>
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آرشیو بهمن ماه89 - تفحص شهدا

خادمین شهدا
آرشیو بهمن ماه89 - تفحص شهدا
شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر و اجعلنامن خیرانصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه ************** باکی از این نداریم که شهادت نصیب عزیزان ما شده است. این یک شیوه ی مرضیه ای است که در شیعه ی امیرالمؤمنین از اول پیدایش اسام تاکنون بوده .من در میان شما باشم یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد، نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی قدس سره ************* شهید حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر 31 عاشورا بود و چه زیبا گفت از دوستانش که دراین سال های بعد از جنگ چگونه خواهند شد!! دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند!! دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند!!! دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد!!! پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید . چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود!!!
آرشیو بهمن ماه89 - تفحص شهدا وصال ؛ پایگاه جامع وب نوشته های  جهادگران فضای مجازی ما می توانیم www.it-help.blogfa.com
بیانیه جنبش حمایت از تهیه کننده برنامه سمت خدا
تماس با نویسنده

موضوعات مطالب
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گلایه‌ . 8 سال دفاع مقدس . انتفاضه سایبری . ایران . بانه . بیانیه . بیمارستان . پیرترین رزمنده دفاع مقدس . پیکر مطهرش . تنها زن . تیم اطلاعات عملیات . جبهه وبلاگی غدیر . جبهه وبلاگی غدیر اعلام کرد جنبش سایبری من به دانشجوی پولی معترضم . جنبش سایبری بصیرت حسینی . جنبش سایبری علمداران بسیج» . حاج حسین خرازی . حاج صفرقلی رحمانیان . حاج عباس کریمی . حماسه حضور زنان . حماسه دفاع . حماسه هویزه . حماسه هویزه و تأثیر آن . خاطرات رهبر انقلاب . خشونت سانسور شده . داشتیم میرفتیم کربلا اتوبوس مان را منفجر کردند ..... . دانلود مداحی شهدا . دفاع . دلاور مردان . رهبری . روایت . روز قدس . روند جنگ عراق علیه ایران . روند جنگ عراق علیه ایران (1) . زریبافان . زنان . زیبا و دلنشین . سالگرد شهادت . سالم پیدا شد . سردار بزرگ اسلام . سردار سرلشکر احمد کاظمی . شرمنده . شهدا . شهید . شهید امیر حاج امینی . شهید غلامرضا یزدانی . شهید قاسم نصرالهی . شهید همت . شهید کبیری . عملیاتها . عکس اسرای ایران در عملیات بدر . فرمانده سپاه . فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) . فسا . گلعلی بابایی . لحظه شهادت . لیست کامل . محمد مهدی کاظمی . محمدعلی شاه ، افغانستان ، جبهه ، جنگ ایران و عراق ، مجاهد ، زندا . ناگفته هایی از زنان . هشت دفاع مقدس . هشتم اسفندماه . همسران سرداران شهید . وصیت نامه . ولایت فقیه . یادواره وبلاگی . یک فرزند شهید . کمپین، حامیان توافق خوب .
آرشیو وبلاگ
آرشیو مرداد ماه87
آرشیو شهریور ماه 87
آرشیو مهر ماه 87
آشیو آبان ماه 87
آرشیو آ ذر ماه 87
آرشیو دی ماه 87
آرشیو بهمن ماه 87
آرشیو اسفند ماه سال 87
آرشیو فروردین ماه 88
آرشیو اردیبهشت ماه 88
آرشیوخرداد ماه 88
آرشیو تیر ماه 88
آرشیو مرداد ماه 88
آرشیو مهر ماه 88
آرشیو آبان ماه 88
آرشیو آذر ماه 88
آرشیو دی ماه 88
ارشیو بهمن ماه 88
آرشیو اسفند ماه 88
آرشیو فروردین ماه 89
آرشیو اردیبهشت 89
آرشیوخرداد ماه 89
آرشیو تیر ماه 89
آرشیو مردادماه 89
آرشیو شهریور ماه 89
آرشیو مهر 89
آرشیو آبان 89
آرشیوآذر ماه 89
آرشیو دی ماه 89
آرشیو بهمن ماه89
آرشیو اسفندماه89
آرشیو فروردین ماه 90
آرشیو اردیبهشت ماه 90
آرشیو خرداد ماه 90
آرشیو تیر ماه90
آرشیو مرداد ماه 90
آرشیو شهریور ماه90
آرشیو مهرماه 90
آرشیو آبان ماه 90
آرشیو آذر ماه90
آرشیو دی ماه 90
آرشیو بهمن ماه 90
آرشیو اسفند ماه 90
آرشیو فروردین ماه 91
آرشیو اردیبهشت ماه 91
آرشیو خرداد ماه 91
آرشیو تیر ماه 91
ارشیو مرداد ماه 91
آرشیو شهریورماه 91
آرشیو مهر ماه 91
آرشیو آبان ماه 91
آرشیو آذرماه 91
آرشیو دی ماه 91
آرشیو بهمن ماه 91
ارشیو اسفند ماه 91
آرشیو فروردین ماه 92
آرشیو اردیبهشت ماه 92
آرشیوخرداد ماه 92
آرشیو تیر ماه 92
آرشیو مرداد ماه 92
آرشیو شهریورماه 92
آرشیو مهر ماه 92
آرشیو آبان ماه 92
آرشیو آذر ماه 92
آرشیو دی ماه 92
آرشیو بهمن ماه 92
ارشیو اسفند ماه 92
آرشیو فروردین ماه 93
آرشیو اردیبهشت ماه 93
آرشیو خردادماه 93
آرشیو تیرماه 93
آرشیو مهرماه 93
آرشیو آذر ماه 93
آرشیو فروردین ماه 94


لینکهای روزانه
آپدیت نود 32 [1]
[آرشیو(1)]



لینک دوستان
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
عطش عشق
وبلاگ قالب
قالب سازمذهبی

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
  ربات مسنجر قافله شهداء - طرحی نو
لوگوی وبلاگ
آرشیو بهمن ماه89 - تفحص شهدا



لوگوی دوستان













آمار بازدید

کل بازدیدها : 546008

بازدیدهای امروز : 99

بازدیدهای دیروز : 41

 RSS 

   

رضا استاد حسن بنا راننده اتوبوس دو طبقه شرکت واحد که در خط میدان شوش، میدان توپخانه (امام خمینی) کار می‌کرد، 11 آذر سال 1357 مطابق با اول محرم سال 1399 پس از انجام اقدامی عجیب و ایثارگرانه توسط یکی از مأموران فرمانداری نظامی تهران به شهادت رسید.

به گزارش فارس، خیابانی واقع در محله مجیدیه شمالی ، به نام استاد حسن بنا نامگذاری شده است.بسیاری این شهید را با «استاد حسن البنا»(مبارز مسلمان مصری) اشتباه می گیرند. اما این شهید ، یک بنای ساده ایرانی است که در لحظه ای حساس از عمر خود ، با خلق حماسه ای جاویدان ، نامش را بر جریده مجاهدان مسلمان این سرزمین به ثبت رساند.

رضا استاد حسن بنا در 28 فروردین 1301 در محله اسماعیل بزاز (حد فاصل چهار راه مولوی و میدان قیام) به دنیا آمد. پدرش مرحوم غلامعلی به کفاشی اشتغال داشت و در محل کار خود از اعتبار اجتماعی بالایی برخوردار بود و در امور خیریه نیز فعالیت می‌کرد. رضا، 12 ساله بود که پدر را از دست داد و با توجه به این که نگهداری مادر، 3 خواهر و 2 برادر بر عهده او افتاده بود، ناچار تحصیل را پس از اخذ گواهینامه کلاس ششم ابتدایی رها کرد و وارد بازار کار شد. او مردی عجیب بود و پشتکار بسیاری داشت و در اعتقادات مذهبی محکم بود. لذا از همان دوران جوانی به مبارزان پیوست. وی پس از مشاهده فجایع رژیم در جریان قیام 15 خرداد مترصد فرصتی بود که از شهربانی خارج شود. تا این که یک روز با سرهنگ مافوق خود درگیری پیدا کرد و یک سیلی به گوش او نواخت که به بازداشت و خلع درجه او منجر شد. رضا که نمی‌توانست شرایط حاکم بر این محیط را تحمل کند از شهربانی فرار کرد و به شهرستان رفت و سالها در آنجا به حال نیمه مخفی زندگی کرد. او می‌گفت: برای امرار معاش و اداره زندگی خانواده‌ام دست به هر کاری (اعم از بنایی، نقاشی، کلنگ زنی، کفش دوزی و ...) زدم تا سرانجام در شرکت واحد استخدام شدم. وی در 25 سالگی با خانواده‌ای مذهبی آشنا شد و وصلت کرد.

*نحوه شهادت

فرزند شهید بنا می‌گوید: پدرم شب شهادت با من و خواهر و مادر بود. به حمام رفت و غسل کرد.شاید به او الهام شده بود. و سپس نماز خوانده و مقداری هندوانه خورد و بعد استراحت کرد و صبح روزی که به شهادت رسید، روزه گرفت و لباس مرتب و تمیز پوشید و برای ما حلیم خرید و به سر کار رفت.

حدود ساعت 9 ـ 10 صبح وقتی از میدان قیام به سمت سرچشمه می‌رفته، همکارانی که از رو به رو برمی‌گشتند به او می‌گویند: نرو! جلوتر کشت و کشتار و درگیری است، ولی او توجه نکرد و به سمت میدان امام خمینی رفت. پس از سه راه امین حضور می‌بیند تعداد زیادی شهید و زخمی در مسیر ریخته و مردم و گاردیها مقابل هم ایستاده‌اند و راه بسته است. او به ناچار مسافران را پیاده می‌کند.

وقتی دوباره درگیری آغاز می‌شود از طرف نظامیان به او دستور داده می‌شود که اتوبوس را به سمت مردم و افراد زخمی و شهید حرکت دهد او که مردم را در مقابل گاردی ها، بی پناه می‌دید، ناگهان از جا برخاست و بر عکس عمل کرد و اتوبوس را در عرض خیابان قرار داد و بین مردم و گاردی ها حائل کرد تا مردم پشت آن پناه گیرند و بدین ترتیب جان تعداد زیادی از مردم مظلوم را نجات بخشید. افسر فرمانداری نظامی که این صحنه را مشاهده کرد، به سمت او آمد و با کلت کمری خود گلوله‌ای به سر وی شلیک کرد که به شهادت او انجامید. مردم، پیکر وی را به گرمابه‌ای که در آن نزدیکی بود بردند و سپس به بیمارستان سوم شعبان انتقال دادند. افسر جنایتکار نیز پس از انقلاب اسلامی به سزای عمل خود رسید.

 



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 4:38 عصر روز چهارشنبه 89 بهمن 20

 

این آدم وقتی از کوچه‌ی ما رد می‌شد، می‌ایستادیم و بازوها، سرکول و سینه‌ی ستبر و هیکل ورزشکاری‌اش را تماشا می‌کردیم. چشم‌های درشت، موهای فرفری و طرز راه رفتنش که خیلی با وقار و با ابهت بود، با قدم‌های سنگین، چشم همه را می‌گرفت. او همیشه با دایی حبیب به مسجد و هیئت می‌رفت

به گزارش فارس،‌ از آنجا که انقلاب اسلامی با تمامی انقلاب های دنیا متفاوت است، شخصیت های انقلابی نیز افرادی کاملا متفاوت بودند. در این چند ساله بعد از انقلاب 57 بسیار بودند افرادی که با نحوه عملکردشان به مردم تفهیم کرده بودند که تمامی انقلاب اسلامی برای همین عده خاص است. ام زهی خیال باطل که روح بزرگ حضرت امام بر تمامی پیکر بی جان مردم این مرز و بوم رسوخ کرد و از روح مرده آنها اسطوره های ساخت که در طول تاریخ ایران غیر قابل فراموش است. یکی از این افراد شخصی است که تا به حال نام او را نشنیده بودم . تنها بعد از مطالعه کتاب‌ «کوچه نقاش ها»، (خاطرات سید ابوالفضل کاظمی ) که فقط چند برگ از این خاطرات مورد به این شخصیت ماندگار اختصاص داده شده :

یکی از کسانی که تقریبا همیشه با دایی سید حبیب جفت و جور و رفیق چهار دانگش بود، آقا «محمد باقریان» بود.
این آدم از بس خوش قواره و خوش رخ بود، تو محل معروف بود به «محمد عروس». وقتی از کوچه‌ی ما رد می‌شد، می‌ایستادیم و بازوها، سرکول و سینه‌ی ستبر و هیکل ورزشکاری‌اش را تماشا می‌کردیم.
چشم‌های درشت، موهای فرفری و طرز راه رفتنش که خیلی با وقار و با ابهت بود، با قدم‌های سنگین، چشم همه را می‌گرفت. او همیشه با دایی حبیب به مسجد و هیئت می‌رفت و هر وقت مرا می‌دید، با مهربانی نگاهم می‌کرد. آخر من خیلی زود پام به کوچه واشد. از صبح، یا مشغول تیله‌بازی و منچ و مار و پله بودم، یا گل یا پوچ و گل کوچک. برای همین، آمار همه‌ی رفت و آمدها و اتفاقات و برو و بیاها و دعواهای محلی و خانوادگی را داشتم و به نوعی اخبار دست اول، تو دستم بود.
آن قدر سرمان شلوغ می‌شد که نمی‌فهمیدیم چطور روزمان شب شده. شب‌ها هم بیشتر قصه‌ی هیئت و مسجد بود. هیئت در کنار آموزش دینی و اخلاقی باعث شد که رفقای زیادی پیدا کنم و با بچه‌های دیگر آشنا شوم. در کنار همه‌ی این‌ها، جنگ و دعواهای رفاقتی و رو کم کنی و جلوی گنده‌لات‌ها ایستادن هم جزء برنامه‌مان بود. هوای رفیق را داشتن و پشت پا نزدن به رفاقت هم حرف اول را می‌زد.
از جمله حوادثی که در کوچه برام اتفاق افتاد، این بود که خرداد سال 1342 چله‌ی تابستان، زیر آفتاب داغ، با یک عرق گیر داشتیم فوتبال بازی می‌کردیم. از جایی که بازی می‌کردیم، یعنی از سر خیابان انبار گندم، میدان (امین‌السلطان) بار فروش‌ها پیدا بود. کامیون‌ها و گاری‌ها را قشنگ می‌دیدیم که میوه و سبزی جابه‌جا می‌کنند. شاگرد بار فروش‌ها صبح تا شب حنجره پاره می‌کردند برای جلب مشتری. همین طور که این به آن و آن به این پاس می‌دادیم و شوت می‌کردیم، یک عده چوب به دست، عربده‌کشان از میدان بار فروش‌ها ریختند بیرون! چوب‌هایشان به کلفتی دسته بیل بود. یقین، از خیابان صاحب جمع خریده بودند.
این یک عده، به حمایت از آقای خمینی شعار می‌دادند «خمینی عزیزم، بگو تا خون بریزم» یا «یا مرگ یا خمینی»، و آن عده‌ی دیگر که در میدان به تماشا نشسته بودند، تیر می‌کردند(تحریک و تشویق می کردند).
جمعی، از میدان آمدند بیرون و رفتند طرف میدان شاه. چند دقیقه‌ی بعد، ماشین شهربانی آمد و آژان‌ها ریختند و زد و خورد و تیراندازی شد. ما فقط ماتمان برده بود و تماشا می‌کردیم. می‌ترسیدیم جلو برویم.آن روز، وسط جمعیت، محمد عروس را دیدم که می‌دود و شعار می‌دهد. چند روز بعد، از دایی سید حبیب شنفتم که آژان‌ها، محمد عروس و چند تا از سرکرده‌های شورشی‌ها را گرفته‌اند و به زندان انداخته‌اند. من در آن ماجرا برای اولین بار اسم «آقای خمینی» را شنیدم. قیام خرداد 1342 برضد شاه، از آن جا شروع شد برای همین، اسم میدان شاه را «میدان قیام» گذاشتند و به همین اسم ماند و شد مقدمه‌ی انقلاب اسلامی.
اما حساسیت و علاقه‌ای که به محمد آقای عروس داشتم، باعث شد که پی‌گیر قصه‌ی آن روز بشوم و دوستی و رفاقت ریشه‌داری بین من و محمد آقا پا بگیرد. برای همین، طالبم که بقیه‌ی ماجرا محمد عروس را همین جا بگویم.
سال 56، از طریق دایی سید حبیب خبردار شدم که محمد عروس بعد از سیزده سال، از زندان آزاد شده، چون خیلی تو نخ محمد آقا بودم، یک روز به دیدنش رفتم. خصوصا در آن روزها، بحث مبارزه با شاه داغ بود و آدم‌هایی مثل محمد عروس که صابون زندان شاه به تن شان خورده بود، حرف‌های زیادی برای گفتن داشتند. محمد آقا، مثل گذشته، خوش رخ، و خوش قواره بود، فقط کمی شکسته شده بود. چند ساعتی با هم گپ زدیم و از این در و آن در گفتیم.
یکی از چیزهای شنیدنی که محمد آقای عروس برام گفت، این بود: «وقتی در زندان بودم، چند روحانی رو هم به بند ما آوردند و دستگاه شاه چند چاقوکش و قداره بند سابقه‌دار را قاتی آن‌ها کرد تا باعث آزار و اذیت آن‌ها بشن. آن موقع در زندان، چاقوکش‌ها و سابقه‌دارها، رسم و رسوم خودشون رو داشتند و اگر کسی زرنگ‌بازی در می‌آورد، خفت‌اش می‌کردند. آن‌ها به ظاهر قانونی ساخته بودند که دو کَس در جمع ما جایی ندارد: یکی آدم فروش، و یکی هاپولی، یعنی کسی که چشم به ناموس این و آن دارد؛‌ اما خودشون هیچ یک از این دو قانون رو رعایت نمی‌کردن.»
ازش پرسیدم: «آن روز که بار فروش‌ها از میدون ریختن بیرون، خرداد 1342 بود و من با بچه‌ها تو کوچه بازی می‌کردم. خیلی طالبم بدونم بعدش چی شد؟»
محمد آقا درباره‌ی آن روز گفت:
- بعد ازاین که شهربانی و ساواک ریختن و ما رو کت بسته بردن به شهربانی، حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی، حاج آقا توسلی، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاهری هم قاتی ما بودن و دستگیر شدن. همه‌ی آن‌ها، بار فروش‌های میدان بودن و به خاطر آقای خمینی ریختن تو خیابون و به نفع او شعار دادند؛ اما سردم‌دار همه‌ی این‌ها، «طیب» بود. چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاجی رضایی رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختن. وقتی ما رو به زندان باغ شاه بردند، طیب هم همراهون بود. من باهاش کاری نداشتم، چون همیشه دوروبرش یک مشت چاقوکش بود.
خودش هم از بزن بهادرها و لات‌های تهران بود و طرف‌دار شاه؛ جوری که وقتی فرح پهلوی بچه‌دار شد و پسر اول رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد. رو همین حساب تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: «محمد آقا ما رفیق نامرد نیستیم.»
جوابش رو ندادم؛ اما می‌دونستم که ساواک از علاقه‌ی طیب به آقای خمینی سوء استفاده می‌کند. آن زمان طیب با «شعبان» سرشاخ بود. هر دو یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان ورزشکار بود و طرف‌دار شاه؛ طیب میدان‌دار و بارفروش و دست و دل‌باز و خیر و یتیم نواز. در حالی که همیشه شنیده بودیم او طرف‌دار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت وطیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال واحوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا می‌دونه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بار فروش‌ها رو تیر کنم. آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: «حرف‌های شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه‌ی حضرت زهرا (س)در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی‌شناسم؛ اما با او در نمی‌افتم»
عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه ده تا پانزده سال زندان دادند.
بعد از اعلام حکم، ما را به بند هامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت:‌«محمد باقری، حاج علی نوری، اعلی حضرت، با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده.»
اینها رو گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: «این حرف‌ها رو برای ننه‌ات بزن یک بار گفتم باز هم می‌گم؛ من با بچه‌ی حضرت زهرا در نمی‌افتم»
فردا شب صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می‌برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن طیب زد به میله‌ی سلول من و گفت: «محمد آقا اگر یک روز خمینی رو دیدی سلام منو بهش برسون و بگو؛ خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند؛ ما ندیده شما رو خریدیم.»
نیم ساعت بعد صدای رگبار آمد و معلوم شد که تیربارونشون کردن. طیب رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم حیرون کار طیب هستم.
محمد آقا هر وقت این قصه را برایم می‌گفت، به پهنای صورت اشک می‌ریخت و می‌گفت: «هر وقت یاد آن شب می‌افتم، قلبم می‌گیره. خیلی طیب رو اذیت کردن تا از شاه طلب بخشش کنه؛ اما خدا اگر بخواد کسی رو بخره، می‌خره. اسم طیب و حاج اسماعیل رضایی تا قیامت موندگاره».
آن روز من با دقت به حرف‌های محمد آقا گوش کردم و مدام در این فکر بودم که این خمینی که بوده که طیب حاضر شد جانش را برای او بدهد؟‌ حرف‌های بی‌نظیر محمد آقا مرا مشتاق کرد. از آن به بعد بیشتر به دیدنش می‌رفتم.
محمد آقا برای این انقلاب زیاد زحمت کشید. مرد زندان‌های قزل‌قلعه، بندرعباس و سیرجان که جوانی‌اش را در آنها گذرانده بود، بسیار مورد بی‌مهری قرارگرفت. بسیاری از پرچم‌داران و مشتی‌های خرداد 42 که به رحمت حق رفته‌اند، نامشان هم غریب است.
سال 63، وقتی مجروح شدم محمد آقا به عیادتم آمد و خیلی به حقیر لطف و محبت کرد. ایشان بسیار قانع بود و هرگز به رنج‌ها و سختی‌هایی که کشید و به زندان‌هایی که رفت، ننازید و سر کسی منت نگذاشت و نگفت که همه‌ی این انقلاب مال من است؛ چون چند سال زندان رفته‌ام. بسیار کم‌توقع و سر به زیر و پاک سیرت بود.
سال 72 آقای رضا طلا از طرف آقای رفسنجانی پیغام آورد که آقای رفسنجانی می‌خواهد محمد عروس را ببیند. حقیر روزی را برای این دیدار با کمک رضا طلا هماهنگ کردم و محمد آقا را پیش آقای رفسنجانی بردم. آقای رفسنجانی وقتی محمد عروس را دید، اشک در چشمانش حلقه زد و او را در آغوش گرفت و بسیار از دیدنش خوشحال شد. آن روز آقای رفسنجانی گفت: «این محمد آقا رو دست کم نگیرید. او مرد بزرگی است. در آن سال که من و آقای ناطق نوری و چند روحانی دیگر در زندان شاه اسیر بودیم، شاه برای آزار و اذیت ما چندین چاقوکش و قداره‌بند رو به بند ما آورد تا باعث آزار اذیت ما بشن. آنجا محمد آقا مردانگی کرد و همه جا با ابهت و قواره و نفوذی که داشت، جلوی قداره‌بندها ایستاد و نگذاشت مزاحمتی برای ما درست کنند. او به گردن ما حق داره»
بعد رو به محمد آقا گفت: «الان کجا هستی و چه کار می‌کنی؟»
محمد آقا گفت: «در میدان تره‌بار حجره دارم».

*حجره مال خودته؟

-بله.

گفتم: «نه آقا مستأجره»

همان موقع آقای رفسنجانی نامه‌ای نوشت و دستور داد که به محمد آقا حجره بدهند تا کاسبی کند، اما از بی‌مرامی‌ این روزگار، محمد آقا مجبور شد برای تهیه پول حجره‌، خانه‌اش را بفروشد. آن موقعی که تماشاچیان صاحب کاخ شدند، همسر مومنه‌اش خانه به دوش شد. و دلش شکست. آن حجره را با هزار مصیبت به او دادند. عاقبت محمد آقا در سال 76 سکته کرد و یک سال زمین‌گیر بود. در آن مدت همیشه به دیدنش می‌رفتم تا اینکه فوت کرد. خدا رحمتش کند. بله، این بازی روزگار است؛ اما «چنان زندگی کن تو اندر جهان/ که چون مرده باشی نگویند مرد».



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:49 عصر روز شنبه 89 بهمن 16

به نام خداوند قادر متعال
وَ نُرِیدُ أَن نَّمُن‌َّ عَلَی الَّذِین‌َ اسْتُضْعِفُواْ فِی الاْرْض‌ِ وَ نَجْعَلَهُم‌ْ أَئمَة‌ً وَنَجْعَلَهُم‌ُ الْوَارِثِین‌َ ؛(قصص‌،5) ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم‌
 
امام خمینی(ره):
ما انقلابمان را به تمام جهان صادر می کنیم چرا که انقلاب ما اسلامی است و تا بانگ لا اله الا الله و محمدرسول الله بر تمام جهان طنین نیفکند مبارزه هست و تا مبارزه در هر کجای جهان علیه مستکبرین هست ما هستیم. 
 (صحیفة نور، جلد 11، صفحة 266 تاریخ 22/11/58)

 


در حالی که ظلمت تمام دنیا را فراگرفته بود نوری از ایران طلوع کرد و مردی آسمانی کلمه توحید را به بهترین وجه تعبیر کرد و به پا خاست. سربازان خود را از میان جوانانی که در ابتدای نهضت شیرخوارگانی بیش نبودند ،جست و اسلام را مطابق با حقیقت و آنطور که باید، تفسیر کرد.
جریانات مبارزاتی برای سرنگونی طاغوت و پیروزی اسلام ناب به فرماندهی امام روح الله مسیر خود را از جریانات التقاطی و مقدس نما جدا نمودند و تفسیر اسلام نابی را که از درس های پیرمرادشان گرفته بودند، در عمل به نمایش گذاشتند.
انقلاب اسلامی در حالی شکل گرفت که کمتر کسی فکر می کرد و گمان می برد که این حرکت مردمی مسلمانان ایران قرار است به انقلابی بزرگ تبدیل شود که امنیت و وجود مستکبرین جهان را بخطر اندازد.
وحدت کلمه و ایمان مردم در کنار پیروی از مرجعی صالح منجر به تحولی نو و بدیع در تاریخ بعد از غیبت کبری شد.
انقلاب اسلامی ایران در 22 بهمن سال 1357 به عنوان اولین حرکت برای گام بلند ظهور منجی بشریت به وقوع پیوست و بشارتی به تمام آزادی خواهان جهان داد.
اما این تازه ابتدای ماجرای پر پیچ و خم مبارزه حق علیه باطل بود. مستکبرین عالم که تاب پیروزی مستضعفین را نداشتند به توطئه و دستاویز علیه آنان پرداختند.
8 سال جنگ تحمیلی برای ملتی که هنوز تازه ابتدای راهی بلند و دراز قرار گرفته بسیار دشوار بود. بزرگترین جنگ قرن را مستکبرین عالم علیه نمایندگان مستضعفین جهان رقم زدند و امتحانی دیگر برای آنها شد و مجدد ملت از امتحان الهی سربلند بیرون آمد .
خورشید پر فروغ رهبری و ولایت حضرت روح الله در 14 خرداد 1368 خاموش شد ولی میراث گرانقدرش یعنی ولایت مطلقه فقیه همچنان ادامه یافت و با انتخاب بحق و شایسته شاگردی از مرام و مکتبش شاخ و برگ دیگری از این شجره طیبه بوقوع پیوست.
حصر اقتصادی ، توطئه های فرهنگی ، هجمه های سیاسی ، دروغ پراکنی های بین المللی ، بسیج مستکبرین برای از پای درآوردن این انقلاب و ... همه و همه در برابر ایمان مردم برای شکست طاغوت و زنده نگهداشتن نهضت و میراث امام روح الله ، هیچ بود.
ملت ایران راهی را برگزیده بود که  نتیجه آن آزادی و رستگاری است و اتفاقا این هدفشان در تلاقی با خواسته مستکبرین عالم بود که هر روز نقشه و توطئه ای جدید برای مردم مستضعف جهان می چینند که آن ها را به استضعاف بکشانند.
بحق تداوم انقلاب اسلامی ایران به حقانیت اراده و ایمان مردم و مخلصانه گذاشتن سنگ زیرین انقلاب توسط امام روح الله و تداوم رهبری شجاعانه و عادلانه آن یعنی امام خامنه ای برمی گردد که  قابل تشبیه به شجره ی طیبه ای است که متفاوت از دیگر انقلاب ها وتحولات سیاسی تاریخ جهان است.
 در سالگرد انقلاب اسلامی ایران همه ی مردم با وحدت کلمه همانند بهمن 57 بدون هیچ گونه جو سازی هایی به خیابان می ایند و با امام و انقلاب و رهبری تجدید پیمان می کنند  حضور بالای 80 درصدی مردم در پای صندوق های رأی و حماسه بی بدیل 9 دی در سال گذشته ورقی از این دفتر زرین است.
و این همان نور ایمان است که خداوند در دلهای مؤمن مردممان قرار داده است که در هرزمانی پرده از رخ منافقین داخلی و مستکبرین دست چدنی می کشد و هوای فضای غبار آلود را صاف می گرداند.
باید توجه داشت که انقلاب اسلامی در حال رخنه در تمام کشورهای منطقه و خصوصاً در کشورهای اسلامی است و ملتهای دیگر کشور ایران را و انقلابش را بعنوان الگو پذیرفته اند و حرکت های انقلابی در تونس و مصر و یمن و... شاهدی بر این مدعاست.
بار دیگر 22 بهمن امسال نیز روزی است برای نشان دادن قدرت ملت ایران و تداوم راه آرمان هایی که امام خمینی آن را بنا نهاد و امام خامنه ای آن را ادامه می دهد.

 

جبهه وبلاگی غدیر پس از دوسال ایجاد جنبش های سایبری اینک جنبش وبلاگی..22بهمن/انتفاضه مشرقین صدور انقلاب را پدید می آورد و از همه وبلاگنویسان و مخاطبین سایبری در نشر و تقویت این جنبش جهت همکاری دعوت بعمل میآورد.
بیایید در سی و دومین سال پیروزی انقلاب اسلامی و در اعلام حمایت و صیانت از ارزشهاى والاى اسلامى و انقلابى با ما چون همیشه همراه باشید و با قرار دادن لوگوى این جنبش و بیانیه آن فضاى سایبر را از فریاد وحدت انقلابی پر کنیم

 

 

 

 

برای دریافت کدهای لوگوها به جبهه مراجعه کنید و پس از قرار دادن ان در قالب خود در قسمت نظرات نام و آدرس خود را جهت تکمیل زنجیره ی وبلاگی همان پست قرار دهید
همچنین از تمامی دوستان صاحب قلم دعوت می شود که نوشته های خود پیرامون انقلاب اسلامی را تا قبل از روز سالگرد پیروزی انقلاب به جبهه معرفی نمایند که جهت اعلام در این جبهه قرار گیرد
و من الله التوفیق
جبهه وبلاگی غدیر


نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 11:59 صبح روز سه شنبه 89 بهمن 12

   1   2      >