به گزارش یزد رسا به نقل از خط شکنان، در منطقه عملیاتی بیت المقدس 2 ( شمال سلیمانیه عراق ) داخل سنگر سر سفره هفت سینی که بچه ها تدارک دیده بودند نشسته بودیم و در حال خواندن دعای تحویل سال 1367 بودیم… یا مُقَلِبَ القُلوُبِ وَ الاَبصار…
یک دفعه خاطره سالهای قبل که در کنار خانواده بودم تمام وجودم را فرا گرفت ، هر کس یک حالی داشت ! یکی از رزمنده ها سکوت سنگر را شکست و گفت: روایت است که در این لحظه هر خواسته ای که دارید به زبان بیاورید به اجابت می رسد .
مدتی بود خبری از خانواده نداشتم .! این آرزو را به زبان آوردم ! دقایقی از تحویل سال نگذشته بود که سردار شهید حاج اکبر آقابابایی وارد سنگر شد و سراغم را گرفت و یک برگه تلگراف از جیبش در آورد و همراه با یک جعبه شیرینی به من داد.
در این تلگراف خبر سلامتی خانواده و همچنین یکی از بهترین خبرهای زندگی ام که تولد فرزندم بود و در تاریخ 6/12/1366 به
دنیا آمده بود ذکر شده بود .خیلی خوشحال شدم..!
45 روز پس از تولد فرزندم به یزد آمدم و حمید را در آغوش گرفتم .
«راوی: غلامرضا زارع زردینی»