حسن رستگار موحد ، از پاسداران لشکر 14 امام حسین (صلوات الله علیه) ، در عملیات والفجر 8 ، قائم مقام فرماندهی گردان امیرالمومنین (صلوات الله علیه) را بر عهده داشت. همزمان با او برادر کوچک ترش « احسان» نیز در این عملیات حضور داشت. میان حسن و احسان ، علایق و عواطف عجیبی برقرار بود. سردار حسن رستگار موحد ، که بر اثر تهجد و توسلات خود ، به مدارج معنوی بالایی دست پیدا کرده بود ، مدتی پیش از آغاز عملیات والفجر 8 ، تعدادی از همرزمان خود را از شهادت در عملیات بعدی مطلع ساخت. این پاسدارِ پاکباخته ی نهضت روح الله ، در روز 11 اسفند ماه 1364 ، دقایقی قبل از آغاز عملیات تکمیلی والفجر 8 _موسوم به «یا مهدی» در محور «کارخانه نمکِ فاو») ، وصیت نامه ی خود را به رشته ی تحریر درآورد. حسن رستگار موحد ، چند ساعت بعد ، در خط مقدم نبرد ، از ناحیه گردن مورد اصلبت گلوله قرار گرفته و بال در بال ملائک می گشاید. حدود یکی -دو ساعت بعد ، خبر شهادت احسان موحد رستگار نیز به واحد تعاون لشکر امام حسین(صلوات الله علیه) واصل می شود. خانواده ی شهیدان موحد رستگار ، پس از آن که وصیت نامه به جا مانده از حسن را گشوده و خواندند ، متوجه رازِ شهادت این دو برادر به فاصله کوتاهی از یکدیگر شدند. شما نیز با مطالعه ی این وصیت نامه ، که در خط به خط آن ، هیجان و برافروختگی معنوی کاملا مشهود است ، به این راز پی خواهید برد. روحمان با یادشان شاد
مزار برادران شهید حسن و احسان موحد رستگار در گلزار شهدای گلابچی در کاشان
بسم الله الرحمن الرحیم
"الهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد"
با عرض ادب به پیشگاه حضرت مهدی (عج) و نائب گرانقدرش حضرت امام خمینی (روحی لهمالفداء) و با عرض سلام بر شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، به امید شفای مجروحین و معلولین انقلاب اسلامی، اکنون که دست نیاز و تسبیحمان به درگاه حضرت حق تعالی دراز است، شکر می فرستیم و رضایت حضرتش را طالبیم و از برای برقرای حکومت اسلامی توانمان را به کار برده ایم، قبولی آن را از درگاه او خواستاریم، در این راه پرنشیب و فراز بر خویش تحمل سختی ها نمودن برای خدا، سهل است و نظر او شرط، حال که در این ره نه از برای منت بلکه از در رضایت او ، خویش را افسرده نمودیم در ظاهر، و ره را در پیمودن آن تا رسیدن به لقایش دنبال نمودیم، حمد و سپاس او را به جای می آوریم که او "اهدنا الصراط المستقیم" است و استقامت در این راه را از او طالبیم و همچنین، ماندن و ثابت قدم بودن را در مسیرش باز خواهانم. الها! اگر چه نزدیک ترین و سریع ترین راه تقرب و وصل به درگاهت" شهادت" است، در پی این وصل، توانم را فدایت نمودم، وجودم را فنایت، و زیر پا گذاشتم دنیای فانی و پست را و گریستم از فراقت و توسل جستم به ائمه اطهارت، قبولم دار اگر چه قابل نیستم. عمری است که در پی لقایت، حال و هوای دیگر بر سرم شده است، گام هایم از برای دیدار تو خسته، از بس راه پیمودم، بیابان های گرم و سوزان جنوب را پشت سر نهادم، قله های رفیع و سخت غرب و کردستان را زیر پا در نوردیدم، دره های پرفراز و نشیب محرم، صحرای رمضان، ارتفاعات سردشت و ... از برای دیدارت، حال با قبول کردن من در حضورت آرامشم بخش که تو عطاکننده نفس مطمئنه ای. آخرین لحظات شب است و از مصاحبت با یک شهید برگشتم، نمی دانم تاکنون در زندگیم چنین حالتی بوجود نیامده بود، تاکنون این طور شاد نشده بودم، لحظاتی دیگر به سحر نمانده است و احساس میکنم که آخرین پیامم را بر روی صفحه کاغذ مینویسم. خیلی خوشحالم و از خوشحالی نمی توانم در خود بگنجم. احساس می کنم ضیافت ائمه اطهار و اولیاءالله جهت آمدنم آماده شده است. احساس میکنم شهدا را می بینم. احساس می کنم لحظه ای دیگر در کنارشان جای میگیرم. خدایا ! تو را شکر می کنم که به من عطا نمودی این بی خود شدن را. خدایا ! دوست دارم با شهدا باشم، دوست دارم من را از اولیاءت جدا مگردانی، او* نیز این طور دوست دارد. خدایا در این دنیا هیچ نمی خواهم، فقط و فقط می خواهم من و او* را با هم شهید نمایی و در کنار هم به خاک سپرده شویم. دوست دارم حیات آن دنیا را با هم بگذرانیم. هان ای دوستان! دوست دارم شهید شوم و می دانم که وقت زیادی به شهادتم و شهادت هر دویمان* نمانده است. خدایا ! محبت چقدر صفا دارد. دوستی چقدر معنا دارد. اگر می دانستم زودتر خود را آماده می نمودم تا در حضورت جای گیرم. خدایا ! بین من و دوستانت جدایی نینداز. بین من و دوستانت فراق و دوری حاصل مکن. خدایا! دیگر نمی خواهم در این دنیا زندگی کنم، چرا که تو را شناختم و حضورت را مدتی است درک نموده ام. خدایا ! دوست دارم طعم احترام در حضور و محضرت را به من بچشانی، به من عطا بفرمایی، آخرین روزهای حیات را چقدر زیبا طی می نمایم، تا حیات طیبه را کسب نمایم. عمر زیادی را در این بیابان ها سپری نمودم، در صحراهای جنوب و ارتفاعات غرب به عشق تو گام برداشتم، حالا پیدایت نمودم ، حالا حضورت را طلب می نمایم. درست است از برای معشوق در شوق لقایش سوختن رمز است. خدایا ! عمری است می سوزم لیک میسازم اما اکنون طاقت ساختن ندارم. عزم سفر وجودم را مملو از عشق لقائت فراگرفته است. دوستان! دیگر «موحد» را نخواهید دید، دیگر گام هایش را در سرزمین های جهاد و قتال نخواهید دید. دیگر آه و سوزش را نخواهید دریافت. دیگر فریادش را بر آسمان های خونین غرب و جنوب نخواهید شنید. موحد از میانتان می رود. خدایا ! من چطور شکرگذاری به درگاهت کنم از این که مرا در این زمان آفریدی؟ بهترین و حساس ترین لحظات زندگیم را مصادف با موسم گلچینی از بوستان عاشقان لقایت قرار دادی. چطور شکرگذار باشم که مرا در این زمان پربرکت جمهوری اسلامی قرارم دادی؟ "الحمدلله، سبحان الله العظیم" دوستان بیایید تا به ما بپیوندید. ما به ملاقات خدایمان رفتیم. دنیا ارزش ندارد، دنیا سودی ندارد، دنیا فانی است. آنچه که باقی است آخرت است، اعمال خوب انسان هاست، چرا خود را اسیر دنیا نموده اید؟ چرا خود را اسیر منجلاب فساد و تباهی نموده اید؟ توجه کنید ، برگردید به سوی خدای خود. نمی دانم چه مینویسم. شور و شوق سراسر وجودم را گرفته، می بینم که در کنار شهدا قرار گرفته ام، میبینم که بهترین اولیاء خدای را به ملاقات نشسته ام "الله اکبر" . این نوشته و این کلام را از روی احساسات نمی نویسم، از روی تاثرات ظاهری نمی نویسم، از روی اعتقاد و ایمان می نویسم. از روی یقین مینویسم. ای کسانی که حق شما را اداء نکرده ام، مرا ببخشید. ای دوستانی که حق رفاقت را نتوانستم ادا نمایم، مرا عفو کنید. خدایا ! تو خود می دانی که خسته شده ام و دلشکسته. مرا آرام بخش، مرا مطمئن ساز، مرا در حضورت جای ده، از من راضی شو و مرا ببخش. پدر و مادر گرامی و معظم! خداوند انشاالله در حق شما رحمت و مغفرت نماید و از فیوضات الهیه اش شما را بهره مند نماید. شکر به جای آرید که از وجود پربرکت شما ، یادگاری مرا حضور حضرت حقتعالی دارید و به خدای تعالی هر چه بیشتر روی آورید و اگر اذن و اجازه حضرتش حاصل شود، شفیع نیکوئی را دارید. امید است وجودتان را تسلیم او کنید تا او نیز نظری بنماید که می نماید،انشاالله . و از خدای بخواهید همان طور که در کنار شما و با شما بوده ام، روز قیامت نیز جدایی حاصل نشود بین ما. انشاالله تعالی
والسلام فاو، "حسن موحد رستگار" 11/12/1364
|
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:27 صبح روز سه شنبه 91 فروردین 22
مادر گرانقدر شهید ابن یامین رمضان نژاد فریدونکناری تعریف می کند: «همیشه آرزویم این بود که پسرم را داماد ببینم. وقتی جنازه ی ابن یامین را آوردند، گفتم سفره ی عقد بچینند. آن روز احساس کردم که حوریان بهشتی در اتاق عقد حضور دارند و برای پسرم که با یکی از آنها وصلت کرده از خوشحالی دف می زنند. زمانی که داشتم به دست و پای ابن یامین حنا می بستم انگار کسی به من گفت: حوریان، حنا را از دست و پای داماد می ربایند.»
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:4 عصر روز دوشنبه 91 فروردین 21
این عکس، جلوه ی عجیبی دارد. با مجتبی آقایی صحبت می کردم، می گفت این عکس را خیلی ها فتو مونتاژ می پندارند در حالیکه این عکس، عکس لحظه است و تنها در یک فریم یا قاب ثبت شده است.
مسعود شجاعی طباطبایی یکی از هنرمندان انقلاب اسلامی است که در زمینه های عکاسی و کاریکاتور حضور فعالی دارد.
حضور وی در سال های دفاع مقدس باعث شده که شجاعی تصاویر و خاطرات جالبی را از آن روزها را به جای بگذارد .
این عکس، جلوه ی عجیبی دارد. با مجتبی آقایی صحبت می کردم، می گفت این عکس را خیلی ها فتو مونتاژ می پندارند در حالیکه این عکس، عکس لحظه است و تنها در یک فریم یا قاب ثبت شده است. رزمنده ای در آمبولانس از بیمارستان صحرایی فاطمیه به پشت جبهه منتقل می شود .مجتبی سیمای رزمنده ای زخمی را از پشت شیشه آمبولانس به تصویر کشیده است گویی لحظه ی عروج او را به ما نشان می دهد. خوب به این تصویر بنگرید، چون دانش آموخته ی رشته نقاشی ام، تابلوهای نقاشی با مضامین مذهبی زیادی تا کنون دیده ام، ، اما هیچکدام نتوانسته اند تاثیری عمیق با لطافتی آسمانی ای همچون این عکس را برمن بگذارند. ترکیب بندی عکس به گونه ای است که چشم را به سمت بالا هدایت می کند و چهره رزمنده به وضوح دیده می شود ، این در حالی است که در پس زمینه عکس، در انعکاس تصاویر به واسطه ی حرکت شاهد عدم وضوح هستیم ، تو گویی همه عوامل بصری در این تصویر جمع شده اند تا جلوه ای از حرکت از زمین به آسمان را محقق نمایند. انگار به سرعت از زمین فانی کنده می شود تا به کهکشان ستاره ها برسد. در عین حال گوشه ای از پوستر با کلمات "وظیفه انسانی" در بالای سر رزمنده تاثیر عکس را مضاعف می کند...به نظرم این عکس شاهکار است و به طور قطع عنایت حق شامل عکاس شده است.
واما حکایت دفاع مقدس
روزهای پایانی شهریور 1359 هجری شمسی در ایران جنگی در گرفت. که به روایت تاریخ از طولانی ترین و گسترده ترین جنگ های مستمر جهان محسوب می شود. جنگی که در آن ارتش عراق با بی رحمی تمام از هر گونه جنایتی همچون استفاده از سلاح های شیمیایی و غیرمتعارف برای پیش برد مقاصد پلیدش ابا نکرد. و بارها کوشید تا با حمله به مناطق مسکونی، مدارس و بیمارستان ها، مردم را از مقاومت منصرف کند.
به یقین مقاومت مردمان این سرزمین باعث شد تا در مواجهه ای جمعی و فراگیر، مرگ، رنگی از تقدس پیدا کند. تقدسی برآمده از آن سوی ادراک محسوس.
تقدسی که مادران را واداشت تا برای اعزام فرزندانشان به جنگ پا پیش بگذارند و آن گاه چشم به راهی بدوزند، که روزی فرزندشان سرافرازانه باز گردد. هر چند بیشتر این فرزندان به هنگام بازگشت، در لباسی خون آلود به خواب رفته بودند، و یا ره آورد سفرشان، پیکری مجروح بود. برخی هرگز به میهن بازنگشتند و شهیدی شدند گمنام.
با این همه، مادران در سکوت و آرامش، شکیبایی را زمزمه می کردند. آنان نیک می دانستند شکیبایی و سکوت همزاد شهادت است. عاشق شکیبا، حکم شهید را دارد.
شهادت واژه ای تازه در فرهنگ مردمان این سرزمین نبود، سرزمینی که از شهید خاطره ای دیرینه دارد. خاطره ای با بیش از هزار و سیصد سال قدمت. خاطره ای گره خورده با کربلا ...
در آخرین نبرد دفاعی ایرانیان، طی سال های 1359 تا 1367 هجری شمسی، واژه ی شهادت، از میانه ی مجالس تعزیه و شبیه خوانی و از کنار پرده های نقالی و شاهنامه خوانی برای حفظ شرافت و ناموس این سرزمین به وسط معرکه ی جنگ گام نهاد. سرزمینی که مردی را در خود پرورش داده بود تا ندای هل من ناصر حسین (ع) را دوباره پرطنین سازد. جوانان او را، عاشقانه پیروی کردند و اینگونه حضرت امام خمینی (ره) مقتدای همه شهدای این جنگ شد. حتی برای شهدایی که باورهای متفاوتی داشتند و از اقلیت های مذهبی بودند.
دیگر می شد در حجله ی شهدایی که بر سر هر کوچه و بازاری جا خوش کرده بود، پرده ای عریض تر و رنگین تر از پرده های شاهنامه را از بر خواند. جوانان ایران از لهیب آتش می گذشتند تا معصومیت و مظلومیت این ملت را در برابر چشم جهانیان به رخ بکشند.
جنگ، با عقب راندن ارتش متجاوز عراق پایان یافت. رزمندگان به خانه ها بازگشتند و آرامش به کشور بازگشت.
اما نه! هنوز بودند مادرانی که چشم به راه خبری از سلامت فرزند و یا دیدن پیکر خون آلودشان، لحظه های کش دار انتظار را در شکیبایی و سکوت تاب می آوردند.
گروه هایی دل داده در گروی خاطره های جنگ، برای آرامش قلب این مادران به راه افتادند و خاک آرام گرفته ی جبهه ها را به امید یافتن نشانه ای از مردان گم شده در جنگ، زیر و رو کردند. گروه تفحص پیکر شهدا با یافتن اجساد و عبور آنان از شهرها، دوباره عطر شهادت را در کشور پراکنده کرد.
در باور ما مسلمانان، شهید نه تنها در خاطره ها که در عرصه ی حیات انسانی حضور دارد و تاثیرگذار است، لازم است برای تاریخ و آیندگان، آن خاطره ی جمعی به نام حماسه ی امروزین ما به ثبت برسد و در روایت هایی مکرر تثبیت شود و این تنها از عهده ی راویان آثار در عرصه ی حیات نوین این مرز و بوم برمی آید و بس.
پی نوشت:
1- وظیفه رسانه هاست تا در ثبت خاطرات، عکس ها، فیلم ها و ناگفته های جنگ تلاش کنند و در این میان رسانه ملی نقشی موثر دارد.فرزندان برومند نسل سوم تشنه شنیدن حقایق دفاع مقدس اند، به نظر می رسد اختصاص یک شبکه تلویزیونی به این امر کمک بزرگی برای رساندن پیام هزاران شهید دارد. فرصت کم است، شهدای زنده ما فرصت زیادی ندارند...
2- توصیه می کنم کتاب شهدا که مجموعه ای نفیس از عکس های عکاسان دفاع مقدس را دارد حتما تهیه کنید، ناشرین این مجموعه نفیس، بنیاد حفظ آثار و نشر دفاع مقدس و انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس می باشند.
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:0 صبح روز پنج شنبه 91 فروردین 17