کسانیکه با حضورشان، جبههها را صفا بخشیدند، همین جانبازانی هستند که امروز، میزبانمان در آسایشگاهها هستند.
میدان تجریش، محله امامزاده صالح تهران، کمی بالاتر از کاخ ریاست جمهوری سابق، آسایشگاه بقیهًْالله واقع است؛ جایگاه جانبازانی که سالها مهمان دائمی این سرای فراموشیاند. اگر کسی بخواهد سری به این آسایشگاه بزند و احوالی از جانبازانش بپرسد و بداند که جانبازان چگونه و در چه شرایطی روزگار میگذرانند، به این راحتیها امکان ورود پیدا نمیکند.
برای پاگذاشتن به دنیای سبز جانبازان، باید از بنیاد شهید و امور ایثارگران نامه داشت، یا از آشنایان و نزدیکان یکی از جانبازان بود. اما با تلاش نیز میتوان این افتخار را کسب کرد تا رخصت ورود حاصل شود؛ در آنصورت، با عبور از حراست، محوطه آسایشگاه، نمایان میشود.
مکان استقرار جانبازان، در انتهای مسیری است که درختان سرسبز و سربه فلک کشیدهاش با چمنهای به شبنم نشسته و گلهای رنگارنگ، آواز گنجشکها و هوای دلنشینش، توجه هر عابری را به خود جلب میکند.
در سالن، تفاوتِ نور، چشم را آزار میدهد. انگار برق رفته است. رنگ چرکمرده دیوارها زیر نور لامپ صد واتی که از سقف آویزان است و به زور میخواهد همه جا را روشن کند، تیرهتر به نظر میآید؛ اما چشمها کمکم به محیط عادت میکند. اینجا نفس کشیدن به راحتی فضای بیرون نیست.
چندپله در مسیر راه است و درست بالای پلهها در سمت چپ، اتاق «حاجاحمد» قرار دارد. کسی که از حدود بیستسال پیش، در اینجا زندگی کرده و جانباز قطعنخاعی است. اتاق حاجاحمد، به هم ریخته است و در نگاه اول، این فکر را تداعی میکند که او در حال خانهتکانی است. برای نشستن در اتاق، باید چندین وسیله را جابجا کرد و طوری نشست که حاجاحمد را نیز بتوان به خوبی دید.
حاجاحمد، با آن چهره نورانی و نگاه مهربانش، آن چنان میزبان دوست داشتنی است که توجه به اطراف، به کلّی فراموش میشود و مهمانان، محو سخنان دلنشین میشوند. آن قدر که فراموش میکنند آمده بودند تا ربعساعتی مهمان جانبازان باشند.
حاجاحمد، از روزهای دلاورمردی و جنگاوریاش میگوید و آنچنان گرم و با حرارت صحبت میکند که مهمانان، هر لحظه بیشتر مشتاق شنیدن میشوند. انگار حاجاحمد در میان این وسایل و اسباب به هم ریخته، چون جواهری میدرخشد و تنهاست.
شاید اگر عقربههای ساعت میایستادند، بهتر بود. در آنصورت، دیگر سخنی از رفتن به یان نمیآمد و دل حاجاحمد، از رفتن مهمانانش نمیگرفت.
اینجا چشمها در انتظار دیدار مهمان مشتاقی است که از جنس ایثار بوده و مشتاق آموختن است. اینجا چشمها منتظر تشنه لبی است که بیصبرانه به دنبال جرعهای از دانش، خود را به چشمه معرفت رسانده است.
کاش درهای آهنین این سرای غمزده، به روی مشتاقان گشوده میشد تا این آموزگاران مکتب حسین(ع)، انقلاب و هشتسال دفاع مقدس، در کلاس ایثار، از خودگذشتگی و دلاری را آموزش دهند.
منبع: نشریه امتداد – ش