به گزارش رزمندگان شمال، آنچه می خوانید؛ روایتی ست شیدایی از عشق و ارادت شهدا به حضرت روح الله:
در عملیات کربلای 5 و بعد از فتح موقعیت استراتژیک غرب کانال ماهی توسط رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا،
با اینکه در محاصره کامل بودیم، عراقی ها توده ای وار نیرو وارد می کردند تا غرب کانال را پس بگیرند. ت
انک ها، هواپیماها و آتش توپخانه دشمن، خارج از کانال را با انبوه آتش خود، شخم زده بودند.
بچه های ما که مهماتشان رو به تمام شدن بود، سعی می کردند مهمات کمتری مصرف کنند.
این در حالی بود که اگر سرت را از کانال بلند می کردی، بجای گلوله، تیر مستقیم تانک به تو اصابت می کرد.
بیرون از کانال، دو دیده بان داشتیم که آتش خمپاره های ما را به سمت نیروهای دشمن هدایت می کردند.
یکی از این برادران، رزمنده ی معلمی بود به نام سید حمید هاشمی که از روستای سنگتراشان ساری به منطقه اعزام شده بود.
برای اینکه دید تانکهای عراقی از آرپیچی زن های ما کور شود، همراه با یکی از برادارن که طلبه بود، نزد آنها رفتیم و گفتیم لوله ها
و موانع را ببرید جلوی تانکها که مانع دیدشان شوند تا رزمندگان راحت تر تانکها را بزنند.
بعد از توجیه آنها و در هنگام برگشت به کانال، طلبه ای که همراهم بود، کاغذی را به من داد که دیده بان سید حمید هاشمی
در همان لحظاتی که کنار آنها بودیم و در میان آتش شدید دشمن، روی یک تکه کاغذ نوشته بود: «سلام ما را به امام برسانید.
به امام بگوئید ای کاش بعد از شهادت مان و هنگام دفن جنازه ی ما، مقداری از خاک زیر نعلینش را بر چهره ی خونین مان
می پاشیدند تا در روز قیامت افتخارمان این باشد که خاک پای امام هستیم.» لحظاتی از خواندن نامه نگذشته بود که با تیر مستقیم
تانک ، این دیده بان عزیز به شهادت رسید.
نکته خاطره انگیز دیگر اینکه؛ فکر می کردیم دیده بان دیگری که در کنار شهید هاشمی بود هم بشهادت رسید.
اما چند سال قبل که در یادواره شهدایی در بابلسر این خاطره را تعریف می کردم ، این برادر رزمنده که الان جانباز 70 درصد به بالاست،
از میان جمعیت بلند شد و گفت: دیده بان دوم من بودم. این جانباز عزیز تعریف کرد «بعد از شهادت سید حمید هاشمی، من نیز بشدت
مجروح شدم و همه گمان کردند که بشهادت رسیدم. لذا من را به سردخانه منتقل کردند، اما در آنجا به هوش آمدم.»
راوی: سردار حاج کمیل کهنسالروح مان با یادش شاد، با ذکر صلوات