مى گفت «استخوان ها بوى خوشى مى دهد» از بچه هاى نیروى انتظامى بود که جلوى ماشین ما را گرفته بود و از ما مى خواست سنگرى را که چند تکه استخوان توى آن بود، بررسى کنیم. از ماشین پیاده شدیم. از میدان مین عبور کردیم تا به سنگرهاى حفره اى رسیدیم. مشغول کندن زمین شدیم. اولین چیز، ماسک روى صورت شهید را دیدیم که با جمجمه شهید از خاک بیرون زد وقتى مطمئن شدیم پیکر مطهر شهید است، با اشتیاق بیشترى خاک ها را کنار زدیم، به لباس هاى شهید که رسیدیم، محتواى داخل جیب شهید، شانه، جانماز، خودکار و شیشه عطرى بود که هنوز نصفه مانده بود. کنار این شهید هم پیکر دیگى بود که دندان هاى مصنوعى داشت. مشغول کندن زمین بودیم که دوستم با حالت عجیبى به من گفت: «تکان نخور!» دقیقاً یک مین زیر زانوى پاى راستم بود; سالم و تمیز، مثل این که کسى آن را تازه کار گذاشته باشد; اما شهدا نمى خواستند این مین منفجر شود !
اللــــــــــــهم صـــــــــل علی محـــــــمد و آل مــــــــحمد و عـــــــجل الفـــــــرجهم