بسم الله الرحمن الرحیم
آقای غلامرضا نوچه به ذکر خصوصیات و ویژگی های اخلاقی برادر خود، شهید والامقام حسین نوچه پرداخت و گفت : شهید حسین نوچه متولد 1344 بود که در 16 /1364/04 در عملیات کربلای یک و در باز پس گیری مهران شهید شدند
ایشان در یک خانواده مذهبی و از لحاظ مادی ، متوسط ، زندگی می کرد و در پایگاه های شهری عضو و مسئول بسیج دانش آموزی پایگاه بود . به کودکان خیلی علاقه خاصی داشت و همین امر باعث شد که ایشان معلم بشوند ، چون بچه ها را خیلی دوست داشت . در دانشگاه تربیت معلم شهید رجایی درس خوانده و معلم دینی و عربی بود . هر موقع در منزل را می زدند ما می فهمیدیدم هفت ، هشت تا بچه ، پشت در هستند و با شهید حسین کار دارند .و می رفت و یک ساعت با بچه ها خوش بش می کرد و می گفت و می خندید و الحمد الله همه آن بچه ها الان در راس کار بعضا با مسئولیت های مهمی در دستگاه های اجرایی در نهاد هایی دارند فعالیت می کنند وبعضی از آنها جانباز و بعضی دیگر به درجه رفیع شهادت نائل شدند
وی در ادامه گفت : شهید ما در خانواده از لحاظ اخلاق و رفتار نمونه بودند یعنی همه جا زبانزد عام و خاص خانواده بود یعنی اگر قرار بود مثالی از خوبی و اخلاق زده بشود از شهید نام می بردند.
ما یک مادر پیری داریم که واقعا سنگ صبور خانواده ما بود . الگو و رفتار ایشان باعث شد که ما تحت تاثیر قرار بگیریم حتی در همان زمانی که پسرشان شهید شدند ایشان بدون اینکه ناراحتی و بی تابی بکند خیلی راحت برخورد کردند . در وصیت نامه شهید هم درج شده که گفته است من نسوختم ، سوختنم زمانی بود که ما می دیدیم احتکار می کنند ، زمانی بود که می دیدیم در اوج جنگ افرادی به جبهه نمی روند و از میهن و وطن خودشان دفاع نمی کنند . و الا شهادت کمال انسان است یعنی این سوختن نیست و حالا جالب این بوده است که این بیانات برای زمانی است شهید این وصیت نامه را می نوشتند و لحظه شهادت ایشان توسط توپ مستقیم آتش می گیرد و می سوزد کاملا می سوزد و با اینکه ما نگاه می کردیم وحشت می کردیم ولی این مادر ما بالاسرش نشسته بود و باهاش صحبت می کرد وخیلی صبوری داشت .
این برادر شهید در ادامه گفت : شهید حسین نوچه در جبهه فرمانده دسته بودند و مدت طولانی هم در جبهه بودند که بارها مجروح شدند و بدون اینکه به عقب برگردند همانجا خودشان را مداوا کردند و در زمان شهادت دستش روی سینه اش بود و با همان حالت مراسم خاکسپاری را انجام دادیم . هم رزم های شهید نقل می کردند زمانی که توپ مستقیم به شهید خورد با صدای بلند یک یا حسین گفته است و با دیگر هم رزمانش (شهید عربی ، شهید طاهری ، شهید خراسانی و شهیدان دیگری که الان حضور ذهن ندارم ، اکثر آن دسته ) شهید شدند
این برادر شهید در ذکر خصوصیات و ویژگی های اخلاقی شهید حسین نوچه گفت : در عبادت سنگ تمام می گذاشت و هیچ وقت از ایشان ندیدیم که در زمان عبادت آن را سبک بشمارد ، ایشان نماز ها و سجده های طولانی داشت و در دعاهایی که می خواند مثل دعای کمیل و دعای ندبه ، از ابتدا سرش روی سجده بود و با صدای بلند گریه می کرد و طوری بود که ما همه می گفتیم کافیه ، عبادت هم اندازه ای ، عرفی دارد ولی توجه ای نمی کرد ، اصلا ایشان در وادی این دنیا نبود.حالا انشاء الله که خدا قبول کند و ما بتوانیم رهرو تمام شهیدان باشیم
این برادر شهید در ادامه افزود : ایشان فردی خوش اخلاق و خوش برخورد و خوش رو بود، با نگاه اول هر کس که می آمد جذب محبت های ایشان می شد
یکی از خصوصیات بارزایشان این بود که خیلی خنده رو و شاد بود وعلاقه شدیدی هم به مادرم داشت در هر زمانی که می آمد ابتدا باید مادرم را می دید و در همان شبی که از جبهه برمی گشت نماز شکر به جا می گذاشت که من دوباره توانستم مادرم را ببینم .
از کل خانواده ما بخواهید که بگویند خصوصیات بارز شهید چه بوده است پاسخ می دهند که اولین خصوصیت بارز شهید خوش خلقی و خوش برخوردی وی بود. ما شاید دورترین فامیلمان را سال به سال نبینیم ولی شهید حسین نوچه زمانی که رهسپار جبهه بود می رفت وخداحافظی می کرد و وقتی از جبهه بر می گشت عیادت آنها می رفت . به دایی ها و عمه های ما علاقه خاصی داشت مخصوصا به پدر و مادرش علاقه داشت . در هر نامه ای که نوشته بود یک بندش در رابطه با پدرو مادر و نیکی کردن به پدر و مادر بود وهمین امر چه قبل از شهادت و چه بعد از آن باعث شد که ما ناخود آگاه به طرف مادر کشیده بشویم چون در واقع انسجام خانواده پدرو مادر هستند
وی در ادامه افزود : آخرین باری که شهید داشت از اینجا می رفت یکسری عکس با خانواده گرفت و با پدر و مادر خداحافظی کرد و جالب این بود زمانی که می خواست برود یک لباس سفیدی به تن داشت ، پیراهنی داشت که توی مجالس و مهمانی ها زیاد می پوشید ، این پیراهن را پوشید و به جبهه رفت .
بعد یکسری عکس ها را همانجا در جبهه چاپ کرد ، و بعد شهادت عکس ها به دست ما رسید ، پشت همه عکس ها مخصوصا پشت عکس پدر بزرگوارش( زمانی که از این کوچه خدا حافظی می کرد) نوشته بود خداحافظ پدر جان شاید این دیدارآخری ما باشد و همین هم شد و زمانی که ساک شهید را آوردند ، قبل از اینکه خود شهید را بیاورند تمام این دست نوشته ها پشت عکس ها نوشته شده بود و دیدم که از همه خدا خافظی کرده بود .
زمانی که می خواست برود یک لباس شیک سفیدی پوشیده بود ، مادرش بهش گفته بود تو کجا می روی ، هنوز نیامده می خواهی بروی ، گفت : نه این سری بروم و برگردم داماد می شوم . گفت این لباس دامادی من است ، برگردم حتما داماد می شوم و چه دامادی ، همان پیراهن را قشنگ شست و اتو کرد . ما گفتیم جبهه کسی اتوکشیده نمی رود گفت نه این سری فرق می کند من برم و برگردم داماد می شوم که خب شهادتش را برای ما آوردند .
وی در بیان خاطره ای از برادر شهید خود گفت : من و حسین پشت سر هم بودیم و ایشان کوچک تر از من بود . زمانی که در دبیرستان درس می خواندیم بعضا در یک کلاس و در یک مدرسه بودیم .
در یک مدرسه یادم هست با یک دبیر ( زمانی که بازسازی شد این دبیر جزء گروهک ها در آمد) بحث شد و ناراحت شد و معلم با کتک او را بیرون انداخت . پشت سرش من هم اعتراض کردم و من هم بیرون انداخت .و جالب اینکه آن موقع خیلی ها به وی اعتراض کردند یعنی طوری شد که بلوایی در مدرسه به وجود آمد و بعد ما و دبیر را دردفتر خواستند و و طوری شد که دبیر از حرف خودش برگشت ، واقعا معذرت خواهی کرد وگرنه کار به جاهای باریک کشیده می شد .همین امر باعث شد زمانی که در آن کلاس و در آن جلسه شهید حسین نوچه باشد اصلا بحث های انحرافی و فکر های منفی گرایانه ای که آنها داشتند دیگر تعطیل شد . خب نظام ما هم همین را می خواهد ما نمی توانیم به فتنه گران جولان بدهیم که خواسته باشند بیایند در دانشگاه ها و مدارس و در جاهای دیگر بتوانند فعالیت بکنند و بچه های بسیجی همه منزوی و گوشه گیر بشوند.خب از همان ابتدا شهید ما توانست این را مسکوت بگذارد
وی درباره بعد علمی شهید حسین نوچه گفت : ایشان علاوه بر کارهای دانشگاهی و درسی که داشت ، در فعالیت هنری هم شرکت می کرد یعنی کسانی بودند که در گروه سرودی کار می کردند که بعد انقلاب اولین باری بود که اینها در رادیو سمنان پخش می شد ، در آن گروه شرکت می کرد و خیلی هم موفق بود
در زمینه تئاتر هم عکس های زیادی از تئاتر ایشان داریم . یک تئاتر به نام حضرت ابراهیم بود که ایشان اجرا می کرد و این امر باعث شده بود تمام آن گروه تئاتر را جبهه ببرد و آنجا برایشان تئاتر اجرا بکند .و خیلی خلاق بود یعنی در نویسندگی خیلی خلاق بود ، داستان های کوتاه می نوشت .در مقطع ابتدایی که بود یک داستانی می نوشت که ما همه می خندیدیم و می گفتیم این چه چیزی است که نوشتید ولی همین امر باعث شد که کم کم این استعداد شکوفا بشود و در زمان راهنمایی دیدیم که داستان های ایشان در پیک های مدرسه و در نشریاتی که هفتگی چاپ می کردند ، امکان نداشت یک داستانی از ایشان چاپ نشود و خیلی هم جذب مخاطب قرار گرفته بود و خوب بود .
ایشان چیزی در حدود سیصد نامه برای خانواده نوشته بود که اصلا مربوط به خانواده نبود و فقط و فقط برای عموم است یعنی چند پاراگرافی که می نوشت درباره حدیث و جنگ و رهبری و نظام و این جور چیزها بود و بعد آخر سر هم یک پاراگراف و یک بند کوچک می نوشت که من خوب هستم و نگران نباشید و سلام من را به خانواده برسانید .ما پنج برادر هستیم برای پدرش نامه نوشته بود که پدر جان ما چیزی نداریم که خمس آن را بدهیم پس من را به عنوان پنج یک و خمس اهدا کنید .
وی در ادامه افزود : مادرمان ، تنها یادگاری است که از شهید داریم و پدرمان حدودا ده سال پیش فوت کرد .
ایشان زمانی که می خواست برود با خوش رویی و خوش رفتاری رفت . حالا خدا کمک کند ما خانواده هایی که خانواده شهید هستیم ، رهرو شهیدان باشیم و بتوانیم یک قدم حتی یک قدم کارهایی که تمام شهدا انجام دادند ، انجام بدهیم (چون شهدا از بهترین ها بودند ورفتند) و بتوانیم روی جای پای شهدا پا بگذاریم و یک ذره از الگو ها و رفتار آنها را بهره برداری بکنیم .
غلامرضا نوچه در پایان و در پاسخ به سوالی پیراون رسیدگی بنیاد امور شهدا و ایثارگران گفت :
به خاطر مادرم از طرف امور بانوان می آیند و کارهایی که بیشتر درمانی است ، رسیدگی می کنند و ما پیگیری می کنیم و انها هم انجام می دهند . ولی اینکه مرتب سرکشی بکنند نه اینطور نیست . یعنی بنیاد شهید در همان حد عرفش رسیدگی می کنند . حالا استنباط بنیاد شهید این است که چون تعداد شهدا زیاد است . اگرهر روز را به یک خانواده شهید اختصاص بدهند یک و سال و نیم طول می کشد که باز مجددا بازدید از خانواده شهید بشود .
وی در ادامه افزود : حالا همین قدر که شما جوانان می آیید برای مادر ما که الان فلج است و در این خانه افتاده است و یک روز در میان دیالیز می شود (با شرایط ویژه و حادی که ایشان دارد از جمله دیابت ، قلب ، کبد و کلیه ) قوت قلبی است و تمام آینده ما همین پدر و مادر شهدا هستند . اکثر پدر و مادر های شهیدان که رفته اند .همین دیدار ها باعث قوت قلب ما می شود که فراموش نکنیم شهیدی وجود داشته است ، مادر شهیدی ، پدر شهیدی وجود داشته اند .
باید همین جمع دوستانه ای که ما آمده ایم یک پنج دقیقه ده دقیقه نشسته ایم همین باعث می شود یک قوت قلبی باشد و از دانشگاه آزاد هم آمده اند ، این برای ما مهم است نه اینکه بنیاد بگوید آقا شما چی کم دارید و چی کم ندارید .
زمانی که برادرم شهید شد از طرف بنیاد شهید کلی مبلغ به عنوان هدیه شهید برای پدرم آوردند . پدرم در حال خودش نبود و آن نماینده یک چیزی را گذاشتند و گفتن این باشد .پدرم به وی گفت : حاج آقا این چی هست ؟ پاسخ داد : چیزی نیست و زمانی که می خواست برود پدرم دست مسئول وقت را گرفت و گفت : حاج آقا من پسرم را به خاطر این جور چیزها ندادم اینها خدایی بودند و آمدند، دست ما امانت بودند و رفتند .
و همین امر بیست سال طول کشید یعنی نه ما می رفتیم و نه پیگیری می کردیم تا همین اواخر پنج ،شش سال است این ناراحتی برای مادرم پیش آمد شرایط دارویی سخت و شرایط عملی سختی داشتیم این باعث شده است ما به آن طرف کشیده بشویم ولی کلا نه تنها ما هیچ خانواده شهیدی دنبال این جور چیزها نیست و می گویند که خداوند یک امانتی را داده است دست ما و خدا داده و خدا هم خواسته آن را گرفته است .
رسانه الکترونیکی تابش کوثر
و الحمد لله رب العالمین