>
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آرشیوخرداد ماه 92 - تفحص شهدا

خادمین شهدا
آرشیوخرداد  ماه 92 - تفحص شهدا
شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر و اجعلنامن خیرانصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه ************** باکی از این نداریم که شهادت نصیب عزیزان ما شده است. این یک شیوه ی مرضیه ای است که در شیعه ی امیرالمؤمنین از اول پیدایش اسام تاکنون بوده .من در میان شما باشم یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد، نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی قدس سره ************* شهید حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر 31 عاشورا بود و چه زیبا گفت از دوستانش که دراین سال های بعد از جنگ چگونه خواهند شد!! دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند!! دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند!!! دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد!!! پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید . چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود!!!
آرشیوخرداد ماه 92 - تفحص شهدا وصال ؛ پایگاه جامع وب نوشته های  جهادگران فضای مجازی ما می توانیم www.it-help.blogfa.com
بیانیه جنبش حمایت از تهیه کننده برنامه سمت خدا
تماس با نویسنده

موضوعات مطالب
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گلایه‌ . 8 سال دفاع مقدس . انتفاضه سایبری . ایران . بانه . بیانیه . بیمارستان . پیرترین رزمنده دفاع مقدس . پیکر مطهرش . تنها زن . تیم اطلاعات عملیات . جبهه وبلاگی غدیر . جبهه وبلاگی غدیر اعلام کرد جنبش سایبری من به دانشجوی پولی معترضم . جنبش سایبری بصیرت حسینی . جنبش سایبری علمداران بسیج» . حاج حسین خرازی . حاج صفرقلی رحمانیان . حاج عباس کریمی . حماسه حضور زنان . حماسه دفاع . حماسه هویزه . حماسه هویزه و تأثیر آن . خاطرات رهبر انقلاب . خشونت سانسور شده . داشتیم میرفتیم کربلا اتوبوس مان را منفجر کردند ..... . دانلود مداحی شهدا . دفاع . دلاور مردان . رهبری . روایت . روز قدس . روند جنگ عراق علیه ایران . روند جنگ عراق علیه ایران (1) . زریبافان . زنان . زیبا و دلنشین . سالگرد شهادت . سالم پیدا شد . سردار بزرگ اسلام . سردار سرلشکر احمد کاظمی . شرمنده . شهدا . شهید . شهید امیر حاج امینی . شهید غلامرضا یزدانی . شهید قاسم نصرالهی . شهید همت . شهید کبیری . عملیاتها . عکس اسرای ایران در عملیات بدر . فرمانده سپاه . فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) . فسا . گلعلی بابایی . لحظه شهادت . لیست کامل . محمد مهدی کاظمی . محمدعلی شاه ، افغانستان ، جبهه ، جنگ ایران و عراق ، مجاهد ، زندا . ناگفته هایی از زنان . هشت دفاع مقدس . هشتم اسفندماه . همسران سرداران شهید . وصیت نامه . ولایت فقیه . یادواره وبلاگی . یک فرزند شهید . کمپین، حامیان توافق خوب .
آرشیو وبلاگ
آرشیو مرداد ماه87
آرشیو شهریور ماه 87
آرشیو مهر ماه 87
آشیو آبان ماه 87
آرشیو آ ذر ماه 87
آرشیو دی ماه 87
آرشیو بهمن ماه 87
آرشیو اسفند ماه سال 87
آرشیو فروردین ماه 88
آرشیو اردیبهشت ماه 88
آرشیوخرداد ماه 88
آرشیو تیر ماه 88
آرشیو مرداد ماه 88
آرشیو مهر ماه 88
آرشیو آبان ماه 88
آرشیو آذر ماه 88
آرشیو دی ماه 88
ارشیو بهمن ماه 88
آرشیو اسفند ماه 88
آرشیو فروردین ماه 89
آرشیو اردیبهشت 89
آرشیوخرداد ماه 89
آرشیو تیر ماه 89
آرشیو مردادماه 89
آرشیو شهریور ماه 89
آرشیو مهر 89
آرشیو آبان 89
آرشیوآذر ماه 89
آرشیو دی ماه 89
آرشیو بهمن ماه89
آرشیو اسفندماه89
آرشیو فروردین ماه 90
آرشیو اردیبهشت ماه 90
آرشیو خرداد ماه 90
آرشیو تیر ماه90
آرشیو مرداد ماه 90
آرشیو شهریور ماه90
آرشیو مهرماه 90
آرشیو آبان ماه 90
آرشیو آذر ماه90
آرشیو دی ماه 90
آرشیو بهمن ماه 90
آرشیو اسفند ماه 90
آرشیو فروردین ماه 91
آرشیو اردیبهشت ماه 91
آرشیو خرداد ماه 91
آرشیو تیر ماه 91
ارشیو مرداد ماه 91
آرشیو شهریورماه 91
آرشیو مهر ماه 91
آرشیو آبان ماه 91
آرشیو آذرماه 91
آرشیو دی ماه 91
آرشیو بهمن ماه 91
ارشیو اسفند ماه 91
آرشیو فروردین ماه 92
آرشیو اردیبهشت ماه 92
آرشیوخرداد ماه 92
آرشیو تیر ماه 92
آرشیو مرداد ماه 92
آرشیو شهریورماه 92
آرشیو مهر ماه 92
آرشیو آبان ماه 92
آرشیو آذر ماه 92
آرشیو دی ماه 92
آرشیو بهمن ماه 92
ارشیو اسفند ماه 92
آرشیو فروردین ماه 93
آرشیو اردیبهشت ماه 93
آرشیو خردادماه 93
آرشیو تیرماه 93
آرشیو مهرماه 93
آرشیو آذر ماه 93
آرشیو فروردین ماه 94


لینکهای روزانه
آپدیت نود 32 [1]
[آرشیو(1)]



لینک دوستان
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
عطش عشق
وبلاگ قالب
قالب سازمذهبی

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
  ربات مسنجر قافله شهداء - طرحی نو
لوگوی وبلاگ
آرشیوخرداد  ماه 92 - تفحص شهدا



لوگوی دوستان













آمار بازدید

کل بازدیدها : 547411

بازدیدهای امروز : 16

بازدیدهای دیروز : 89

 RSS 

   

همسر جانباز جعفری‌منش در گفت‌وگوی تفصیلی با تسنیم:

آرزوی‌مان ملاقات با رهبری است

 مرضیه اصفهانی همسر جانباز جعفری‌منش می‌گوید: همسرم بارها گفته است که مرا به دیدار آقا ببرید ولی چون دیدارهای عمومی شلوغ است نمی‌شود ایشان را به‌خاطر شرایط خاصش برد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، خانه‌اش توی یکی از محله‌های قدیمی شهر ورامین است. خانه‌ای که اگرچه غم بیماری پدر را با خود به‌همراه دارد اما به‌رنگ مقاومت و ایستادگی است. محمد جعفری‌منش متولد 1340 است. او در ابتدای جوانی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می‌شود و وقتی جنگ تحمیلی آغاز می‌شود، مانند دیگر رزمندگان اسلام دلیرانه در میدان حاضر می‌شود و در عملیات والفجر4 مجروح شد. مجروحیت جعفری‌منش از یک ترکش بزرگ توی سرش آغاز شد و هنوز هم عوارض آن پی‌درپی ادامه دارد. او حالا سمت چپ بدنش لمس شده است. چشم چپش را تخلیه کرده، کام مصنوعی دارد. مجبور است وقت و بی‌وقت تشنج حاصل از مجروحیت را تحمل کند. لگنش چندین بار عمل شده، کلیه‌هایش را از دست داده دیالیز می‌شود. موج‌گرفتگی شدید دارد. و پای راستش نیز از زیر زانو قطع شده است. به‌قول همسرش شاید دیگر بیماری‌ای نباشد که او دچار نشده است و همه ناراحتی‌هایش از همان ترکش‌های توی سرش آغاز شد. خودش می‌گوید: "من یک بار مجروح شدم اما درست و حسابی ..." هرچند مجروحیت‌های خرد دیگری هم دارد مثل ترکشی که کف پایش جا خوش کرد اما آن چیزی که جالب است این است که جانباز جعفری‌منش با این‌همه مشکلات فقط 65 درصد جانبازی دارد.

"مرضیه اصفهانی" همسر جانباز محمد جعفری‌منش است که 28 سال پیش وقتی او جانباز شده بود با او ازدواج کرد و حالا او در این مدت فقط از همسرش پرستاری می‌کرده است. صبر و استقامت او جهادی است که همه زندگی‌اش را در بر گرفته. همان‌طور که رهبری فرمودند: "همسران جانبازان در رنجهای زندگی یک جانباز داوطلبانه خودشان را شریک کردند و مشکلاتی را بر خود هموار کردند که پیش خدای متعال اجر دارد. همسران جانبازان اجرشان خیلی بالاست و حقیقتاً ما باید از آنها تشکر کنیم. البته آنها هم باید بدانند که این جانباز یک نعمت خداست در دست آنها و برای آنها. چون وسیله اجر و پاداش الهی و جلب رضایت خداست و البته جلب رضایت خدا با تلاش و زحمت و جدّیت به دست می آید".

مرضیه اصفهانی دل پری دارد از بی‌مهری مسئولین بنیاد جانبازان که از 5 درصد جانبازی که او را مشمول امکانات بنیاد کند دریغ کردند. از بدرفتاری‌ها و کم‌لطفی‌ها؛ اما هیچ‌کدام از این مشکلات عدیده نتوانست حتی در میانه گفت‌وگو بغض را میهمان سخنانش کند. آن‌جایی اشک از چشمانش سرازیر شد که اسم رهبری و دیدار با ایشان به میان آمد. می‌گفت دلش می‌خواهد با رهبر انقلاب دیدار داشته باشد و... .

* تسنیم: خانم اصفهانی! همسرتان بار اول چگونه مجروح شد؟

ادامه مطلب...


نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 4:44 عصر روز یکشنبه 92 خرداد 26

در مهر ماه 1331 در محلة "سردار" در شهرستان "ساری" متولد شد. او پنجمین فرزند خانواده بود. هنگام تولد، پدرش به حج مشرف شده بود و پدر بزرگش اذان و اقامه در گوش او قرائت کرد. در سه سالگی به کودکستان رفت . از کودکی با پدرش به مسجد می رفت و با تقلید از پدرش نماز می خواند. بسیار پر جنب و جوش بود و با همة بچه های محله ارتباط بر قرار می کرد و به کارهای دسته جمعی علاقه مند بود. کنجکاو بود و به ساختن وسایل و اسباب بازی بسیار علاقه داشت. گاهی در مغازه به پدرش کمک می کرد؛ به مطالعه و ورزش می پرداخت و در شنا و ورزش رزمی مقامهایی سب کرد. در سال 1337 به مدرسه ابتدایی رفت.

 

 

بسیار با استعداد بود و دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رسانید و سپس در دبیرستان "شریف" شهرستان "ساری" ادامه تحصیل داد. در سال 1350 آخرین سال تحصیلی را می گذراند که پدرش را از دست داد. درگذشت پدر اگر چه غمی جانکاه و سنگین برای او بود ولی با بردباری به تحصیل ادامه داد و در همین سال موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد. با فرارسیدن دوران خدمت سربازی به مدت دو سال در ارتش خدمت کرد و پس از پایان خدمت در سازمان محیط زیست مشغول به کار شد. در سال 1354 با شرکت در آزمون سراسری در دانشکده پلی تکنیک در رشته مهندسی راه و ساختمان پذیرفته شد. پس از مدتی به استخدام راه آهن در آمد؛ ابتدا در راه آهن ساری بود ولی بعدها به تهران منتقل شد و در قسمت پل سازی و ساختمان راه آهن به عنوان تکنسین مشغول شد.

علیرضا در کنار امور فنی دارای طبع شعر نیز بود و سروده هایی از او باقی مانده است.

علیرضا نوری در مهر 1355 با خانم "طوبی عرب پوریان" در مراسمی ساده ازدواج کرد. در سالهای سخت مبارزه با طاغوت، همراه با مردم مسلمان در مبارزات شرکت کرد و حضور موثر داشت.

 

  ادامه مطلب...


نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 9:39 صبح روز سه شنبه 92 خرداد 21

به گزارش شیرازه به نقل از دانا، شهید «علیرضا حیدری»، از سربازان باصفای لشکر 27 محمدرسول ‌الله (ص) بود. محل اصلی خدمتش در واحد لجستیک لشکر در پادگان دوکوهه بود. هر بار که همراه برادارن تفحص برای انجام کاری از دوکوهه به فکه می‌رفت، با حسرتی وصف ناشدنی از آنها التماس دعا داشت تا محل خدمت او را نیز به آنجا منتقل کنند و او هم تفحص‌گر شود. در نهایت موافقت‌نامه را از واحد لجستکی گرفت.

به خاطر شوخ‌طبعی و جنب و جوش زیادش همیشه جایش در خانه خالی بود؛ آخرین بار به پدرش گفت «بابا من رفتم خط»، وقتی خداحافظی کرد مادر مشغول کار بود که گفت «مامان من دارم می‌روم، خداحافظ»؛ مادر تا به پایین برسد او رفته بود اصلاً نفهمید علیرضا چطور پوتین‌هایش را پوشید. فقط شنید که «سه ماه دیگر بر می‌گردم».

شیاری در اطراف ارتفاع 146 فکه، منطقه عملیاتی والفجر یک وجود داشت که تعدادی شهید در آنجا بر زمین افتاده بودند؛ دهمین روز فروردین ماه سال1371 که عطر بهاری تپه ماهورها را پر کرده بود، نیروها به سه دسته تقسیم شدند و چند نفر دیگر هم به طرف همان شیار رفتند، سیدعلی موسوی تازه ازدواج کرده بود و بچه‌ها اصرار داشتند او همراهشان نیاید ولی قبول نکرد، سید که تخریبچی گروه بود در جلو حرکت می‌کرد و بقیه پشت سرش وارد میدان مین شدند.

چند شهیدی که در اطراف افتاده بودند جمع کردند و کناری گذاشتند؛ بچه‌ها مشغول جستجوی پلاک شهدا بودند، سیدعلی در سمت چپ مسیر خواست راهی باز کند تا چند شهید دیگر که آن طرفتر بودند بیاورند. سید در حال خنثی سازی بود که علیرضا متوجه پیکر شهیدی در انتهای معبر شد. سفیدی استخوان‌های کلاهخود توجه او را جلب کرد. از سید گذشت و به طرف آن رفت. ده پانزده متری دور شده بود که ناگهان صدای انفجار همه جا را پر کرد.

پای علیرضا به تله مین والمری گرفته بود و متلاشی شده بود. او همانجا خلعت سرخ شهادت را برتن کشید و به آرزوی خویش رسید و قطعه 27بهشت زهرای تهران ردیف الف معطر به عطر حضورش شد.

آنچه می‌خوانید روایتی از زندگی این شهید سرافراز به زبان شیوا و با احساسات مادرانه است که تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

****

هفتم دی ماه 52 برف زیادی می‌آمد؛ علیرضا ساعت 10 شب به دنیا آمد. اول که دیدمش خیلی خوش رو بود و می‌خندید. نمی‌دانم چرا تو بنیاد شهید اسمش را غلامرضا نوشتند. ما تقریباً 13 سال مستأجر بودیم. علیرضا 4 ساله بود که رفتیم قرچک ورامین. هفت سال قرچک ساکن بودیم. بچه‌ها قرچک مدرسه می‌رفتند. از محیطش خوشم نیامد. بردمش ورامین‌ خودم صبح می‌بردم ظهر می‌آوردم. بعضی وقت‌ها که دیر می‌رفتم خودش با مینی‌بوس می‌آمد. یک روز علیرضا آمد و گفت مامان امروز پارکاب ماشین بودم؛ گفتم بچه جان می‌افتی برای چی می‌ری، گفت صدا کردم صادق علی، قهوه‌خونه، منبع آب، همه ایستگاه‌ها را هی صدا می‌کردم، گفتم تو مسافری یعنی چی؟ گفت اگه کمک شوفر کنم چه می‌شه؟

*اهل دعوا نبود

علیرضا در بازی اهل دعوا نبود. مدرسه هم می‌رفت همین‌طور بود. در کارهای خانه پسرها کمک می‌کردند زمانی که قرچک بودیم خانه‌مان 200 متر بود باغچه داشت یک تاپ بسته بودیم که بیرون نرود. با توپ بازی می‌کردند گفتم فقط به درخت‌ها نخورد، درخت گیلاس، آلبال و زردآلو داشتیم.

*برایم کابینت ساخت

علیرضا تا کلاس هشتم درس خواند و همه را قبول شد. زمان درس خواندن به کسی کاری نداشت و خودش می‌نوشت؛ نمره‌هایش خوب بود. یک روز آمد گفت مامان پسر همسایه‌مان خیلی بد شده، این قدر ناراحتم که خدا می‌داند. گفتم ننه جان بابا ندارد نصحیتش کن. گفت چشم. بعدا فهمیدم چقدر با او صحبت کرده و او را جذب مسجد کرده بود.

یک سال مانده بود سیکل بگیرد. رفت کابینت‌سازی کار کرد. یک شب زنگ زد گفت مامان دیر میام امشب یک کابینت می‌خواهم دست اول بزنم، ببینم چه‌جور در میاد. آخر شب که آمد خانه کابینت را آورد با دیدنش گفتم این را برای من آوردی عروسک بازی کنم؟ گفت: یادگاری نگه‌دار. بچه زحمت کشی بود. پدرش مجروح شده بود و خانه بود. نفت نداشتیم من نگران سرمای خانه بودم. یک چراغ آورد و ده پانزده‌ تا پیت بیست لیتری گرفت. وقتی همه بشکه‌ها پر شد. گفت راضی شدی رفتم نفت گرفتم؛ گفتم دستت درد نکنه مادر خیر ببینی.

*دائم‌الوضو بود

آن سال‌ها ماهی 16 هزار تومن حقوق می‌گرفت که می‌داد به من. خودش هر چی می‌خواست از من می‌گرفت. از کسی پول نمی‌گرفت. از سرکار که می‌آمد می‌گفتم نماز خواندی می‌گفت من دست و صورتم را که سرکار می‌شویم وضو می‌گیرم نماز می‌خوانم. می‌گفتم خب الحمدلله؛ خیلی بچه‌ باخدایی بود روزه و نمازش ترک نمی‌شد. از 7 ـ 8 سالگی شروع کرد ماه رمضان روزه گرفتن. افطار که می‌کرد می‌رفت هیئت.

ایام دیگر سال هم هیئت شب‌های سه‌شنبه یا شب‌های جمعه برگزار می‌شد. می‌گفت من دارم می‌رم هیئت دنبال من نگردید. سرساعت می‌رفت سرساعت هم می‌آمد، مداحی را از بچه‌‌گی زمزمه می‌کرد راه می‌رفت و می‌‌خواند. شب شهادت حضرت زهرا (س) خوانده بود صدایش را ضبط کرده بودند. حلال و حرام را خیلی ملاحظه می‌کرد. اجازه نمی‌داد یک ریال مال کسی در جیبش برود یا مثلا حق کسی را خورده باشد؛ ‌اصلاً.

*گواهینامه، کارت عروسی و اعلامیه شهادت

بعد از کار در کابینت‌سازی بعد از مدتی گفت: من می‌خواهم بروم سربازی. برگشتم ازدواج می‌‌کنم. گفتم ننه جان قبل از تو دو سه تا هستند. گفت نه من به هیچ کس کار ندارم من برنامه خودم را دارم. گفتم هنوز 17 سالت تمام نشده. دفترچه گرفت و رفت سربازی، اولین بار که در لباس سربازی دیدمش خیلی خوشگل شده بود. انگار قد کشیده بود، توی سربازی هم با معرفت بود از اینجا گلاب و جوش شیرین می‌گرفت برای پوتین سربازها تا موقع نماز پاهایشان بود ندهد.

بین مرخصی‌هایش یک روز صبح رفت گواهینامه گرفت. ظهر آمد، گفت مامان اگر به من ناهار بدهی بعد از ظهر می‌روم گواهینامه موتور می‌گیرم. به شوخی گفتم بعدش برویم کارت عروسی بگیریم. اما سومی اعلامیه شهادتش شد.

*شرط شهادت

علیرضا با شهید و شهادت و جبهه خیلی آشنا بود. یدالله جوهری پدر شوهرم 76 سالش بود که به جبهه رفت و شهید شد. شوهرم از جبهه آمد مراسم تدفین را برگزار کرد و دوباره برگشت. پسر عموها و نوه خاله‌های‌مان هم شهید شدند، من علیرضا را به این مراسم‌ها می‌بردم خیلی علاقه داشت.

علیرضا یازده ماه خدمت کرد سربازیش اندیمشک بود با بچه‌های تفحص آشنا شد و رفت فکه. چهار روز به عید بود زنگ زد که «مامان از من راضی هستی» به پدرش گفت «آقا از من راضی هستی؟» گفت «آقا تو را به خدا اگر از من راضی هستی بگو». پدرش گفت مثلا اگر راضی باشم می‌‌خواهی چکار کنی؟ گفت «من تفأل زدم اگر پدر و مادر از اولاد راضی باشند، به درجه شهادت می‌رسد».

دیگر علیرضا را ندیدیم و با او صحبت نکردیم و خبری ازش نداشتیم تا اینکه روز نهم فروردین سال 71 اولین شهید تفحص شد و بعد از عید فطر روز هفدهم فروردین پیکرش به دست ما رسید.



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 3:15 صبح روز سه شنبه 92 خرداد 21

<      1   2   3      >