19/ شهریور/66
1ــ در مورد معنویات و مسایل اخلاقی. درست برخورد کردن با همدیگر (مسوولین) و برخورد صحیح با نیروها.
2ــ کنترل کردن نیروها و جذب نیرو برای جبهه ها.
3ــ حفظ شخصیت خود و دیگران. با نیرو بایستی خوب برخورد کرد.
4ــ هدف از آمدن به جبهه، اول این که خودمان را بسازیم.
23/ شهریور/66
1ــ معرفی نیروها
2ــ صحبت در مورد مسایل نظامی و رسیدگی به کارهای شخصی و جمعی
3ــ بالابردن معنویات در عرض چند روز مانده به عملیات. برخورد صحیح و درست داشتن قبل از حرکت
4ــ بالابردن معنویات و خواندن قرآن و زیارت عاشورا و دعاهای دیگر
5ــ گرفتن تجهیزات و دیگر وسایل انفرادی لااقل تا ظهر امروز
6ــ تراشیدن موی سر و صورت جهت شرکت در عملیات
7ــ چک کردن وسایل شخصی و نظامی
29/ شهریور/66
توجیه کردن نیرو در رابطه با مسائلی که گفته می شود.
1- مسئله حفاظت و رعایت اصل «نمی دانم».
2- از نظر حفاظتی شلوار را توی جوراب نگذارند و زانوبندها را نباید روی شلوار بگذارند چون این موضوع در لشکر مُد شده و دشمن می فهمد لشکر 25 کجاست.
3- منطقه ای که ما می خواهیم برویم به دشمن خیلی نزدیک است، احتمال آمدن خمپاره است و برای هر مسئله ای جمع نشوند.
4- ماسک و فیلتر ــ احتیاط کردن در مورد بمباران شیمیایی
5- کلیه وسایل تدارکاتی، قاشق، لیوان، کاسه، کتری، چراغ، فانوس، چهار عدد پتو برای هر نفر ــ آمار دقیق نیروها
6- لباس های زیر و گرمکن و لباس کار برای خودشان به محور جدید ببرند. بادگیر استفاده نکنند تا موقعی که به محور جدید برویم و کلیه وسایل تدارکاتی را به تدارکات تحویل دهیم. زمان حرکت فردا صبح بعد از نماز . تمام وسایل باید قبل از حرکت آماده باشد.
بچه هایی که پلاک ندارند باید خیلی سریع به تعاون بروند. بعد از گروهان شهید مکتبی نوبت به تحویل وسایل گروهان ماست.
30/ شهریور/ 66
امشب در خلوت چادر یا بهتر بگویم در خلوت سنگر در کنار بهترین عزیزانم نشسته ام و با معشوق خودم که خدا باشد، خلوت کرده ام.
همین را بگویم که خیلی دلم گرفته،
نمی دانم چه بنویسم، خدا می داند که این قلم خودش حرکت می کند و بر دفتر می نویسد.
نمی دانم چه بنویسم همین قدر بگویم که دلم می خواهد گریه کنم.
دلم می خواهد داد بزنم.
دلم می خواهد به دور از عزیزانم، دوستانم و همسنگرانم گریه کنم.
دلم می خواهد برای بهترین یارم غلام فلاح نژاد گریه کنم.
خدایا ! عقده ها در دلم سنگینی می کند،
نمی دانم چرا وقتی به چهره های نورانی و معنوی برادرانی که در کنارم نشسته اند نگاه می کنم، حال دیگری به من دست می دهد.
نمی دانم چرا وقتی به خلوت گردان، به خلوت چادر نگاه می کنم، وقتی جای غلام ها و حسین ها را خالی می بینم و می بینم که عده قلیلی فقط در داخل سنگرها هستند، دلم می خواهد بگویم: غلام جان کجایی؟ حسینی کجایی؟ بلباسی کجایی؟ شیر سوار کجایی؟ محمد رضا مسرور کجایی؟ اصغر ترکمان کجایی؟ ای یار صدیق امام حسین( ع)، حسین عزیزی کجایی؟ بیایید ما را با خود ببرید و ما را تنها نگذارید.
بیایید و بنگرید که چگونه دوستان، ما را در این خلوت سنگرها تنها گذاشته اند.
بیایید و غریبی ما را ببینید.
بیایید و بی وفایی یاران مان را ببینید.
شما را جان زهرا ما را از این دنیا به نزد خود بخوانید.
دیگر بس است. دوری دیگر بس است . فراق دیگر بس است . شما را به خدا، ما را تنها نگذارید.
خدایا ! مرگ ما را شهادت در راه خود قرار ده و ما را با دوستان مان و برادران مان محشور بگردان.
به کوشش: مفید اسماعیلی – سجاد پیروزپیمان