>
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آرشیو اسفندماه89 - تفحص شهدا

خادمین شهدا
آرشیو اسفندماه89 - تفحص شهدا
شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر و اجعلنامن خیرانصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه ************** باکی از این نداریم که شهادت نصیب عزیزان ما شده است. این یک شیوه ی مرضیه ای است که در شیعه ی امیرالمؤمنین از اول پیدایش اسام تاکنون بوده .من در میان شما باشم یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد، نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی قدس سره ************* شهید حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر 31 عاشورا بود و چه زیبا گفت از دوستانش که دراین سال های بعد از جنگ چگونه خواهند شد!! دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند!! دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند!!! دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد!!! پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید . چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود!!!
آرشیو اسفندماه89 - تفحص شهدا وصال ؛ پایگاه جامع وب نوشته های  جهادگران فضای مجازی ما می توانیم www.it-help.blogfa.com
بیانیه جنبش حمایت از تهیه کننده برنامه سمت خدا
تماس با نویسنده

موضوعات مطالب
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گلایه‌ . 8 سال دفاع مقدس . انتفاضه سایبری . ایران . بانه . بیانیه . بیمارستان . پیرترین رزمنده دفاع مقدس . پیکر مطهرش . تنها زن . تیم اطلاعات عملیات . جبهه وبلاگی غدیر . جبهه وبلاگی غدیر اعلام کرد جنبش سایبری من به دانشجوی پولی معترضم . جنبش سایبری بصیرت حسینی . جنبش سایبری علمداران بسیج» . حاج حسین خرازی . حاج صفرقلی رحمانیان . حاج عباس کریمی . حماسه حضور زنان . حماسه دفاع . حماسه هویزه . حماسه هویزه و تأثیر آن . خاطرات رهبر انقلاب . خشونت سانسور شده . داشتیم میرفتیم کربلا اتوبوس مان را منفجر کردند ..... . دانلود مداحی شهدا . دفاع . دلاور مردان . رهبری . روایت . روز قدس . روند جنگ عراق علیه ایران . روند جنگ عراق علیه ایران (1) . زریبافان . زنان . زیبا و دلنشین . سالگرد شهادت . سالم پیدا شد . سردار بزرگ اسلام . سردار سرلشکر احمد کاظمی . شرمنده . شهدا . شهید . شهید امیر حاج امینی . شهید غلامرضا یزدانی . شهید قاسم نصرالهی . شهید همت . شهید کبیری . عملیاتها . عکس اسرای ایران در عملیات بدر . فرمانده سپاه . فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) . فسا . گلعلی بابایی . لحظه شهادت . لیست کامل . محمد مهدی کاظمی . محمدعلی شاه ، افغانستان ، جبهه ، جنگ ایران و عراق ، مجاهد ، زندا . ناگفته هایی از زنان . هشت دفاع مقدس . هشتم اسفندماه . همسران سرداران شهید . وصیت نامه . ولایت فقیه . یادواره وبلاگی . یک فرزند شهید . کمپین، حامیان توافق خوب .
آرشیو وبلاگ
آرشیو مرداد ماه87
آرشیو شهریور ماه 87
آرشیو مهر ماه 87
آشیو آبان ماه 87
آرشیو آ ذر ماه 87
آرشیو دی ماه 87
آرشیو بهمن ماه 87
آرشیو اسفند ماه سال 87
آرشیو فروردین ماه 88
آرشیو اردیبهشت ماه 88
آرشیوخرداد ماه 88
آرشیو تیر ماه 88
آرشیو مرداد ماه 88
آرشیو مهر ماه 88
آرشیو آبان ماه 88
آرشیو آذر ماه 88
آرشیو دی ماه 88
ارشیو بهمن ماه 88
آرشیو اسفند ماه 88
آرشیو فروردین ماه 89
آرشیو اردیبهشت 89
آرشیوخرداد ماه 89
آرشیو تیر ماه 89
آرشیو مردادماه 89
آرشیو شهریور ماه 89
آرشیو مهر 89
آرشیو آبان 89
آرشیوآذر ماه 89
آرشیو دی ماه 89
آرشیو بهمن ماه89
آرشیو اسفندماه89
آرشیو فروردین ماه 90
آرشیو اردیبهشت ماه 90
آرشیو خرداد ماه 90
آرشیو تیر ماه90
آرشیو مرداد ماه 90
آرشیو شهریور ماه90
آرشیو مهرماه 90
آرشیو آبان ماه 90
آرشیو آذر ماه90
آرشیو دی ماه 90
آرشیو بهمن ماه 90
آرشیو اسفند ماه 90
آرشیو فروردین ماه 91
آرشیو اردیبهشت ماه 91
آرشیو خرداد ماه 91
آرشیو تیر ماه 91
ارشیو مرداد ماه 91
آرشیو شهریورماه 91
آرشیو مهر ماه 91
آرشیو آبان ماه 91
آرشیو آذرماه 91
آرشیو دی ماه 91
آرشیو بهمن ماه 91
ارشیو اسفند ماه 91
آرشیو فروردین ماه 92
آرشیو اردیبهشت ماه 92
آرشیوخرداد ماه 92
آرشیو تیر ماه 92
آرشیو مرداد ماه 92
آرشیو شهریورماه 92
آرشیو مهر ماه 92
آرشیو آبان ماه 92
آرشیو آذر ماه 92
آرشیو دی ماه 92
آرشیو بهمن ماه 92
ارشیو اسفند ماه 92
آرشیو فروردین ماه 93
آرشیو اردیبهشت ماه 93
آرشیو خردادماه 93
آرشیو تیرماه 93
آرشیو مهرماه 93
آرشیو آذر ماه 93
آرشیو فروردین ماه 94


لینکهای روزانه
آپدیت نود 32 [1]
[آرشیو(1)]



لینک دوستان
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
عطش عشق
وبلاگ قالب
قالب سازمذهبی

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
  ربات مسنجر قافله شهداء - طرحی نو
لوگوی وبلاگ
آرشیو اسفندماه89 - تفحص شهدا



لوگوی دوستان













آمار بازدید

کل بازدیدها : 545999

بازدیدهای امروز : 90

بازدیدهای دیروز : 41

 RSS 

   

گناه من نیست که آن روزها، روزی‌ام نبود، که روزها را با شما باشم و شبها را با شما روز کنم. می‌گویند: روزها و شبها فرازها را «صابر» بودید و نشیبها  را «شاکر». می‌گویند: زمزمه دعایتان با نغمه قرآن و توسل آمیخته بود و سنگرهاتان پر بود از بوی باران، بوی سبزه.

من به جستجوی شما آمده‌ام و شما را نیافته‌ام. زنجیر بند هوای نفس و اسیر دیدنی‌های دنیا شده‌ام و دیگر شما را نمی‌شناسم. آنقدر غرق در دنیایم که یادم می‌رود، یاد شما حماسه‌سازان حماسه سرخ جبهه‌ها را.

چشمان مضطرب و گریانم به دنبال یادگاری از آن روزها می‌گردم. آری! از روی یک نیاز و برای فهمیدن یک راز بیشتر، دنبال سرداران رشید صحنه‌های درد می‌گردم. دنبال آنان که هنوز دلهاشان برای عطر پوکه‌ها و ترانه‌ی سنگرها می‌تپد. دلم می‌خواهد کسی برایم حدیث یاران بی‌مزارتان، حدیث گردان‌های گمنام و قصه سحرگاه‌های اعزام را بگوید. می‌خواهم دلی عاشق برایم از دلهای شکسته و پریشان بگوید. دلم می‌خواهد دلی داغدیده از حماسه ایثارتان و از شکوه ماندگار عاشقی‌تان برایم بگوید. چشمانم به دنبال چشمهای بارانی شما می‌گردد و دل آواره‌ام دنبال دلهای آسمان‌وار طوفانی شما می‌گردد و من، در این تنهایی به دنبال یک روح دریایی که برایم طلوع سرخ خنده‌هاتان را تفسیر کند، گوش‌هایم به دنبال صدایی از غزل، ترانه‌تر می‌گردد و نگاهم، به دنبال نگاهی ماندنی‌تر از سپیده.

به بهانه سالگرد شهید محمود ستوده فرمانده دلاور تیپ المهدی(عج) فارس

وصیت نامه شهید:

خدایا برای چهارمین بار وصیت نامه‌ام را تعویض می‌کنم و چهار سال است که از جنگ تحمیلی می‌گذرد و شهادت نصیبم نکردی و در این مدت بهترین دوستانم و نور چشمانم در کنارم، به شهادت رسیده‌اند. خدایا به من کمک کن که لیاقت شهادت در راهت را پیدا کنم و باز با خجالت و شرمندگی، آخرین وصیت نامه‌ام باشد که می‌نویسم: به نام خدا، به نام او که همه چیزم از اوست، زندگیم اوست و زنده به او هستم. به نام او که بودنم از اوست، رفتنم از اوست و ... ای همه چیزم به یادت هستم، به یادم باش که بدون تو، هیچ و پوچ خواهم بود. خدایا به من کمک کن که در این دانشگاه بزرگ علم و ادب اسلامی‌، موفق شوم که جز این، چیزی نمی‌خواهم، برادران و خواهران! این دنیا، دنیای آرامش است و همه می‌دانیم که هیچکدام ما، ماندگار نیستیم و همگی خواهیم رفت.
فقط مواظب باشیم پرونده ما سفید باشد.


نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 8:40 عصر روز پنج شنبه 89 اسفند 26

از مرد پرسید: پس چرا تا حالا حاج عباس برای سخنرانی نیامده؟ مرد با خنده گفت: تو از کجا می‌دانی نیامده؟ شاید او یکی از همین‌هایی باشد که در این جا هستند. نوجوان خندید و گفت: «از تو خوشم می‌آید! خیلی ساده هستی، مرد حسابی! فرمانده‌ی لشگر را حتما با اسکورت می‌آوردند.

به گزارش فارس، نوجوان بسیجی کنار خاکریز دراز کشیده بود، خسته بود و خیس عرق. نوار فشنگ‌های تیرباری که دور کمر و شانه‌هایش بسته شده بود، بر پهلوهایش فشار می‌آورد. کمی خود را جابه‌جا کرد، نگاهش را به کسی که در کنارش نشسته بود،‌ انداخت.

مردی زانوهای خود را در بغل گرفته و نگاهش در دشت غرق شده بود، بسیجی‌ها را نگاه می‌کرد. روز تمرین بود؛ تمرین برای عملیاتی که به زودی قرار بود، انجام دهند.

نوجوان بسیجی چهره‌ی خاک‌آلود مرد را ورانداز کرد و پرسید: «اخوی مال کدام گردانی؟ توی گردان ما هستی؟!» مرد نگاهش را از دشت به روی او برگرداند، لبخندی زد و گفت:‌ «نه برادر.»

نوجوان بسیجی از طرز جواب دادن مرد خنده‌اش گرفت، با لحن بی‌اعتنا گفت:‌ «می‌دانستم تا به حال تو را ندیده‌ام.» بعد خود را کنار خاکریز جابه‌جا کرد و گفت: «ببین، فکر کنم گردان ما شب عملیات جلوتر از همه باشد، تو هم بیا گردان ما!»

مرد دوباره نگاهش را به سوی دشت کشید و چیزی نگفت. بسیجی می‌خواست همچنان با او صحبت کند، پرسید: «شنیده‌ای که قرار است فرمانده‌ی لشگر بعد از تمرین سخنرانی کند؟ تو او را تا به حال دیده‌ای؟ مرد گفت: «بله.»
نوجوان گفت:‌ «خوش به حالت، من که تا به حال او را ندیده‌ام، اما تعریفش را شنیده‌ام. خیلی دوست دارم او را ببینم.» مرد نگاهش را به روی او انداخت و دوباره به دور دست‌ها چشم دوخت و آرام گفت: «او هم مثل همه‌ی بسیجی‌هاست؛ درست مثل آنها.»

بسیجی نگاه تندی به او کرد، از گفته‌های مرد ناراحت شده بود. فکر کرد که او چقدر خودخواه است. چطور ممکن است حاج عباس کریمی، فرمانده‌ی لشگر مثل او باشد؟!

در حالی که لحن صدایش اعتراض‌آمیز می‌نمود، گفت:‌«اصلا تو می‌ دانی حاج عباس کیست؟ ها...»

مرد چیزی نگفت؛ حتی نگاهش را هم برنگرداند. نوجوان بسیجی در حالی که رویش را به سویی دیگر برگردانده بود، با صدای بلند گفت:«بعضی‌ها خیلی خودخواه هستند! خیلی بی‌معرفت هستند... من آرزو می‌کنم که یک بار حاج عباس را ببینم، آن وقت تو می‌گویی که او مثل همه‌ی بسیجی‌هاست؟!»

نوجوان بسیجی سلاحش را برداشت و برخاست، در حالی که نمی‌خواست نگاه توی صورت مرد بیندازد، گفت: «حالا اگر دوست داشتی بیایی گردان ما، به من بگو تا شاید بتوانم کاری برایت انجام دهم، بعد از سخنرانی حاج عباس بیا پیش من...»

ساعتی بعد روی زمین صافی که دور تا دور آن را خاکریز گرفته بود، بسیجی ها جمع شده بودند، عده‌ای دیگر از آنان هم از میدان تمرین باز می‌گشتند. نوجوان بسیجی در میان جمع نشسته بود و به هر سو می‌نگریست، مرد را که دید بلند گفت: «بیا اینجا!»

مرد برگشت،‌ نوجوان بسیجی دست‌هایش را برای او تکان داد. مرد او را که دید خندید و گفت: «سلام»
چند نفر همراه او بودند، چیزی به آنها گفت و آمد کنار نوجوان روی زمین نشست. نوجوان بسیجی گفت: «کجا بودی؟ هر چقدر دنبالت گشتم، پیدایت نکردم.» مرد گفت: «توی میدان تیر بودم.» نوجوان بسیجی از خوشحالی نمی‌توانست در یک جا بنشیند و مرتب جابه‌جا می‌شد. از مرد پرسید: «پس چرا تا حالا حاج عباس برای سخنرانی نیامده؟» مرد با خنده گفت: «تو از کجا می‌دانی نیامده؟ شاید او یکی از همین‌هایی باشد که در این جا هستند.» نوجوان بسیجی خندید، نگاهی به مرد انداخت و گفت: «از تو خوشم می‌آید! خیلی ساده هستی، مرد حسابی! فرمانده‌ی لشگر را حتما با اسکورت می‌آوردند، تو دیگر کی هستی؟!»

مرد خندید و سرش را پایین انداخت. وقتی که میدان پر شد از بسیجی‌ها، یکی جلوی روی همه قرار گرفت و شروع به صحبت کرد:
«بسم‌ الله‌ الرحمن الرحیم. این آخرین تمرین قبل از عملیات بود که انجام دادیم. برادر عباس کریمی فرمانده‌ی لشگر، در میدان حضور دارند و الان قرار است در مورد مانور و عملیات صحبت کنند. تا برادر کریمی برای سخنرانی تشریف بیاورند، همه صلوات بفرستید... .

صدای صلوات بلند شد. نوجوان بسیجی نگاهش را به اطراف کشید. مرد از کنار او بلند شد و به طرف جلو رفت، پسرک با ناراحتی زیر لب گفت: «این دیگر کیست؟! آبروی آدم را می‌برد. حالا کجا راه افتاده برود؟!» مرد که جلوی روی همه قرار گرفت. صدایی هماهنگ از میان جمع برخاست: «صل علی محمد، فرمانده‌ی لشگر حق خوش آمد!»
نوجوان بسیجی حیران مانده بود. مرد شروع به صحبت کرد. نوجوان بسیجی احساس کرد در کوره‌ای از آتش است، صورتش داغ شده بود، هیچ صدایی را نمی‌شنید، نگاهش را به زمین دوخت تا سخنرانی پایان یافت. جمع بسیجی‌ها به هم خورد، ‌همه به دور فرمانده‌ی لشگر ریختند و او را غرق بوسه کردند، اما نوجوان بسیجی همان طور بر جای خود نشسته بود.

بلند شد، ایستاد و ناگاه به سوی جمع بسیجی‌ها شتافت. دیوانه‌وار جمع را می‌شکافت و راهی به جلو باز می‌کرد. سخت تقلا می‌کرد، شانه‌ها را می‌گرفت و خود را به جلو می‌کشید. خود را به حاج عباس رساند، لحظه‌ای نگاهشان در هم گره خورد.

نوجوان بسیجی پیراهن حاج عباس را با دست گرفت و با صدای بغض‌آلود بلند گفت: «خب چی می‌شد اگر همان اول می‌گفتی که من فرمانده‌ی لشگر!»

دیگر نتوانست چیزی بگوید، بغض مجالش نداد، خود را در آغوش حاج عباس انداخت و صورتش را میان دست‌های فرمانده‌ی لشگر پنهان کرد.



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 1:29 عصر روز پنج شنبه 89 اسفند 26

در مراسم تجلیل از ائمه جماعات و بسیجیان منطقه 3 تهران که شب گذشته در مجتمع فرهنگی، ورزشی و رفاهی قلهک برگزار شد، یک فرزند شهید و از بسیجیان نخبه ناحیه مقاومت شهید مفتح که 40 روز پس از تولدش، پدرش به غافله شهدا پیوسته است، دلنوشته‌ای را خطاب به علیرضا زاکانی نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی قرائت کرد.

در این دلنوشته آمده است: این سلام از سوی دختری است که هرگز پدرش را ندید؛ 40 روزم بود که پدرم مسافر شهادت شد و حالا در آستانه 27 سالگی درست شده‌ام مانند مسافری که در ابتدای یک جاده پر از علامت سؤال است.
دکتر زاکانی! بهار از راه می‌رسد. خیابان‌ها قیامت کاسبی و تجارت شدند؛ از چند روز دیگر سفره هفت سین و توپ تحویل سال، لباس‌های نونوار و آدم‌های خوش‌اقبال؛ اما هیچ‌کس سال تحویل را در خانواده شهید رصد نمی‌کند.

هر سین سفره عیدمان، سلام به غم و سرمای بی‌بهار تنهایی ارزش‌هاست که بیرون در خانه باید محکم مواظبش باشیم تا زمهریر بی‌تفاوتی این چند برگ جدا مانده از بهار را از ما به غنیمت نگیرد.
ما چه بگوییم سر سفره عید با ماهی سرخ دل‌هایی که در تُنگ تَنگ ماتم، نفس می‌کشد تا فلان بازیگر سینما امسال در نمایش بی‌حجابی با هنر هفتم، ما را به قعر بی‌ارزشی برد یا در دهه فجر با نمایش مُد و بی‌حجابی ما را زجر بدهد. بی‌خیال این سیمرغ‌هایی که رفتند و پرپر شدند؛ ققنوس قلب خاکستر نشینش را به ما بچه‌های شهید سپرده است.

دکتر زاکانی! 40 روزم بود که پدرم شهید شد؛ یک فرزند و یک دختر و بزرگ شدن در خانه‌ای استیجاری با مادری که هوندای پدر را فروخت تا 2 ماه اجاره‌خانه عقب افتاده را پرداخت کند و مادری که گریه‌های شبانه‌اش را دَرِ گوش سجاده می‌گفت، با پدری که تنها شناسنامه حضورش در خانه ما فقط یک قاب عکس بود، یک پلاک، یک چفیه و 4 قطعه عکس که همیشه مادرم از چشم ما پنهان می‌کرد.
تا اینکه آن روز جمعه از راه رسید، هوا عطر غریب امام حاضر داشت. در خانه تنها بودم به فکرم رسید چه می‌گذرد در کمدی که مادر، سر درون آن می‌کند و بی‌صدا گریه می‌کند.
آن روز جمعه، من، فاطمه، با اضطراب و واهمه لباس‌ها و چمدان‌‌ها را کنار زدم و رسیدم به آن صندوقچه که گنج جنگ بود برای مادر. روی صندوقچه غبار غصه گرفته بود و بغض‌های فروخورده مادر.

دکتر زاکانی! حالا من مانده بودم و آن 4 قطعه عکس از پدرم، چه می‌گذرد به یک دختر وقتی جنازه پدرش را می‌بیند.
دکتر زاکانی! رقیه شدم. خرابه شدم. روضه روضه گریه کردم، پدرم سر بر بدن نداشت، دست راست نداشت، کتف راست نداشت. پدر، حسین شده بود، عباس شده بود و دلم بین‌الحرمین شده بود.
تو که نماینده مجلس هستی! بگو اگر نماینده بسیجی نباشد برای چه به مجلس راه پیدا کرده و اگر بسیجی است چرا برای یک‌سره کردن کار فتنه‌گران روی پا به نشانه تأیید، قیام نمی‌کند.
دکتر زاکانی! به ما بگو در مملکت امام زمان(عج) فارسی‌وان چه می‌کند؟ در کوچه‌های گلبرگ سرخ لاله‌ها و در مرگ غریب «صانع ژاله‌ها» چرا حرمت آلاله‌ها لگد می‌شود؟

می‌دانم تو و سردار همدانی رهبرمان را می‌بینید. اگر یک دختر شهید فقط یک آرزو داشته باشد و به او بگویند بین دیدار پدرت و رهبرت کدام برایت مهم‌تر است می‌گوید که دوست دارم فقط یک بار رهبرم را زیارت کنم.
دکتر زاکانی! به گوش رهبرمان برسان فکر نکنند ما علی را تنها می‌گذاریم؛ ما اهل کوفه نیستیم دخل دشمنان را درمی‌آوریم.



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 5:31 عصر روز سه شنبه 89 اسفند 24

   1   2   3      >