و رسوله لا حبیب الا هو و اهله و اشهدک یا مولای ان علیا امیرالمومنین حجه و الحسن حجه و علی بن الحسین حجه و محمد بن علی حجه و جعفر بن محمد حجه و موسی بن جعفر حجه و محمد بن علی حجه و الحسن بن علی حجه فاشهدانک حجه الله انتم الاول و الاخر .
الی آخر و سپس سلام بر نائب الامام الخمینی بزرگ و سلام بر شما همه بندگان پاکباز خدا و سلام بر شما شهیدان راستین اسلام .
برادران و خواهران در این زمان رحمت خدا به تمامی بر ما نازل گشته و در این روزها خداوند بزرگترین لطف را بر ملت ما کرده است و اسباب و مرگ لقاء خود را برای ما فراهم ساخته است و مبادا که غافل باشید . خدایا تو را شکر می کنم که عشق حضرت مهدی ( عج ) را در دل من جای دادی و خدایا تو را شکر می کنم که مرا به زیور ایمان آراستی و قبل از هر چیز لازم است از آنان که واسطه کسب معارف الهی من بوده اند از خدا برای این بزرگواران طلب اجر و علو مقام کنم و اینان بودند که قلب مرا روشن ساختند تا توانستم کلام پاک و گوهر بار امام امت خمینی بزرگ را با تمام وجود دریابم که چه بسا دیگران را در درک کلام او عاجز میدانم. خدایا این بزرگوار را برای مردم شیعه نگهدار باش .
بگذارید بعد از مرگم بدانند که همانطور که اساتید بزرگمان می گفتند نوکر محال است صاحبش را نبیند من نیز صاحبم را ، محبوبم را دیدار کردم اما افسوس که تا این لحظه که این وصیت را می نویسم، دیدار مجدد او نصیبم نگشت. بدانید که امام زمانمان حی و حاضر است و او پشتیبان همه شیعیان می باشد. از یاد او غافل نگردید. دیگر در این مورد گریه مجالم نمی دهد بیشتر بنویسم و تا این زمان دیدار او را برای هیچکس نگفتم مبادا که ریا شود و فقط که دیگر می گویم که از آن دیدار به بعد چون دیگر تا این لحظه او را ندیده ام تمام جگرم سوخته است . و اکنون به جبهه می روم تا پیروزی اسلام را نزدیک سازم و راه را جهت ظهور آن حضرتش باز سازم و امیدوارم که آن حضرت حکومتش را در زمان حیاتم ببینم ( وان حال بینی و بینه الموت ) و خدایا اگر مرگ بین من و او حائل شد مرا از قبر خارج ساز، هنگامیکه ظهور آن حضرت انجام گرفت در حالیکه کفن بر تن دارم و ...
( دعا [ی مشلول] را در ابتدا نوشته ام ) .
باری برادران می روم برای پیروزی و اگر در این راه شهادت بالهایش را گشود و مرا همراه خود به پرواز درآورد چه خوب و نیکوست . و مادر با تو می گویم مادر : از اینکه فرزندی را به پیشگاه خدا تقدیم داشتی رنجور و غمین مباش بلکه شاد و سراپا سرور باش مادر تو بر گردن من حقهایی داشتی و نیز تو پدر متاسفم از اینکه حقوق شما را آن چنانکه خدا بر من فرار داده بود نتوانستم انجام دهم مرا ببخشید و از خدا بر من طلب عفو کنید و نیز بخواهید که هر کس که بر گردن من حقی داشته که نتوانسته ام ادا کنم مرا ببخشید و اما مادر بر گردن تو حقی را می گذارم و آن این است که اگر من شهید شدم که خود را لایق شهادت نمی دانم بلکه باید بگویم مرگ یا اجری به سراغ من آمد مادر چون تو روزی آرزو داشتی که من ازدواج کنم و امر خدایی را انجام اهم ولی تاکنون اینطور نشده بعد از مرگم به جای آنکه گریه و زاری کنی کارت عروسی تهیه کن در یک طرف اسم و در یک طرف دیگر نام شهادت را بنویس و مانند دیگر کارتهای عروسی و کاملا شبیه به آنها با کلمات سرور و شادی زینت بده و برای آشنایان و دوستان بفرست و آنها در جشن این موهبت الهی که نصیب من و تو شده دعوت کن و با شیرینی و شربت از آنها پذیرایی کن .
مادر اشک را برچشم تو هیچکس نباید ببیند زیرا هر قطره اشک ما چون دشمن اسلام را شادمان می کند پس گریستن در این مورد امری است ناشایست . مادرم از اینکه شیر پاکت را حلالم کردی متشکرم و از اینکه چنین فرزندی داشتی سرافراز باش و لباس سرور به تن کن .
شما برادران و خواهرانم : فرزندانتان را به عشق مهدی ( عج ) آشنا سازید و آنان را برای جهاد در راه آن حضرت همیشه آماده نگهدارید .