مصاحبه و گفتوگو با فرزندان کسانی که به نوعی مسوولیتی در جمهوری اسلامی داشته اند، آشنایی با خود آن فرزند مسوول و مسایل و حواشی اطراف پدر یا مادر مسوول او است.
جای دادن فرزندان شهدا در این "باشگاه" جدا از صحبت در مورد پدر شهید و علاقه های شخصی آنها ایجاد یک مقایسه است. مقایسه بین فرزندان مسوولی که دارای پدر هستند و برای خود حقوقی را واجب و بی اشکال می بینند و فرزند شهیدی که پدر یا مادرش، جان با ارزش خود را فدای اسلام، انقلاب و ایران عزیز کرده و گاهی مظلومانه در جامعه مورد هجمه استفاده از رانت پدر و سرمایه بنیاد شهید می شود.
محمد مهدی کاظمی فرزند سردار سرلشکر احمد کاظمی، بارها در میان مصاحبه بر روی این نکته تأکید داشت که قصد توجیه کردن این تهمت ها را ندارد.
محمد مهدی کاظمی، فرزند ارشد شهید احمد کاظمی متولد دی65 (بچه های کربلای5) در کربلای پنج به دنیا آمده، دانشجوی لیسانس در رشته IT تهران جنوب است.
* خانواده شما چند نفره است؟
ما کلا چهار نفر بودیم. وقتی حاج آقا شهید شد، سه نفر باقی ماند. من، برادر کوچکم سعید و مادرم.
* برادر کوچک شما متولد چه سالی و مشغول چه کاری هستند؟
متول سال69 و الان دانشجوی معماری دانشگاه شهید بهشتی.
* الان در حال انجام چه کاری هستی؟
ادامه مطلب...
او نفس می کشد. دستگاه با هر نفس مرطوب او صدایی دارد که دل را فرو می ریزد. تاپ تاپی غریب که صدای دلهره دارد، و پرده های گل دار بر روی پنجره، اتاق ساده و کوچک او را شبیه اتاق سرد بیمارستانی می کند. با صدای دستگاه هایی که تلاش می کنند بیماری را زنده نگه دارند. این دردی که سالهاست با آن آشناست. «سعید ثعلبی» همان رزمنده شجاعی است که این روزها به دلیل ضایعه شیمیایی و خس خس گلویش، به ناچار از کپسول اکسیژن استفاده می کند. او صاحب همان عکس معروف دفاع مقدس است. رزمنده ای که ایستاده و تفنگ به دست گرفته و پیشانی بند «یا مهدی ادرکنی(عج)» بر پیشانی اش بسته است. آنچه در زیر می خوانید، گزیده ای از گفتگو با این جانباز 70 درصد شیمیایی اهواز است.
چه سالی به جبهه اعزام شدید؟
سال 59 در بستان زندگی می کردیم که بعد از شروع جنگ، عراق آنجا را محاصره کرد. به حمیدیه رفتیم. تصمیم گرفتم به جبهه بروم اما به دلیل سن کمم، در بسیج ثبت نامم نکردند. آنقدر سماجت کردم که در بسیج حمیدیه قبولم کردند. در کرخه نور، مسئول ادوات بودم و با اینکه 16 سال داشتم، بعد از مدتی مسئول گردان 40 نفره شدم.
آزاد سازی کرخه نور چه سالی انجام شد؟
کرخه نور در شمال جفیر قرار دارد. سال 61 نزدیک های عملیات بیت المقدس بود که برای شروع، باید آنجا را پاک سازی می کردیم.
عراقی ها، کرخه نور را مین گذاری کرده بودند. بچه ها همه داوطلب بودند که از معبر مین رد بشوند و راه را باز کنند. آخرش قرعه کشی کردیم. دو بار قرعه زدیم و هر بار اسم بچه های خوزستانی درآمد. صدای اعتراض شمالی ها بالا رفت. می گفتند: ما مهمانیم، شما در خانه خودتان هستید، بگذارید ما برویم. ما چاره ای نداشتیم، گذاشتیم دوباره قرعه بیندازند، گفتیم مهمانند، باید احترام بگذاریم. بالاخره آنها رفتند. ساعت یک بعد از ظهر بود که آزادسازی کرخه نور را شروع کردیم.
چند نفر از آنها که از مین رد شدند، به شهادت رسیدند؟
آن روز 50 نفر از بچه ها از روی مین ها رد شدند. مین ها ضدنفر بودند و می کشتند؛ برگشتی در کار نبود. مسیر 40 متری را بچه ها یکی یکی رفتند و باز کردند.
من حساب می کنم که در هر متر، حداقل یکی شان به شهادت رسید. اولی در قدم اول، دومی بعد از او، سومی... و هر کدام که پیش می رفت، پا جای پای کسی می گذاشت که لحظه ای پیش از او، جلوی چشمش در غبار انفجار مین ضدنفر گم شده بود.
فکرش را بکن! صف کشیده بودند و پشت سر هم می رفتند. یکی یکی. یکی می رفت و وقتی صدای انفجار بلند می شد او که رفته بود در غباری که از زمین به آسمان می رفت گم می شد، بعدی پشت سر او می دوید که به نوبتش برسد که در غبار انفجار بپیچد و به آسمان برود.
یعنی هیچ راه دیگری برای عبور وجود نداشت؟
نه، چاره نبود، بچه ها می رفتند و راه را باز می کردند. معبر مین از خاکریز مقدم خودمان بود به خاکریز دشمن. بچه ها همه خوشحال بودند. عزم داشتند. الله اکبر و یاحسین (ع) می گفتند و می رفتند و از روی مین رد می شدند و راه را باز می کردند.
از عکستان بگویید. خاطرتان است که مربوط به چه عملیاتی است؟
سال 61 در عملیات والفجر یک در هور العظیم بودیم که عکاسی آمد و عکسم را گرفت و رفت. آن موقع مسئول دسته بودم. دیگر او را ندیدم، ولی عکس را داشتم. از کنگره ها و جشنواره های زیادی سراغ این عکس را می گرفتند و دنبالش می گشتند، من هم به آنها می دادم.بعضی ها به اشتباه تصور می کنند که این صاحب این عکس در جبهه به شهادت رسیده است اما این گونه نیست. من زنده ام و حالا با مشکلات شیمیایی ام دست و پنجه نرم می کنم.
از مجروحیت شیمیایی تان گفتید. در چه عملیاتی شیمیایی شدید؟
قبل از مجروحیت شیمیایی ام، در عملیات بیت المقدس برای آزادی خرمشهر، یک بار از ناحیه دست چپ زخمی شدم و یک بار دیگر دچار موج انفجار شده بودم، با این همه دوباره به جبهه برگشتم. سال 62 در عملیات خیبر شیمیایی شدم.
آن روز چند نفر زخمی شدند. من با قایق، زخمی ها را از شط از جاده بصره به سمت ساحل خودمان می بردم که شط را بمباران شیمیایی کردند. ما هم خبر نداشتیم که اصلا شیمیایی چی هست. ساعت 10 و نیم صبح بود. روی آب بودیم و آن جا هوای شیمیایی را تنفس کردیم. بمب شیمیایی را توی آب انداختند. نیزارها همه سوختند. دودش سفید و غلیظ بود و در هوا می چرخید.
از وضعیت جسمانی خود و همرزمانتان هم بگویید؟
وقتی به ساحل رسیدیم، یکی از بچه ها آتش گرفته و روی زمین افتاده بود. رفتم و با پتو خاموشش کردم. خودم هم بدنم می سوخت. ما را به بیمارستان بردند. بین مجروح هایی که با قایق به ساحل رساندم، اسرای عراقی هم بودند. آن موقع استادیوم ورزشی اهواز تبدیل به نقاهت گاه مجروحین شیمیایی شده بود. ما را به آنجا بردند و شست و شو دادند و بعد هم به بیمارستان نجمیه تهران منتقلمان کردند. دوران بستری ام سه ماه طول کشید. بدنم تاول زده بود، احساس خفگی داشتم، خون استفراغ می کردم. هنوز هم همینطور.
بعد از این بهبودیتان، دوباره به جبهه برگشتید؟
بله، سال 65 در شلمچه دچار مجروحیت شیمیایی عامل گاز اعصاب شدم. عراقی ها بعد از این که فاو را گرفتند، می خواستند شلمچه را هم بگیرند که ما آنجا بودیم. برای همین هواپیماها آمدند و ده تا ده تا بمب های گاز اعصاب ریختند. ما توی سنگرمان بودیم، رفتیم ماسک زدیم ولی دیگر فایده نداشت. سه نفر بودیم. تشنج کردیم. یکی از بچه ها، بچه تبریز بود، 12 ـ 13 ساله. سرش را محکم می زد به دیوار. خون از سر و صورتش سرازیر شده بود ولی هیچ چیز را احساس نمی کرد. فقط سرش را محکم می زد توی دیوار.
از شلمچه ما را آوردند اهواز و از آن جا بردند تهران. بیمارستان نجمیه، بیمارستان بقیه الله، بیمارستان مصطفی خمینی و بیمارستان جماران. برای مجروحتیم با گاز اعصاب نزدیک شش ماه بستری بودم.
چه چیزی باعث شد که بعد از مجروحیت شیمیایی تان دوباره به جبهه برگردید؟
در جبهه، وقتی رزمنده ها سر پست نگهبانی می رفتند، نفر بعدی را که نوبتش می شد، بیدار نمی کردند و خودشان جای بعدی هم بیدار می ماندند و نگهبانی می دادند. بچه ها با هم مثل برادر بودند. پوتین های همدیگر را واکس می زدند، لباس های همدیگر را می شستند، کسی نمی گفت این لباس کی است و آن لباس کی است. همه را با هم می شستند.
حال و هوای آن موقع خیلی خوب بود، پر از افتخار و عشق بود. شب عملیات همه حاضر بودند. همه می خواستند بروند جلو. همه عشق خط مقدم را داشتند. خط مقدم خیلی سخت بود. بچه ها توی جنگ دیده اند، خط مقدم شوخی نیست.همه این ها، مرا به جذب جبهه می کرد.
چه سالی ازدواج کردید؟
سال 62 ازدواج کردم. یک هفته بعدش یک شب آمدند درِ خانه دنبالم و گفتند بیا برویم عملیات، من هم رفتم! عملیات خیبر بود، همان جا شیمیایی شدم. خانمم هم چیزی نمی گفت. می گفت: آزادی، برو.
در حال حاضر برای درمانتان چه می کنید؟
حالا هم خیلی سخت است. باید دارو بخورم تا اعصابم آرام بگیرد. عصبانی می شوم، خوابم نمی برد، شب ها بیدار هستم. گاز اعصاب مغز را داغان می کند، انگار یک چیزی توی سر آدم را می خورد. حالا شب و روز قرص می خورم، داروهایم هم همه خارجی هستند. هر شب باید از کپسول اکسیژن استفاده کنم و ...
حالا پشیمان نیستید که چرا به جبهه رفتید؟
خودمان راهمان را انتخاب کردیم. خودمان خواستیم و رفتیم و مجروح شدیم. من هم حالا با همین دردها تا آخر عمر ادامه می دهم. باید مردم بدانند، باید بچه ها بدانند. هرچه باشد باید بگویند که جانبازها ذخیره هشت سال دفاع مقدس هستند. باید بگویند که آنها که رفتند، خودشان را برای دین و ناموس و کشورشان فدا کردند.
فکر می کنید، نسل های امروزی چه تفاوتی با نسل های دوران دفاع مقدس کردند؟
حالا بچه ها مثل بچه های زمان جنگ نیستند. این بچه ها پرورش و هدایت می خواهند، باید کسی باشد که راه آنها که به جبهه ها رفتند را ادامه بدهد. این بچه ها باید از یک جایی شروع کنند، باید به کشورشان وفادار باشند. ایثار و فداکاری باید زنده بماند.
در پایان اگر حرفی دارید، بگویید؟
ما در زمان جنگ در حال دفاع بودیم. ما فقط از خاک خودمان دفاع می کردیم. فقط به فکر کشور خودمان بودیم، می خواستیم مرز خودمان را نگه داریم. خدا را شاهد می گیرم که باید مرزهایمان را با قدرت نگه داریم. همین حالا هم برای دفاع از وطنم، خودم حاضرم از روی مین رد بشوم و فدایی بشوم.
مصاحبه از :مصطفی قهرمانی
تنظیم : بخش فرهنگ پایداری تبیان
بیانیه انتفاضه سایبری روز قدس جبهه وبلاگی غدیر
بسم الرب الشهداء الصدیقین
حکم روح الله را هر ساله اجرا میکنیم / ما حصار قدس را باخونمان وا میکنیم
کل ماجرا از 62 سال پیش آغاز شد ، همان وقتى که همه دنیا در خواب ناز بود و غافل از آنچه در دور و اطراف در جریان ست .
رژیم
صهیونیستى به قبله اول مسلمین ، به سرزمین مقدس فلسطین حمله کرد و هیچکس
ککش هم نگزید ، همه کلاه خودشان را چسپیده بودند تا باد نبرد .
نسل
در نسل ما خفت و خوارى این سکوت را داریم به دوش میکشیم و گوشهایمان روزه
نشدین گرفتند و لبهایمان روزه سکوت تا هیچکس نه نداى هلى من ناصر ینصر
القدس را بشنود و نه کلمه اى در دفاع از قوم مظلوم فلسطین به زبان بیاورد .
ما
فراموش کرده ایم که قدس سرزمین معراج پیامبر است و امیرالمؤمنین روزى رو
به همین خطه مبارک نماز میخواند ، ما از یاد برده ایم که فرداى قیامت باید
در درگاه خداوند سبحان پاسخگوى این سکوت خفت بار خویش باشیم ، ما از یاد
برده ایم که با سکوت در برابر ظلم هیچ چیز از ظالم کم نداریم .
سالها
پیش وقتى سران دول عربى و اجنبى در شرم السیخ مصر گرد هم آمدند تا به
مشروعیت رژیم غاصب صهیونیستى راى بدهند ، تنها یک بزرگ مرد مقابل این
خواسته مقتدرانه ایستاد و دست رد به سینه استکبار و مستکبرین زد ، خمینى
کبیر ( ره ) آن روزى که آخرین جمعه از ماه مبارک رمضان را به نام روز قدس
سند زد خوب میدانست که غنیمتى را براى آیندگان به یادگار گذاشته است که تا
سالهاى بسیار دور سرآغاز هزاران انتفاضه در سرتاسر جهان هستى خواهد شد و
آزادگان عالم هر ساله و در آخرین جمعه از ماه مبارک این دعوت حقانى را لبیک
خواهند گفت و نداى الموت لأسرایل و القدس لنا دلهاى مستکبرین را خواهد
لرزاند .
حضرت
امام خمینی در سال هزار و سیصد و پنجاه و هشت پس از تعیین آخرین جمعه ماه
مبارک رمضان به عنوان روز جهانی قدس اینچنین فرمودند : "روز
قدس " یک روز جهانی است ، روزی است که باید تمام مستضعفین را از چنگال
مستکبرین بیرون بیاوریم ، روزی است که باید جامعه مسلمین همه اظهار وجود
بکنند و هشدار بدهند به ابرقدرتها و به این تفالههایی که مانده است از
آنها ، چه در ایران و چه در سایر جاها ( متن کامل سخنرانى ) .
حال سی
سال از این حکم تاریخى حضرت امام ( ره ) میگذرد و جهان منتظر است تا بار
دیگر نداى لبیک یا خمینى و آواى القدس لنا را رساتر و کوبنده تر از هر سال
بشنود .
روز
قدس سال گذشته راه همه به خاطر داریم ، عوامل رژیم صهیونیستى و استکبار
آمریکایى به قصد ایجاد فتنه و تفرقه بین صفوف یکپارچه و مقتدر ملت شریف
ایران اسلامى در ملاء عام و مقابل چشمان تمامى جهانیان حرمت خدا را شکستند ،
روزه خوارى کرند و ایمان و باور ما را به سخره گرفتند و چقدر دیدنى و غرور
آفرین بود جوابى که ما به این آشوبگران قوم خوارج دادیم ، روز قدس سال
گذشته با وجود تمامى اتفاقات تلخ و شیرنى که به دنبال داشت با شکوه تر و
غرور آفرین تر از سالهایى که گذشت برگزار شد و این ملت شریف بار دیگر پوزه
استکبار و مستکبرین را به خاک مالیدند و یک صدا و متحد فریاد زدند : بالروح
، بالدم ، نفدیک یا الاقصى ( اى أقصى ، ما روح و خونمان فداى تو باد ) ، و
این است افسانه شکوه آفرین ایرانیان که عالم را مبهوت خود کرده است و
شیاطین را به زانو در آورده است .
برادران
و خواهران عزیز ، دنیا تشنه شنیدن حقیقت است ، واقعا چه حقیقتى روشنتر از
اینکه إِنَّ الَّذِین قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمّ اسْتَقَامُوا
تَتَنَـزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاتَخَافُوا وَلا تَحْزَنُوا
وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ ، بشارت خداوند
متعال براى آنهایى که در مقابل ظلم و جور حاکمان و مستکبران ایستاده اند
بسیار روشن و امیده دهنده است ، باید ایستاد و این سکوت ننگین را شکست ،
باید نه مانند سالها گذشته ، بلکه عظیم تر و باشکوه تر از قبل روز قدس را
گرامى بداریم ، ما همگى از پیر و جوان و از زن و مرد در این واقعه عظیم
شرکت خواهیم کرد و پشت همه بد خواهان را بار دیگر به زمین خواهیم زد ،
شانه به شانه در خیابان ها و قلم به قلم در فضاى سایبر ، هر یک از شما یک
مبارز است و هر قلم شما یک تیر به سوی دشمن صهیونیست .
همه افسران جنگ نرم و دوستان و همراهان همیشگی جبهه غدیر وعده ما آخرین جمعه از ماه مبارک رمضان ، فضاى سایبر
موفق ، پیروز و سربلند باشید ،،،