پای صحبت پدر شهید
شهید امیر تشت زرین بچه ای با تقوا و در خور شأن شهادت بود که خدا هم او را دعوتش کرد و از این که امیر در راه اسلام و قرآن شهید شده بر خود می بالم و اگر صدها امیر داشتم قربانی راه حقیقت می کردم .
اما از خصوصیات امیر بگویم . به یاد ندارم او یک بار برای خرید لباس ، کفش و یا هر چیز دیگری از من تقاضای پول کند . هر چیزی که خودمان برایش تهیه می کردیم خداوند را شاکر بود و همیشه مادرش را به خاطر درست کردن غذا تعریف و تمجید می کرد ، هیچ وقت بدون وضو کنار سفره حاضر نمی شد چنانچه در وصیت نامه اش هم اشاره کرده است که « همیشه با وضو باشید » . نماز شب اش را هیچ وقت فراموش نمی کرد. صحیفه سجادیه را دائماٌ می خواند . سجده های خیلی طولانی ای داشت . می گفتم : امیرجان ! مگر تو چقدر به خدا بدهکاری ؟
گفت: امام سجاد (ع) فرموده که سجده ها را محترم بشمارید .
با فامیل و همسایه ها رابطه بسیار صمیمانه ای داشت و برای خانواده های بی بضاعت پول جمع می کرد، برای دختران جهیزیه تهیه می کرد و برای پسران بساط عروسی جمع و جور می کرد و زمانی که صحبت از عروسی خودش بود ، می گفت: از من صحبت نکن که این ها واجب ترند . تمام این کارها را فقط و فقط برای رضای خدا انجام می داد و از این موارد پیش من یا مادرش سخنی نمی گفت .
تقویمی داشت که همیشه در دستش بود و مرتب خاطراتش را در آن یادداشت می کرد . وقت را خیلی محترم می شمرد و به قرارهایش خیلی اهمیت می داد .
در مورد پیوستن به گروه تفحص هم ابتدا ما اطلاع زیادی نداشتیم و فقط به ما فهمانده بود که گروه تفحصی هم وجود دارد . تا این که با دوستانش برای صرف ناهاری به خانه آمده و رضایت ما را برای فعالیت در گروه تفحص گرفتند . من گفتم : امیر چه در مغازه باشد و چه در جبهه ، فرقی ندارد و چندین بار به او سفارش کردم تا جایی که می تواند کارش برای خدا باشد .
از خداوند می خواهم که این قربانی را قبول کند و ما راضی هستیم به رضای او .
به واقع این شهدا هستند که مملکت را از دست اهریمنان نجات دادند و الان هم پیرو دستورات مقام معظم رهبری و جان نثار انقلاب اسلامی هستیم و امید داریم مردم عزیز و مسئولان مملکتی در راه اعتلای هر چه بیشتر اسلام عزیز بکوشند .
شهید امیر تشت زرین از دوران کودکی بچه ای با تقوی بود و به نماز و روزه علاقه وافری داشت . در زمان جنگ خیلی اصرار داشت که به جبهه برود اما بدلیل صغر سنی اش اجازه نمی دادند ، و شاید قسمت این بود در کار تفحص به آرزویش نایل شود .
نماز شب را فراموش نمی کرد و شبها هر وقت بیدار می شدم او را سر نماز می دیدم . امیر خیلی مهربان بود و با همه خیلی زود ارتباط برقرار می کرد ( گریه مادر ) .
در مورد تفحص هم اول ما اطلاع دقیقی نداشتیم و ایشان زیاد از کارش تعریف نمی کرد و فقط برای توجیه ما یکسری عکس و کتاب از شهدا می آورد و اهمیت کار را توضیح می داد .
همین قدر بگویم که ما لیاقت او را نداشتیم تا چه رسد از او سخن بگوییم ( گریه مادر ) . بیاد دارم زمانی که دستم شکسته بود ، او تمام کارها را خودش انجام می داد و نمی گذاشت که من دست به کاری بزنم .
در پایان فقط توصیه می کنم که سعی کنید خون شهدا پایمال نشود ، ما در یک جامعه اسلامی زندگی می کنیم که تمام اعمال و رفتارمان مطابق با شهدای عزیزمان باشد .
پای صحبت خواهر شهید
من خواهر شهید امیر تشت زرین هستم شهید عزیزی که از دست دادیم .
زندگی من با امیر چیز دیگری بود ، زمانی که عضو کمیته مفقودین شد ، هر وقت می آمد ، می گفت : عزیز جون ، تنهایی ! بیا ببرمت بیرون ، پارک ، کوه ، و یا هر جایی که مناسب باشد . هم صحبت خوبی بود ، می نشست با من صحبت می کرد ( گریه ) . یادم نمی رود که وصیت نامه اش را نوشته بود ، آورد گفت : عزیزجون ! من برایت یک امانت دارم ، گفتم چیه امیرجان ؟ گفت نه عزیزجون ، روزی می شود که دنبال این می گردید و جایی بگذار که جلوی دست باشد . خندیدم و گفتم : به من از این بابت چیزی می رسد؟ گفت : شاید ! اگر من لایق اش باشم که چیزی برای شما بگذارم . بعد خندیدم و آنرا در جایی گذاشتم . و اصلاٌ فکر نمی کردم که این وصیت نامه اش باشد ، و خیال کردم دارد با من شوخی می کند ، ولی خیلی نگران بودم و نمی توانستم برای پدر و مادر بگویم .
یکشب که تقریباٌ یکسال به شهادتش مانده بود خواب دیدم که امیر کاملاٌ سوخته است و مادر بالای سر او نشسته و گریه می کند . گفتم : چی شده ؟ گفت : امیر سوخته است. نگاهش کردم صورتش کاملاٌ سوخته بود . خیلی ناراحت شدم و گریه کردم که در این حال از خواب بیدار شدم ، سال بعد که به غسال خانه رفتیم و امیر را شسته بودند ، وقتی نگاهش می کردم دقیقاٌ همان جاهایی که یک سال پیش در خواب دیده بودم ، مشاهده کردم . و اصلاٌ فکر نمی کردم که یکسال قبل من این صحنه را به وضوح دیده باشم .
تمام زندگی امیر برای من در آن یکشب که خواب دیده بودم خلاصه می شود ( گریه ) .
امیر مثل یک دوست بود ، همدم بود . همیشه می گفت : ترا بخدا مرا دعا کن ، که خیلی نیاز به دعا دارم. می گفتم : امیر من که بیشتر از تو محتاجم . می گفت : نه شما مرا دعا کن و من هم شما را دعا می کنم .
امیدوارم که لیاقت این را داشته باشیم که در روز قیامت شفاعتمان کند .