در جبهههای میانی، نزدیکیهای شرهانی که بچهها کار میکردند، جایی است که میگویند امامزاده است. آنجا مسجدی ساختند. شهید سید طعمه یاسری. بچه لشگر 7 ولیعصر(ع) اهواز است.
عراقیها جنازهاش را درآوردند، خاکش کردند، امامزاده ساختند و دارالشفای آنان شده است. الآن هم رسماً امامزاده است. قبری است که رویش پارچه سبزی کشیدهاند و کنارش مهر و مفاتیح گذاشتهاند. مردم هم میروند زیارت میکنند و حاجت خود را طلب میکنند.
پرسیدیم قصه چیست؟
گفتند ما شبها اینجا میخوابیدیم. متوجه شدیم بین خاکریزی که روی تپه است، شمعی روشن است. فکر کردیم که عشایر آن سمت هستند. آنها هم فکر میکردند ما هستیم. چند وقت بعد همدیگر را دیدیم. پرسیدم شما شبها آنجا چه میکنید؟ آنها گفتند ما فکر میکردیم شما هستید که شمع روشن کردهاید. با هم میروند و روی خاکریز، این شهید را پیدا میکنند. به او ایمان میآورند. خودشان میگویند اینجا مستشفی است. یعنی این دکتر ماست. این را عراقیها میگویند.
این منطقه در عمق خاک عراق است. شهید سید طعمه یاسری، بچه اهواز است. این چیزها متأسفانه جایی نقل نشده. به نظرم کوتاهی ماست. میشود به راحتی برویم از آنجا فیلم بگیریم. مصاحبه بگیریم. اما نمیدانم چرا نمیکنیم.
فقط بین بچههای تفحص سینه به سینه دارد میچرخد. جایی گفته نشده. خاطراتی مثل این متأسفانه دارد خاک غفلت و فراموشی میخورد