گفت بابت شهادتم از بنیاد شهید چیزی نگیرید
ایسنا- صفر رجبی سلطانآباد از جمله شهیدان دوران دفاع مقدس است که در ادامه معرفی شهدای دوران دفاع مقدس، مروری بر زندگی و فعالیتهای این شهید دارد.
در تاریخ نهم دیماه 1308 در روستای سلطانآباد از توابع شهرستان اردبیل وقتی که دومین فرزند خانواده نصرت رجبی و ننه عباسی به دنیا آمد، پدر و مادرش نام او را «صفر» گذاشتند. آنها یک خانواده روستایی بودند که با کار کشاورزی زندگی خود را میگذراندند. از دوران کودکی شهید صفر رجبی اطلاع دقیقی در دست نیست اما آنچه که از کودکی او به یاد مانده، این است که وی از کودکی در کلاسهای آموزش قرآن شرکت میکرده است.
صفر دوران کودکی خود را در روستای محل تولدش(روستای سلطانآباد) گذراند و دوره تحصیلی ابتدایی را در همان روستا به اتمام رساند. اما نبود مدرسه و معلم برای ادامه تحصیل و سنگینی کارهای کشاورزی و نیاز خانواده به کمک، باعث شد صفر با درس و مدرسه وداع کند.
خانواده رجبی از لحاظ اقتصادی وضع متوسطی داشتند و عمده درآمد آنها از کار کشاورزی و دامداری تأمین میشد. تقریباً 50 ساله بود که انقلاب اسلامی به وقوع پیوست. اما گویی انقلاب اسلامی برای او تولدی دوباره به ارمغان آورده بود زیرا در بیشتر تظاهرات انقلابی شرکت میکرد. فردی مبارز و علاقهمند به روحانیت و در کل، انقلابی و مذهبی بود. با خویشان و همسایهها خیلی مهربان و خوش برخورد بود. به همه کمک میکرد. با والدین و اهل خانواده خوش برخورد بود و هیچگاه اجازه نمیداد بار مشکلات بر دوش خانوادهاش سنگینی کند.
تمام جوانان روستا را دور خود جمع میکرد و آنها را به طرفداری از انقلاب اسلامی فرا میخواند. بیشتر از همه به معلمان قرآن احترام می گذاشت. پیرو علما و روحانیون بود و با رژیم شاه و طرفداران او به شدت مخالفت میکرد. صبور و تلاشگر بود و هیچ وقت ناامید نمیشد و با تلاش فراوان در فکر دفاع از انقلاب اسلامی بود.
میگفت حال که جوانان وطن در راه دفاع از ایران به شهادت میرسند و دشمن قصد دستاندازی به نوامیس و خاک ما را دارد، باید من هم در جبههها حاضر باشم. به همین خاطر به محض شروع جنگ به جبهه رفت. او به خانوادهاش توصیه کرد که در دخل و خرج خانه اصراف نکنند و بعد از شهادتش،از بنیاد شهید بابت شهادت او چیزی دریافت نکنند.
پرهیزگاری و شجاعت و تقوایش زبانزد عام و خاص بود. وقتی میخواست به جبهه برود اطرافیان به همسرش توصیه کردند که شناسنامه او را پنهان کند تا او نتواند به جبهه برود. اما همسرش میگوید: « رفتم که شناسنامه او را بردارم و پنهان کنم. اما از خدای خود ترسیدم و از این کار منصرف شدم و با خود گفتم هرچه مصلحت باشد همان میشود.».
نگاهی کوتاه به زندگی خانوادگی این شهید خالی از لطف نیست.
صفر رجبی 21 ساله بود که با سمانه خاکپور 13 ساله ازدواج کرد. زندگی آنها بعد از ازدواج در منزل پدری داماد شروع شد. صفر رجبی در زندگی خانوادگیاش فردی با اخلاق بود و با احترام گذاشتن به خانواده و رعایت آداب و اخلاق اسلامی، به زندگی خود رنگ و بوی دینی میداد. در کنار زندگی با همسرش،احترام پدر و مادرش را نگه میداشت. اهل نماز و عبادت بود. به افراد نمازخوان، بیشتر احترام میگذاشت و به خانوادهاش توصیه میکرد که اهل نماز و روزه و بنده خدا باشند. حاصل زندگی مشترک صفر رجبی و سمانه خاکپور هشت فرزند شامل چهار فرزند دختر و چهار فرزند پسر بود.
او اصلاً نمیتوانست تحمل کند که با وجود جنگ، در خانه بنشیند و در جبهه حاضر نشود. به همین خاطر علیرغم این که هشت فرزند داشت به جبهه رفت و وقتی که از جبهه برگشت به همسرش گفت که همسرم تو هم در اجر و پاداش حضور من در جبهه سهیم و شریک هستی. تو از من هم غیرتمندتری.»
آرزویش شهادت در راه خدا بود. در زمانی که به جبهه میرفت 52 ساله بود اما با شجاعت و قدرت در جبههها حماسه میآفرید. او همه را به ادامه دادن راه شهدا و پیروی از امام خمینی (ره) دعوت میکرد.
خانواده و دوستانش را به رعایت حال مردم دعوت و حقالناس را همیشه به آنها گوشزد میکرد. وقتی میخواست به جبهه برود او را برای فراگیری دوره آموزش نظامی به اردبیل فرستادند. در طول دوره آموزشی خیلی ناراحت بود. میگفت احتمال دارد به دلیل کهولت سن در این دوره قبول نشود. به همین خاطر به محض قبول شدن در آموزشهای نظامی، شیرینی پخش کرد و اعزام شدنش را به جبهه جشن گرفت.
محبعلی شفایی از دوستان شهید رجبی میگوید: « در اوایل انقلاب، صفر با عدهای از بچههای روستا همیشه در راهپیماییها شرکت میکرد و کفن میپوشید و به نماز جمعه میرفت. هرچند کشاورزی میکرد اما هر جا که انقلاب بود با اشتیاق حاضر میشد. در پایگاه بسیج روستا فعالیت میکرد. واقعاً اسلام را درک کرده بود و عاشق آن بود و بارها به جبهه رفت و هرچه داشت خرج جبهه کرد و هیچ حقوقی دریافت نکرد. همه تعجب میکردند که او چرا اینقدر عاشق جبهه است. رفتارهای او برای همه تعجبآور بود. خیلی انقلابی، مؤمن و باتقوا بود.
عاقبت، این مرد دلیر و رزمنده لشکر اسلام که یک بسیجی عضو لشکر 31 عاشورا بود، بعد از مدتها حضور در جبهههای حق علیه باطل در تاریخ 23/1/62 در منطقه «شرهانی» شهر موسیان استان ایلام و در درگیری با نیروهای عراقی به شهادت رسید اما آن زمان پیکرش بازنگشت تا این که شهادتش در تاریخ 9/9/1382 احراز و مزار یادبودی در روستای محل زندگیاش یعنی « روستای سلطانآباد» برایش ایجاد شد.