مرحوم نادعلی کربلایی، مداح اهل بیت و بسیاری از رزمندگان لشکر سید الشهداء چهره و صدای دلنشین این پیر جبههها را هنوز از یاد نبردهاند. او سه دسته گل به انقلاب اسلامی هدیه کرده است.
مرا به بیمارستان فیروزآبادی بردند، دکترها گفتند: «این خانم مرده است، ببریدش سردخانه»؛ دستهای پسرم رو به آسمان بود، یک جوان سادات در کنارش ایستاده بود و گفت: «روی صورت مادرت را باز کن»؛ همه دور من شدند و گفتند: «از دهانش بخار بیرون میآید!»
مادر دیگر پشتش خمیده و عصا به دست شده است، انتظار در چشمهای گود رفتهاش معنایی دیگر دارد، هر لحظهای که زنگ در صدا میکند، حال بیمارش را از یاد برده، جلوی در میرود تا بلکه علیاکبر پشت در باشد یا خبری از او برایش بیاورند.
مادر شهیدان مهدی و علیاکبر نظری
این خانه در محله دولتآباد جنوب تهران است و دو شهید دارد؛ سردار شهید مهدی نظری که در 20 سالگی در عملیات «والفجر یک» منطقه «فکه» به شهادت رسید و بسیجی 16 ساله شهید علیاکبر نظری که در همین عملیات مفقود شد و تنها اثری که برای مادر آوردند، کیفی با چند تکه لباس و یک عکس از اسارت علیاکبرش بود. علیاکبری که نمیخواست از قافله عقب بماند و با عکس «بیتالمقدس» بر پشت پیراهنش راهی جبهه شد.
طوبی مشتریان، مادر شهیدان مهدی و علی اکبر نظری، با تمام آلامی که در وجودش است، ساعاتی را بر روی تختی که در کنار اتاق است، نشست و برایمان از جگرگوشههایش گفت، از راهی که رفتند، گاهی خندید و گاهی گریست، اما در هر دو صورت ایستاد، مقاوم و پرصلابت.
حاصل مهمانی بعداز ظهر پنجشنبهای دلچسب، گفتوگویی است که در ادامه میخوانید:
* همسرم صنعتکار بود
ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا
بـه لطـمههـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش
بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش
سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی
به چشم کاسه ی خون و به شال ماتم مـهـدی
سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش
به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب
بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب
سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل
بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـامـت اکـبـر
بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
سلام من به محرم به دسـت و بـازوی قـاسم
به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـوارهی اصـغـر
به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـارهی اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه
بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـاشـقـی زهـیـرش
بـه بـازگـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش
سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـیـبش
به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش
سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب
بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب
سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش
سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش