جنازه او به مدت سه ماه در کنار دریاچه نمک باقی ماند و بعد توسط رزمندگان به عقب انتقال یافت. نورعلی به عنوان اولین شهید در گلزار شهدای روستای "ابوصالح " به خاک سپرده شد.
بسم رب الشهدا والصدیقین
راستش را بخواهی خیلی خراب ترم ،دیگر نمی خواستم که بنویسم وشاید هم دیگر....
معبودا ،دیرگاه است ومن نیافته ام هنوز ،که هرکس بطلبید تورا ،یافت گوهری راکه عاشقش کند و تو را هم.
نظاره گرباش ای من ،ای شیطان کوچک ،ببین شاگردمکتب خمینی را که جسم بی کفنش 3ماه ونه3 روز و 3شب آرمیده بود بروی بیابان تفتیده عراق برای تسلای دل مادر وتو چه کرده ای به جز ادعا....شرمت بادوبراستی که شرمنده شهدائی
ودیگر دهان می بندم تا خود بخوانید مطالبی از سلوک ملکوتی سالک الی الحق شهیدنورانی، نورعلی یونسی ملا فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) لشگر25کربلا
در سال 1337 در خانواده ای کشاورز در روستای "ابوصالح" در شهرستان "قائمشهر" به دنیا آمد. در خردسالی به مکتب خانه رفت و در شش سالگی تلاوت قرآن و خواندن و نماز را فراگرفت. کودکی ساکت و آرام بود .دوره ابتدایی را تا کلاس پنجم که در خانه یکی از روستاییان زادگاهش تشکیل می شد، گذراند و کلاس ششم را در روستای "ریکند" در نزدیکی روستای "ابوصالح" با موفقیت پشت سرگذاشت. خانواده اودر اثر سیاستهای تبعیض آمیز وفاسد حکومت پهلوی بسیار فقیر و تنگدست بود، تا حدی که به علت نداشتن کفش با پای برهنه به مدرسه می رفت و از پلاستیک به جای کیف استفاده می کرد. از همان دوران کودکی در کارهای کشاورزی و دامداری یار و یاور خانواده بود و گاهی نیز با فروش مرغ و تخم مرغ به امرار معاش خانواده و تامین مخارج تحصیلی کمک می کرد. پس از پایان دوره ششم ابتدایی به ناچار ترک تحصیل کرد. ولی به خاطر علاقه زیادی که به تحصیل داشت در سال 1352 برای ادامه تحصیل به "قائمشهر" رفت و در منزل برادر بزرگش اقامت گزید.او با زحمت فراوان و با جارو فروشی هزینه های تحصیلی خود را تامین می کرد و سرانجام توانست در سالهای 57 ـ 1352 دوره متوسطه را در دبیرستان "شرافت " ( آیت اللّه طالقانی کنونی) به پایان برساند و موفق به اخذ دیپلم شود. در کنار تحصیل به مطالعه کتابهای مذهبی علاقه مند بود. در این ایام بچه های محله را در مسجد جمع می کرد و قرآن تدریس می نمود. او که خود توجه زیادی به بر پا داشتن نماز وانجام فرایض دینی داشت دیگران را نیزبه نماز و رعایت حجاب اسلامی بسیار تاکید می کرد. با شروع انقلاب اسلامی ،مبارزات او علیه رژیم شاه آغاز شد. در نتیجه این مبارزات توسط عوامل رژیم شناسایی و تحت تعقیب قرار گرفت. به ناچار برای ادامه فعالیت به تهران عزیمت کرد و به کارگری پرداخت .همزمان با کارکردن در مبارزات علیه رژیم شاه نیزشرکت می کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به روستای "ابوصالح" بازگشت و با دایر کردن کتابخانه دست به فعالیتهای فرهنگی ومذهبی زد و عضو انجمن اسلامی روستا شد و به تدریس قرآن پرداخت. پس از تشکیل شوراهای شهر و روستا مدتی به عضویت شورای روستا در آمد و به سمت رئیس شورا روستای "ابوصالح"منصوب شد و اقدام به کارهای عمرانی در روستا کرد. در سال 1358 با خانم "سکینه عبدی" ازدواج کرد . مراسم عروسی آنها بسیار ساده برگزار شد. پس از شروع زندگی مشترک به "قائمشهر" نقل مکان کرد و در خانه ای استیجاری زندگی مشترک را از سر گرفتند. اوبرای تأمین هزینه های زندگی به کارگری می پرداخت. از جمله ویژگی های او این بود که از شوخی بی مورد تنفر داشت و احترام فوق العاده ای برای پدر و مادرش قایل بود. در سال 1359 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و پس از مدتی به سمت مربی آموزش نظامی بسیج "قائمشهر" منصوب شد. در آموزش نیروها در پادگان آموزشی "شیرگاه" بسیار فعال بود و بیشتر وقتش را صرف فعالیتهای آموزشی می کرد.
اودر مقابل اعتراض خانواده اش به این امر،می گفت: «الان وقت عمل است و باید با جان و مال برای انقلاب اسلامی فداکاری کنیم. باید به نیروهای بسیجی آموزش بدهیم تا بتوانند در مقابل کفر ایستادگی کنند و ضد انقلابیون را از بین ببرند.» با آغاز عملیات نظامی منافقین بر علیه انقلاب اسلامی ومردم او با نیروهای تحت آموزش در درگیرهای جنگهای شمال و سرکوب منافقین نقش بسزایی ایفا کرد. همیشه می گفت: «چطور می توانم در پشت جبهه راحت باشم در حالی که برادرانم در جبهه به شهادت می رسند.چگونه در خانه آسوده بخوابم در حالی که برادرانم در سنگر هستند.» با تشویقهای او عده زیادی از مردم روستا آموزش نظامی دیده و به عضویت بسیج در آمدند و به جبهه ها اعزام شدند. روزی به هنگام آموزش، نارنجک پرتاب شده منفجر نشد اما پس از مدتی منفجر شد و در نتیجه این انفجار یونس از ناحیه شکم زخمی گردید. مدتی مسئولیت آموزش نظامی پادگان "شیرگاه" را بر عهده داشت و در این دوران نسبت به حفظ اموال عمومی و بیت المال به شدت حساسیت نشان می داد.
با وجود مشغله زیاد هرگاه فرصتی پیش می آمد در کارهای کشاورزی به پدرش کمک می کرد. در زمان برداشت محصولات کشاورزی مرخصی می گرفت و به کمک خانواده می رفت.
همیشه نمازرا اول وقت به جا می آورد و نماز شب را ترک نمی کرد و نسبت به رعایت حجاب اسلامی تاکید فراوانی داشت. عشق و علاقه خاص به حضور در جبهه داشت ولی هربار با مخالفت مسئولان روبرو می شد. در سال 1362 با پیگیری های زیاد توانست به جبهه اعزام شود دو ماه در جبهه بود و به مرخصی نیامد.وقتی به مرخصی آمد به اصرار فراوان خانواده اقدام به ساخت خانه ای در روستای "ابوصالح" کرد و طول مدت ساخت منزل همواره آرزو می کرد این کار هرچه زودتر به اتمام برسد تا بتواند به جبهه برگردد. وقتی کار ساخت خانه تمام شد، گفت: «خدایا شکر، حالا دیگر می توانم با خیال راحت به جبهه بروم.» در سال 1364 با سپاهیان محمد (ص) به جبهه رهسپار شد. می گفت باید این انقلاب نوپا را به دست صاحب اصلی آن آقا امام زمان (عج) بسپاریم تا رو سفید بمانیم و در این راه در برابر ظلم و ستم ایستادگی کنیم و حق مظلوم را بگیریم. همیشه پس از ادای نماز و دعا آرزو می کرد که شهادت نصیبش شود و در سنگر و جبهه و جنگ به شهادت برسد و در بستر نمیرد.می گفت: «پشت جبهه جهنم است، وقتی در جبهه هستم مثل این است که وارد بهشت شده ام.»
آخرین باری که به جبهه می رفت دخترش ده روزه بود و پدرش اصرار داشت که به جبهه نرود. در پاسخ وی گفت: "اسلام در خطر است و باید یاری شود. "در آخرین اعزام وصیت نامه اش را هم نوشت . با نوشتن این وصیت نامه با سپاهیان محمد (ص) عازم مناطق جنگی شد و در هفت تپه مستقر بود تا عملیات والفجر 8 شروع شد.
او در گرما گرم عملیات والفجر 8 پس از شهادت فرمانده گردان، فرماندهی گردان امام محمد باقر (ع) عهده دار شد و در سه مرحله عملیات والفجر 8 شرکت کرد. یونس یونسی می گوید: « در شروع عملیات یونسی لباس غواصی پوشیده و با استفاده از غفلت دشمن پشت توپخانه دشمن قرار گرفت و توانست بدون سر و صدا افراد دشمن را سر ببرد.» و«روزی یونسی گفت: خواب دیده ام به شهادت می رسم و سفارش کرد که او را در روستایشان دفن کنند.»
در مرحله پایانی در منطقه دریاچه نمک (واقع در شهر فاو عراق) در تاریخ 26 بهمن 1364 به همراه نیروهایش به محاصره دشمن در آمد. به نیروهای تحت امر دستور عقب نشینی داد و خود به همراه بی سیم چی برای فریب دشمن و نجات نیروها به نبرد ادامه داد. با آر پی جی 7 چند تانک دشمن را منهدم کرد تا اینکه بی سیم چی به شهادت رسید و ارتباط او با بقیه نیروها قطع شد.در این موقع او مورد اصابت گلوله های تانک دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
جنازه او به مدت سه ماه در کنار دریاچه نمک باقی ماند و بعد توسط رزمندگان به عقب انتقال یافت. جنازه او به عنوان اولین شهید در گلزار شهدای روستای "ابوصالح " به خاک سپرده شد.
از شهید یونسی سه دختر به نامه های مریم ، محدثه اله و صاحبه به یادگار مانده است.
************
فرازهائی از وصیت نامه سالک الی الحق پاسدار شهید نورعلی یونسی ملا
...برادران و خواهران! خرافات و جهالتِ دل را به نور ایمان آباد سازید و فریاد انالحق را هر چه رساتر بر گوش آنهایی که بر باطلند طنین انداز کنید و به ریسمان ذات لایزالی بپیوندید . . . همیشه به جهت حق و عدالت قیام گر باشید و اعمالتان را هر چه ناچیز باشد فقط به خاطر خدا انجام دهید. آنکه رویی به کافر و رویی به مومن دارد و چون انگلی با خرطوم خون آلوده اش خون میزبان مهربان خود را می مکد منافق است.....
اسلام را عزیز بدارید. اسلام است که انسان را از هر گونه استعمار و استبداد و استثمار در تمامی جوانب رهایی می بخشد. نارساییهای اقتصادی و کمبودهای امور زندگی و آنچه برایتان شادی و راحتی دنیایی نمی آورد و صبر و استقامت و آینده نگری را نیک پذیرا باشید.
شما امت مسلمان وقتی که می بینید چگونه امام از خداوند عاجزانه حسن اخلاق را درخواست می کند، چرا بعضی مواقع ضعف دارید که جلوی خشم خود را بگیرید؟ برادران و خواهران! سعی کنید خود محوری را از وجودتان دور کنید و خدا محور باشید و در تمامی کارها و اعمالتان خدا را به خاطر داشته باشید و شیرینی دنیارا با همه ظواهرش به دل راه ندهید و اجراء فرمان را به خاطر خدا انجام دهید.
همسر و والدین عزیزم! به خدای بزرگ سوگند که جبهه رفتنم از روی هوای نفس نبود به خدای کعبه سوگند و به معراج پر خون علی (ع) قسم که ترس از خدایم به خاطر روز جزایش نبود، به خاطر ترس از غضب نبود، به خاطر نعمتهای جاودانی بهشت نبود.
همسرم و مادر جانم! به خاطر این بود که خدایم را شایسته ثنا و ستایس یافتم. هنوز خیبر است و خندق، هنوز بدر است و احد و تبوک، هنوز جنگ است و ندای مجاهدان بدر به گوش می رسد.
((هنوز بر سر محمد رسول خدا (ص) خاک می ریزند، هنوز محراب نماز علی (ع) پر خون است، هنوز نیزه بر قلب حمزه علیه السلام می نشست، هنوز اشک دیده یتیمان از فراق بی پدری و اینکه پدر آید و نان آرد چون صدفی در ظلمت می درخشد، هنوز ندای هل من ناصر ینصرنی حسین بن علی (ع) در صدای خمینی بگوش می رسد. هنوز مهدی زهرا (س) فریاد خونخواهی اش در تداوم است و هنوز جنگ است و تو در خوابی! من آخرین بار به جبهه می روم به نبرد حق علیه باطل تا با مرگم پلکهای چشم را برای همیشه از دنیای ظواهر، ریا، تزویر و دورویی فرو بندم و در دنیایی دیگر در روشنی متولد شوم تا برای ابراهیم زمانم اسماعیلی قابل باشم.))
شهادت برای من وسیله ای است که آن را راه تقرب به خدا می دانم.به جبهه می روم، به کوه ظفر، به صحرای عرفات، به منای حجاج تا نفسم به خدا مطمئن گردد. زنده بودن در این دنیا را و مرگ را پل ارتباطی و انتقالی خود از این دنیا به سرای دیگر می دانم. خدایا از تو می خواهم که نجات از خانه فریب دنیا را به من ارزانی بداری.
والسلام