«…بیش از سی و خورده ای شهید دادیم… »
این کلام صریح حاج سعید قاسمی در برنامه زنده «دیروز، امروز، فردا» حکایت از یکی از مهم ترین ابعاد مغفول مانده حوادث پس از انتخابات داشت. مسئله ای که به دلایل مختلف قابل حدس و حتی نامعلوم هنوز نیز در پردههای فراوان ابهام قرار دارد.
خشونت سانسور شده». در ماههای بعد از انتخابات 88 چه در اوج شلوغی ها و چه زمانی که موج فتنه رو به افول گذاشت، اوضاع به گونه ای در بازیهای رسانه ای چه در شبکههای ماهواره ای غربی و چه در فضای مجازی رقم خورد که هر گاه نام از کشته ها و شهدای این وقایع به میان میآمد همه جا پر بود از ندا، ترانه، سعیده و سهراب! که حتی دوتا از همین نامها هم توخالی از آب درآمد. ترانه اصلا وجود خارجی نداشت و صرفا یک سناریوی رسانه ای بود. سعیده هم که زنده بود و اصلا ربطی به این وقایع نداشت!
بماند که هیچ کس از مرگ ندا مشکوک تر سراغ ندارد! بر خلاف حقیقت موجود کمتر کسی میتوانست نامی از شهدا و مردم بی گناهی به یاد بیاورد که قربانی خشونت گرایی اغتشاش گران شده باشند و این دقیقا همان خشونت سانسور شده ای بود که به جز یک آمار سی و خوردهای نفره کسی چیزی درباره آن نمی دانست. اما تمام کسانی که شاهد حتی گوشه ای از این آشوب ها بودند، در مشاهدات و شنیدههای خود مصدومین و کشته هایی را به یاد میآورند که چه در مقام دفاع و چه در حال عبور با بیرحمی تمام به طرق مختلف قربانی آشوبگران شدند. اما نه نامی از آنها در رسانههای رسمی و رسانه ملی اعلام شد، نه مجلس و مراسمی برایشان گرفته شد. حرکتی هم اگر بود تنها در سطح همان رسانههای غیر رسمی و وبلاگ نویسان انقلابی بود که انصافا اگر همان هم نبود دست این قلم برای نوشتن این چند خط از خالی هم خالی تربود. یکی از همین بلاگرها در وبلاگ آذرباد نوشته بود:
« اینجا کسی شهید شده است. کسی کتک خورده است. کسی بدنش از ضربههای چوب و چماق کوفته شده است. کسی بدنش را با چاقو سوراخ سوراخ کردهاند. اما نباید گریه کنی. نباید دردت را بگویی. باید درد را در خود پنهان کنی. هوار نمیکشی، به همین خاطر نادیدهات میگیرند. در رسانه ها انکار میشوی. هیچکس هم اجازه ندارد تسلیت بگوید. چرا که باید امنیت ملی حفظ شود. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. خانهای سوخته، اتومبیلی آتشگرفته و دلهایی پرپر… نه تلویزیون نگاه کردهام و نه از کسی شنیدهام. من خودم دیدهام… درد این است که حتی برای شناساییشان هم باید خودمان وارد عمل شویم و با وبلاگ زدن شهدایمان را پیدا کنیم و معرفی کنیم و گرنه انگار هیچکجای دیگر درد این شهدا را ندارد. شهید از این مظلومتر هم میشود؟ لااقل بیایید برای شادی روحشان فاتحه بخوانید. کمترین کاری که برای آن شهدای مظلوم بر میآید… »
در این میان اما تنها نام چند تن با زحمات فراوان و همین سبک پی گیری ها، بدست آمده که اکنون دیگر حداقل گم نام نیستند. در اینجا به سه گزارش از چهار شهید مظلوم این وقایع که به دست اغتشاشگران و آشوب طلبان به شهادت رسیدند میپردازیم به امید روزی که دیگر، اسامی این قهرمانان مظلوم به بهانه مصلحت سانسور نشود و این مردم بیش از این از شناخت اسطوره های خود بی نصیب نمانند.
بسیجی شهید غلام حسین کبیری
شهادت:2 محل شهادت: تهران، سعادت آباد (مبارزه با اغتشاش گران)
محمد جواد صادقی فرمانده پایگاه بسیج حجتیه نحوه شهادت این مدافع 17 ساله انقلاب را توضیح داده است:«وی از نیرویهای بسیجی داوطلب در ایجاد آرامش بود که ساعت 12 شب 25 خرداد 88با اعلام اغتشاش در اطراف سعادت آباد به همراه فرمانده گردان عاشورا و دیگر نیروها به آن منطقه اعزام میشود. در حالی که شهید کبیری و چهار نفر دیگر از همراهانش در قالب یک گروه کنار خیابان ایستاده بودند، پراید مشکی رنگ فاقد پلاک با سرعت به سمت آنها آمده و پس از وارد کردن ضربه ای سخت به ایشان از محل متواری میشود. وی پس از مجروح شدن از ناحیه شکم و دوپا دچار خون ریزی داخلی شده و ساعت 2:30 دقیقه بامداد به بیمارستان شهید مدرس انتقال مییابد. وی در بیمارستان هوشیاری خود را به طور کامل از دست میدهد و حوالی سحر صبح روز 26 خرداد به شهادت میرسد. چهار نفر دیگر نیز که همراه او از ناحیه کمر و سر و صورت مجروح شد بودند مورد مداوا قرار میگیرند.» بعدها با پیگیری پلیس امنیت مشخص میشود که همین خودرو در چند نقطه دیگر نیز دست به چنین کاری زده است. شهید کبیری کلاس سوم دبیرستان را در رشته کامپیوتر به پایان رسانده و در کنکور کاردانی همین رشته پذیرفته شده بود. وی ? روز قبل از شهادت حکم ماموریت از فرمانده ناحیه مقاومت بسیج دریافت کرده بود. مادر شهید پس از شهادت وی این گونه صدای آزادگی و شهادت طلبی ملت ایران را به گوش جهانیان رساند: «ابرقدرتها بدانند که پشتیبان نظام و رهبری هستیم. آن شب اگر میدانستم فرزندم به کجا میرود من هم پا به پای او برای دفاع از اسلام میرفتم.»
پاسدار شهید امیرحسام ذوالعلی
شهادت: 10/10/ 88محل شهادت: تهران به دست منافقین
گزارشها حکایت از آن دارد که در روز دهم دی ماه 88 (درست یک روز بعد از راهپیمایی عظیم نه دی)، پاسدار شهید امیرحسام ذوالعلی به ماموریتی فراخوانده میشود. پس از آن درحالی که با موتور سیکلت شخصی خود از دانشگاه به سمت محل کار در حرکت بود، ابتدا در اتوبان شیخ فضل الله نوری تهران توسط یک اتوموبیل پِژو 206 مورد تعقیب قرار میگیرد و بعد اتومبیل مذکور با وی تصادف میکند که عمدی بودن این برخورد توسط شاهدین تایید شده است. این شهید مظلوم پس از رسیدن به بیمارستان در اثر شدت جراحات وارده به شهادت میرسد. به گفته دوستان نزدیک شهید ذوالعلی، وی قبل از شهادت نیز به خاطر فعالیتهای قبل و بعد از انتخابات خود بارها مورد تهدید قرار گرفته بود. این شهید فتنه همچنین میاندار هیئت مسجد محل خود و به شدت حامی ولایت بود. برخلاف سایر شهدای فتنه مراسم تشییع وی بسیار با شکوه و پر شور برگزار شد. به دلایل مختلف و همچنین در جریان بودن پرونده برای تحقیقات بیشتر جزئیات دقیقی از این حادثه در دست نیست.
مادر و دختر گمنام خانواده رجب پور
تاریخ شهادت: 25/3/88
به دست اغتشاش گران
یک روزنامه صبح در تاریخ 27 خرداد 88در اخبار صفحه اول خود از کشته شدن یک مادر و دختر بی گناه تهرانی در آشوبهای 25 خرداد به دست آشوبگران خبر داد و تصایری از آن را نیز منتشر کرد. بنابراین گزارش، پس از اینکه پایان راهپیمایی غیر قانونی 25 خرداد به خشنونت کشیده شد، اغتشاش گران در مقابل حوزه مقاومت 117 قدس، با ماموران نیروی انتظامی مستقر در مقابل حوزه مقاومت درگیر شده و از سلاح گرم آنها استفاده نمودند. اغتشاش گران در این کشمکش به سمت نیروهای انتظامی تیر اندازی کردند. این تیر اندازی به شهادت مادر و دختری منجر شد که به علت ازدحام جمعیت به خانه نرفته و در سمت مقابل آنها در یک مهد کودک پناه گرفته بودند. پس از آن اغتشاشگران پس از عقب راندن ماموران نیروی انتظامی اقدام به آتش زدن مرکز نظامی مذکور و دیگر ساختمانهای اطراف از جمله مهدکودک «آوای باران» میکنند که متاسفانه جسد این دو نفر نیز در آن قرار داشته است. پیکر این شهدای فتنه زمانی پیدا میشود که حوالی اذان مغرب، رجب پور پس از نتیجه نگرفتن از تماسهای تلفنی با مهد کودک برای پیدا کردن ردی از مادر و خواهر خود به آنجا میآید و پس از شکستن در ساختمان با جنازه عزیزان خود مواجه میشود