هو القریب
هفت نفر طلبه بودند با هم رفتند جبهه
شب عملیات بود
رسیدند به میدان مین
وقت بسیار تنگ و راه بسته بود
یکی گفت قرعه کشی کنیم
هر هفت نفر می خواستند بر قرعه کشی نظارت داشته باشند
یک برگه مرخصی را که ته جیب یکی از خودشان پیدا شده بود به هشت قسمت تقسیم کردند
در تاریکی شب نام هر هفت نفر را نوشتند
همه سرک کشیدن تا مطمئن شوند نامشان نوشته شده است
فرمانده از میان کلاه آهنی یکی از کاغذ ها را برداشت. دستش لرزید و آن را باز کرد
چهارده چشم حریصانه انگشتان فرمانده را می نگریست
قرعه به نام کوچکترینشان افتاد
همه با اندوه و حسرت به او نگاه کردند و بعد از فرمانده او را در آغوش گرفتند
خفه وبی صدا گریه کردند وبا او خداحافظی کردند
برنده خوشحال به طرف میدان مین دوید
پرند ه ای که از قفس می پرید
فرمانده کاغذ قرعه را بعنوان آخرین یادگاری از پسرش درمشت گرفته بود
محمد حسن ابوحمزه
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 8:7 عصر روز چهارشنبه 91 شهریور 22
این جماعت جزو پیشگامان تفحص شهدا بودند. کسانی که پدرانه به دنبال کسانی میگشتند که اگر نگوییم از فرزندانشان برایشان عزیزتر بودند لااقل به اندازه فرزندانشان آنان را دوست داشتند.
به گزارش فارس، همه ساله در گوشه ای از میهن اسلامی ما اجلاس با برکتی با عنوان اجلاس نماز برگزار میشود.آقای قرائتی اصرار بر این داشت که همه برای اعتلای نماز کارکنند.عکسی داشتم که گفتم شما هم از دیدنش لذت معنوی ببرید.
شاید این جماعت جزو پیشگامان تفحص شهدا بودند. کسانی که پدرانه به دنبال کسانی میگشتند که اگر نگوییم از فرزندانشان برایشان عزیز تر بودند لااقل به اندازه فرزندانشان آنان را دوست داشتند. ما جوانها و نوجوانها به دور از هرگونه تعلقی چه دنیایی و عاطفی و یا با حداقل تعلقات قدم به جبهه گذاشتیم و قطعا درک این را نداشتیم که بین پدر و فرزند چه روابط عاطفی وجود دارد. شاید یکی ازسوالهایی که بعد از سالها از خاتمه جنگ در ذهن خیلی از رزمنده ها وجود دارد و به عنوان یکی از خطاهای جنگ به آن مینگرند حضور افرادی است که سن و سالی از آنها گذشته بود در کسوت حمل مجروح وحمل شهداست. اما امروز ناخوداگاه به رمز آن پی میبریم که این پدران آبدیده در مواجهه با زخم خورده ها و شهیدان آسمانی فرزندان خود را میدیدند که خلعت شهادت به تن کرده اند و با همه وجود ، هرچند به نگاه ما ناتوان بودند خود را به آب و آتش میزدند تا آلام پدر و مادر چشم انتظاری را تسکین بخشند .
شیرمردهای تعاون شهدای لشگرده سیدالشهدا(ع)
تصویر زیر شرحی است برگوشه ای ازاین تلاش ارزشمند
یک روز داغ در اواخر اردیبهشت سال 65 و آن هم در ماه مبارک رمضان...
نماز ظهر و عصر و به جماعت...
بر روی زمین داغ فکه...
به امامت کسی که شهدا به او اقتدا میکردند...
حاج آقا مظفر...
پدر شهیدان مظفر...
حاجآقا رحمخدا مظفر صاحب یک نانوایی در تهران بود.
خدا به رحمخدا شش پسر داد...
شاطر رحمخدا مظفر با عرق جبینش ، پشت تنور نانوایی ، شش پسر را به سر و سامان رساند و ...
خدا قسمت کرد که سه تای آْن ها در عملیات مرصاد ، شربت شهادت نوشیدند.
این نمازگذاران از ساعت اولیه صبح در بیابان های فکه مشغول جمع آوری بدنهایی شهدایی بودند که دهها روز بر زمین مانده بود...
این ها بنی اسد بودند که به کربلای فکه رسیدند و با بدنهای پاره پاره مواجه شدند...
حالا هم برای نماز دست از کار کشیده اند...
پس باید گفت: درنمازم خم ابروی تو در یاد آمد...
راوی:جعفرطهماسبی
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 8:10 عصر روز چهارشنبه 91 شهریور 15
طلاییه، فکه، شلمچه، بستان، تنگه چزابه و بسیاری مناطق دیگر دست های مهربان علی محمودوند را حس کرده بودند که آرام آرام خاک ها را پس می زد و زمین را نوازش می داد. علی محمودوند صدفی بود برای گوهر وجود شهیدان. خاک ها را به آرامی کنار می زد تا پیکر دیگری را برای بازگشت تفحص کند. الا ای مردم شهر آیا این زمینی اهل آسمان را می شناسید؟
شهید علی (امیر) محمودوند به سال 1343 در روز هفدهم صفر در تهران به دنیا آمد. علی تابستان سال 1361 همزمان با شروع عملیات رمضان در هفده سالگی به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشگر 27 محمدرسولالله (ص) آغاز کرد، در عملیات والفجر مقدماتی همراه گردان حنظله به منطقه فکه رفت و از ناحیه دست مجروح شد. در عملیات والفجر 8 برای همیشه پایش را از دست داد و با وجود 70 درصد جانبازی (شیمیایی، موجی، قطع پا و 25 ساچمه در دست) باز هم جبهه را رها نکرد.
فرمانده دلیر گروه تفحص لشگر27 محمدرسولالله (ص) سرانجام در تاریخ 22/11/1379 در منطقه فکه بر اثر انفجار مین در جرگه شاهدان قرار گرفت و پیکر پاکش را در قطعه 27 بهشتزهرا طبق وصیت او به خاک سپردند.
جملات زیر سخنانی است از شهید که می گوید:
«چهار سال است که برای تفحص میام. حقیقتش من فقط به خاطر امر رهبرم اومدم. به خاطر اینکه ایشون فرمودند تفحص باید انجام شود و پیکر شهدا از منطقه خارج شوند ما وارد منطقه می شویم. و تا موقعی هم که ایشون صلاح ببینند که در منطقه کار کنیم، کار می کنیم و از این هم که شهید بشیم و یا روی مین بریم پامون قطع بشه هیچ واهمه ای نداریم. والسلام علیکم و الرحمه الله»
روحمان با یادش شاد
شهید علی محمودوند
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 7:7 عصر روز جمعه 91 شهریور 10