بسم رب اشهداء و الصدیقین
نذر سی و پنجم...شهید
اعیاد شعبانیه،میلاد شبه پیمبر،عشق ال الله،حضرت علی بن الحسین،علی
اکبر(ع) بر امام صاحب عصر و زمان بقیه الله العظم ارواحناه فداه و امام خامنه ای
دامت برکاته و نیز شما بزرگواران مبارک باد.
برعکس هربار می خواهم قطعه کوچکی ازعنایاتی که شهدا به ما
داشتند را با شما سهیم شوم.نمی دانم چرا می گویم فقط می دانم که این سهم و روزی
شما شده است.از طولانی شدن متن پیشاپیش عذرخواهی می کنم اما به دانستنش می ارزد.چند
وقت پیش در بهشت زهرا(س)،به گمانم روز عید بود،مهمان شهدا بودیم ....و من مدام از خود سوال می کردم که: امدنمان انتخابی ست
یا دعتوی؟!اصلا برای چه می اییم؟! ایا امدن،حضور و کارمان بی فایده نیست؟! برای چه
می اییم معرفتش را داریم؟!اصلا معرفتش لازم است یا اینها خود معرفت تو را بالا می
برند،نمی دانم چه شد، که انچه در دلم بود را بر زبان اوردم،و راستش نگاه ها که تا
لحظه ای پیش اشنا بود اینبار برایم نا
اشنا وغریبه شدند و به جای انکه پاسخی برای جوابم باشند موجی از سوال را
برانگیختند!دوستان مشغول صحبت و حرفهای همیشگی شدند و من در گیر و دار دست و پا
زدن بین معنای نگاه ها و سوال هایم بودم که زنی نزدیک شد و با صدای لرزان و خسته ای رو به من پرسید:"ببخشید
شما می دونید مزار شهید تاج الدین کجاست؟" من هاج و واج گفتم: مزار
کی؟!" با تعجب نگاهم کرد و پرسید "تاج الدین؟!" گفتم "نه به
شما کجا رو گفتند ؟" گفت:" گفتند قطعه 29 یا 28 نمی دونم اینجا خیلی
وسیعه" گفتم "بروید موزه اسم را بگویید ادرس مزار را دقیق می دهند"
با نگاهی مشوش و مردد از من خداحافظی کرد و رفت و من نگاهش می کردم....نمی دانم حس
عجیبی داشتم،دل تو دلم نبود،دوستم به کنارم امد و صدایم زد که برویم نگاهش کردم
گفت"خوبی؟!"گفتم " نه باید به این زن کمک کنم"و در پی زن
دویدم ...وقتی به او رسیدیم داشت سوال می کرد و هیچ کس پاسخ درستی نمی داد.گفتم
"خانم بیایید خودم برایتان پیدا می کنم"در چشمانش برق خوشحالی را می شد
دید...و من هنوز مبهوت بودم...تمام قطعه را گشتیم.پرسیدم "مگر ادرس شهیدتان
را ندارید؟"گفت" این شهید من نیست اما باید سر مزارش بروم سالهاست بهشت
زهرا نیامده ام اما اینبار عزمم را جزم کردم که بیایم...حس کنجکاویم بر حس دیگرم
افزوده شد نمی دانستم چگونه سوال کنم.من هنوز در پاسخ سوالهای خود مانده بودم
چگونه سوال دیگری را بپرسم!!!بدون مقدمه ای گفت :" دوستم مشکلی داشت.روزی
شهیدی را در خواب دید که به او می گوید چرا پیش ما نمی ایید،ما حوائج شما را
براورده می کنیم.ما منبع فیوضات خدا برای شما هستیم.بیایید .تو را به خدا
بیایید.ما خیلی کارها می توانیم برایتان بکنیم،فراموشی ما فراموشی خودتان است.
و....."او حرف می زد و من مبهوت حرفهای او شرمنده سوالهایم بودم...که تو کجای
کاری....هنوز به ده دقیقه نرسیده که جواب سوالهایت را دادند....و توی سرگشته اندر
خم یک کوچه مانده ای .....به خود امدم ...:" دوستم گفت شما که هستید ان شهید
گفت من تاج الدین هستم.بیاید بر سر مزارم.پرسید نشانی مزار؟گفت مادر دوست و همسایه
ام همیشه به زائرین ما چای می دهد."پرسیدم"یعنی مادر شهید سماور روشن می
کند؟"گفت این جور گفته ست" ایستادم ، از خود شهید خواستیم کمکمان
کند...بعد از کمی گشتن پیدایش کردیم مجید تاج الدین نزدیک شهید شهبازی قطعه 28
روبروی ایستگاه صلواتی ....شهدا را فراموش نکنیم دوستان حتی اگر به نیمروزی کنار
انها بودن باشد........زمانی می رسد که دیگر مادر و یا پدر شهیدی را نمی یابیم که
کنار سفره دلش بنشینیم و از این خان نعمت بهرمند شویم.این گوهر های گرانبها و کم
یاب را دریابیم قبل زا انکه دیر شود.در پناه حضرت حق و در رکاب حضرت ماه موفق و
مستدام باشدی تا ظهور حضرت خورشید ان شاءالله.التماس دعای فرج.یا علی
«
وصیــتنامه
شهــید مجید تاج الـــدین »
به
نام الله روشنگر راه تقوا پیشگان
نامم
مجید است و مکتبم اسلام کتابم قرآن است و کارم
جهاد راهم یکی است و راه امام ، که راه امام بود ، راه تقواپیشگان ، قلبم
بود
جایگاه نور عین ، شاهراهی بود درون دلم که در انتهای شاهراه بود کلبه ای ،
کلبه ای
ساخته از کوخ و خون ، که بر سر درش حک شده این ندا : ولا تحسبن الذین قتلوا
فی
سبیل الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون .سلام بر امام عصر خمینی بت شکن
پیر
جماران رهبر آزادگان ، یاور مستضعفان ، دشمن مستکبران ، سلام بر امت حزب
الهی
ایران ، سلام بر آنان که از ایثار جان و مالشان در راه خدا دریغ نمی کنند .
ای امت
رزمنده ایران ، ای شهیدپروران وای شهید دادگان در راه خدا ، روی سخنم با
شماست ،
منهم جزء کوچکی از دریای بیکران شما بودم و در میان شما ، هم دین ، هم مسلک
و هم
رزم ، ولی اکنون شاید خدا به حقیر نظری افکند و درجه گهربار شهادت را نصیبم
نماید
. و حال که شما مانده اید عاجزانه درخواست می کنم که پشتیبان ولایت فقیه
بوده و با
این کار خود پوزه آمریکا را به خاک بمالید و طول عمر رهبر را خواستار باشید
خدایا
تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار .خدمت پدر عزیزم : ای تو که هم رزم و هم
فکر من
بودی ، هیچ از نبود من ناراحت نباش و تا می توانی به اسلام خدمت کن که طبق
شعار
همیشگی : چپ و راست نابود است اسلام پیروز است ، آقا جان اگر در طول این
مدت از
طرف حقیر به شما اهانتی شده امیدوارم مرا ببخشید . آقا من از کوچکی عشق
حسین ( ع )
در دل داشتم و اگر راه او را نمی رفتم بدان که ز عشقش دیوانه می گشتم . که
همانطور
که سروده شده : بزرگ فلسفه شاه دین این است که مرگ سرخ به از زندگی ننگین
است .
این مرام حسین ( ع ) بود و من چه می توانستم بکنم جز پیمودن این راه . خدمت
مادر
غم پرورم : تو بدان که اجر تو بیشتر از من است چون تو مانند زهرا ( ع )
پسری
پروردی که در راه حسین ( ع ) قدم بردارد و هیچ خودت را ناراحت نکن انشاالله
به
بهای خون ما نهال انقلاب پا می گیرد و نسلهای بعدی معنی اسلام واقعی را به
مفهوم
کلی می فهمند و در سایه آن زندگی می کنند مادر من : در مدت طول عمرم به شما
خیلی
ناراحتی دادم امیدوارم به بزرگی خودت مرا ببخشی .خواهرم : تو هم مانند زینب
( س )
عمل کن و تا می توانی آقاجان و طوبی را تنها مگذار حال خدمت تمام دوستان و
خویشاوندان : چنانچه ناراحتی از طرف من بر شما وارد شده انشاالله به فضل و
بخشش
خودتان عفوم کنید به امید پیروزی خون بر شمشیر و ظهور آقا امام زمان ( عج
) ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ، موجیم که آسودگی ما عدم ماست .خدمت
همسر عزیزم
: ای که غمخوار و دردکش من بودی در سختی دلداریم می دادی و در تنهایی بزم
شادیم
بودی ، حال که همسرت ( من ) پیمانی با خدا بسته تو هیچ گونه غمی در دل خود
راه مده
که انشاالله خدا پشت و پناه تو ست . شما می دانستی که من از اول عاشق کربلا
بودم و
می دانستی که حرف مجید حرفه و عمل می کند . پس حالا تو با یادی از من تنها
هستی .
مانند ستونی درجا بایست و راهم را ادامه بده .همسرم من قبلا تمام معیارهای
اسلامی
و نظریه خودم را به شما عرض کردم و گفتم که پایه یک زن مسلمان حجاب است که
اینگونه
زن را از تمام آلودگیها پاک نگه میدارد . امیدوارم که تا موقعی که زنده ایم
به
سلامتی مبرا از هر گناهی حتی دروغ باشی .همسر عزیزم : حرف آخرم را با تو
بزنم ،
حال که من این وصیت نامه را می نویسم نمی دانم که یادگاری از من باقی خواهد
ماند
یا نه ، اما بگویم که تا این ساعتی که زنده هستم ، از شما راضی هستم و
امیدوارم خدا
هم راضی باشد .انشاالله راهت را در زندگی انتخاب کنی البته طبق موازین
اسلامی . به
امید ظهور مهدی ( عج ) به امید دیدار من و شما ، این را بدان که همیشه به
یادت
هستم .
تاریخ
شهادت : 1/11/1364
محل
شهادت : در حین ماموریت ( تهران )
اللهم عجــــل
لولیک الفرج و احفظ قائدنا و حبیب قلوبناو نوراعیننانائب
المهدیامامناالخامنه
ای حتی یصل فرج مولاناالمهدی(عج)اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل
فرجهم واحشرنا معهم و جعلنا من شیعتهم و العن اعدائهم اجمعین
التماس
دعای فرج
یا علی