بسم رب الشهداء و الصدیقین
گردان مسلم بن عقیل *یکی از گردان هایی بود که در عملیات محرم حضور قوی ای داشت. من در عملیات محرم در گردان مسلم(ع) بودم. بعد از عملیات، ما را به پادگان شهید بهشتی بردند،گردانی که تعدادی از نیروهایش شهید و تعدادی از آن مجروح شده بود. خود من نیز از ناحیه ی پا مجروح شده بودم ولی جراحتم طوری نبود که به عقب برگردم. اولین شب برگشت از عملیات، سرسفره ی غذا حاضر شدیم. آن وقت ها سفره ی وحدت می گذاشتند و همه ی گروهان ،روی یک سفره غذا می خوردند. وقتی کنار سفره حاضر شدیم همه ی بچه ها بغض شان گرفت. چون جای خیلی از دوستان شان خالی بود. به یاد شهید رمضان علی فلاح ،فرمانده ی گروهان مان افتادیم که در مقابل دیدگان مان ،جان به جان آفرین تقدیم کرد. یکی از بچه ها، کاسه ای را گرفت که اسم یکی از شهدای گروهان مان تنش نوشته شده بود. با دیدن اسم این شهید، بغض بچه ها ترکید و سفره ی غذا دست نخورده باقی ماند. آن شب هیچ کس از بچه ها دست به غذا نبرد. صبح، فرمانده ی گردان با سر و صورتی بانداژ شده در میدان صبحگاه حضور یافت و بعد از قدردانی از زحمات بچه ها ،آن ها را به صبر و پایداری دعوت کرد و وقتی این جمله ی امام را به بچه ها گفت: «من دست و بازوی تان را می بوسم»، کل گردان زدند زیر گریه و صدای هق هق شان در میدان صبحگاه پیچید.
*از گردان های لشگر 25 کربلا
راوی: قدرت الله علی نژاد
امیر المومنین(ع) یا شاه مردان... شهادت را نصیب ما بگردان
یاعلی