جوابی نداشتم. ساکش را برداشت و از بچه ها خداحافظی کرد و رفت. دلم شور می زد. قبل از رفتن، راضیه برایش خوانده بود: بابا آب داد دیگه شعار ما نیست؛ بابا جون داد، بابا خون داد...
آخرین باری که می خواست به جبهه برود، دلم بدجوری گرفته بود و شور می زد. اصلا دوست نداشتم برود. دنبال بهانه برای نگه داشتنش بودم.
جوابی نداشتم. ساکش را برداشت و از بچه ها خداحافظی کرد و رفت. دلم شور می زد. قبل از رفتن، راضیه برایش خوانده بود: بابا آب داد دیگه شعار ما نیست؛ بابا جون داد، بابا خون داد... .
مهدی ناراحتی من را که دید گفت: «نگران نباش من لایق این حرف ها نیستم.» اما من نگرانش بودم. هوای خانه برایم سنگین شده بود. بغض گلویم را می جوید. در حال خودم بودم که زنگ در خانه خورد، مهدی بود. با خنده گفت: «صبح زود می روم، برگشتم تا قولی که به شما دادم عمل کنم!»
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی کنگره سرداران و 14600 شهید فارسخاطره فوق گزیده ای از خاطرات همسر شهید مهدی ظل انوار است. شهید مهدی ظل انوار در مدت زمان طولانی حضور در جبهه، مسولیت های مختلفی از جمله ریاست ستاد لشکر 19 فجر را بر عهده داشت. ایشان در دی ماه سال 1365 در سن 29 سالگی در عملیات کربلای 5 در کربلای شلمچه همراه با دو برادر خود به فیض عظمای شهادت رسیدند.
شهید ظل انوار در عملیات بیت المقدس در جریان ماموریتی که به وی و چند تن از نیروهای زبده ی او محول شده بود در هنگام حفر سنگر در اثر اصابت ترکش به ناحیه ران و کتف به شدت مجروح شد و به بیمارستان دزفول منتقل شد. یکی از همراهان وقایع آن روز را این طور شرح می دهد:
پزشک ایشان تعریف می کرد: «همراه با تعدادی از پرستاران سریعا خود را به بالای سرش رساندیم. خون زیادی از او رفته و کاملا بی هوش بود؛
اما لبانش تکان می خورد. فکر کردیم هذیان می گوید. اما دقیق که شدیم، دیدیم رسا و شیرین، در بی هوشی دعای کمیل را زمزمه می کند.»