شرط کرده بود مراسم عقد توی مسجد باشد، گفتم: من فقط دوست دارم مهریه ام یک جلد قرآن باشد، گفت: نه یک جلد قرآن نمیشود، یک جلد قرآن با یک دوره کتابهای شهید مطهری.
همه را دعوت کرده بود، از سپاه کرمان هم آمده بودند، دعای کمیل که تمام شد عاقد توی جمعیت دنبالم میگشت، تازه مردم فهمیدند مراسم عقد حاج یونس است.
سه روز قبل از محرم عروسی کردیم، وضو گرفتیم و دعای کمیل توسل و زیارت عاشورا خواندیم.
گفت: من دعا میکنم تو آمین بگو: اول شهادت دوم حج ناگهانی سوم اینکه بچه اولش پسر باشد و اسمش را بگذارد مصطفی، همهاش مستجاب شد.
یکی از دوستان سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی در این کتاب در مورد رشادتهای این شهید در دوران دفاع مقدس مینویسد: میرفتیم برای تحویل خط ،گفت: بگذار من پشت فرمان بنشینم، توی راه یک خمپاره ? ???خورد کنارمان به خط که رسیدیم گفت: یک تکه پارچه نداری دستم را ببندم ؟ ترکش خورده بود توی ساعدش و خون از دست و آستینش میچکید.
یکی دیگر از دوستانش میگوید: به غیر از آب قمقمه آب دیگری نداشتیم، دستور داد هرکس آب دارد بدهد به اسیرهایی که از دیشب توی محاصره بودند.
یکی دیگر از همرزمانیش میگوید: حدود چهل پل شناور را به هم وصل کردیم ،حاجی گفت: حس نظامی من میگوید بیست و چهار ساعت کار را تعطیل کنیم، بعد از دو روز برگشتیم چند تا خمپاره خورده بود روی پل، پلها از هم جدا شده بودند.
در نهایت خاک شلمچه و عملیات کربلای ? ??با شکوهترین فراز زندگی سردار شهید حاج یونس زنگیآبادی بود.
همسرش میگوید: آخرین بار که آمده بود مرخصی گفت: حاج قاسم(سلیمانی) اسم تیپ ما را گذاشته امام حسین، گفت: چون اسم تیپ ما امام حسین است دوست دارم مثل حسین(ع) شهید شوم.
گفت: من که شهید شدم باید از روی پا بشناسیدم دوست دارم مثل امام حسین(ع) شهید شوم، روی تابوت را که کنار زدم جای سر پاهایش بود. ک/??? ????/???/???/????
کلیپ صوتی :داستان یک حاج یونس!(برای شهید حاج یونس زنگی آبادی)
با تشکر از بچه های قلم:لینک دانلود مستقیم
*لینک دانلود?(غیر مستقیم) لینک دانلود?(غیر مستقیم)
با تقدیم دلتگترین سلام ها
برای جوانان آسمانی
که از خنده های خود گذشتند
تا خنده های ما باقی بمانند
+شایداین خاطره کمی قدیمی باشد ولی چون هنوز عده ای نشنیدنش تصمیم گرفتم با کمی اضافات تو خاکریز قرار بدهم تا چه قبول افتد...