در عالم خواب داخل یکی از شیارهای فکه با همان چوبدستی که به علت کمردرد دستم میگرفتم ، قدم میزدم تا اینکه به کپه خاکی رسید . با چوبدستی به همراهان اشاره کردم که اینجا را بکنید ، شهید دفن است. هنوز آنجا را نکنده بودند که از خواب پریدم . از آنجایی که روزها مشغول تفحص بودیم و شبها نیز تمام آنها را مرور میکردیم به همین خاطر به خوابم توجهی نکردم . صبح کارمان را در ارتفاع 143 شروع کردیم و من بر حسب عادت برای شناسایی و اطمینان از پاکسازی منطقه جلوتر از همه راه افتادم . با اینکه اولین بار بود که آن منطقه را میگشتیم ولی به نظرم خیلی آشنا میآمد، یک لحظه به ناگاه سمت چپ، کپه خاکی را دیم که شکم را به یقین مبدل ساخت . درست همان جایی که در خواب دیده بودم. فوراً به بچهها گفتم که مشغول کندن آن قسمت شوند . پس از ساعتی از همان مکان پیکر مطهر شهید کشف شد .
اللــــــــــــهم صـــــــــل علی محـــــــمد و آل مــــــــحمد و عـــــــجل الفـــــــرجهم