خلبان عراقی را با هلیکوپتر به قرارگاه کربلا منتقل کردیم؛ آقای صیاد با وی صحبت کرد. وی به خلبان عراقی میگفت «نترس، شما اسیر شدی، دیگه دشمن ما نیستی، مهمان ما هستی». امیر سرتیپ دوم خلبان محمد طاعتی در عملیات الی بیتالمقدس افسر عملیات هوانیروز بود که بعد از جنگ، مسئولیت معاونت اطلاعات عملیات هوانیروز را بر عهده گرفت.
وی در گفتوگو با فارس با ذکر خاطرهای، ماجرای به اسارت گرفتن یک خلبان عراقی و رفتار کریمانه شهید علی صیاد شیرازی با این اسیر را اینگونه روایت کرد:
وقتی شهید صیاد شیرازی فرماندهی نیروی زمینی را بر عهده گرفت، من در غرب کشور بودم؛ وی با من تماس گرفت و از من خواست تا به جنوب بروم. بنده نیز برای مدتی به پایگاه قلعهمرغی تهران آمدم و فرمانده یگان شدم. در همین ایام بود که از سوی فرماندهی هوانیروز به ما امر شد که به قرارگاه کربلا در نزدیکی دارخوین برویم.
در این قرارگاه نحوه اجرای عملیات «الی بیت المقدس»، شناسایی منطقه و موقعیت دشمن بررسی شد و هوانیروز در این عملیات بیشترین نیروها با حجم فوقالعاده زیاد را به کار برد. این عملیات مرحله به مرحله به اجرا در آمد؛ بین مرحله اول و دوم بررسی و بازبینی مجدد عملیات، یک میگ 23 عراقی در خاک ما سقوط کرد. شهید صیاد شیرازی با شنیدن این خبر مرا به محل وقوع حادثه فرستاد تا خلبان را به قرارگاه بیاورم.
بنده با یک هلیکوپتر 206 به منطقه رفتم؛ خلبان هواپیما با چتر پایین آمده بود و رزمندگان بسیجی از یکی دو کیلومتری دور خلبان را گرفته بودند و خلبان عراقی هم وحشت کرده بود. خودم را به نزدیکی خلبان عراقی رساندم؛ به او گفتم «مسلحی؟» گفت «نه» و با بردن نام امام خمینی و امام رضا تسلیم بودن خود را ابراز میکرد.
خلبان عراقی را با هلیکوپتر به قرارگاه کربلا منتقل کردیم؛ آقای صیاد با او صحبت کرد و به خلبان عراقی گفت «نترس، شما اسیر شدی، دیگه دشمن ما نیستی، شما مهمان ما هستی».
وقت اقامه نماز ظهر بود؛ آن اسیر عراقی نمیدانست چگونه باید نماز بخواند که همان جا به او وضو گرفتن و نماز خواندن را یاد دادیم؛ آن خلبان را به کمپ اسرا بردند و افسران اطلاعات از آنها بازجویی کردند؛ او هم هر چه درباره گذراندن دورههای آموزشی و فعالیتهای فعلی و آینده صدام میدانست، گفت.
این کار توسط آقای افشار، از شیعیان عراق که از بصره به ایران آمده بود، صورت گرفت. حرفهای این خلبان عراقی در طرحریزی مرحله بعدی عملیات مؤثر بود. افسران بعثی عراق، بیشتر دورهها را با کمونیستها گذرانده بودند و از مسائلی آگاه بودند که فراتر از مسائلی بود که ما در قرارگاههای خودمان از آن خبر داشتیم.
آشنایی این اسیر عراقی با ایرانیها همچون باز کردن پنجرهای به سوی نور بود که قبلا از آن محروم بود.
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 1:54 صبح روز پنج شنبه 91 اردیبهشت 28
صبح که بیدار شدم، مادرم گفت: شما دیشب شهیدی را با خود آوردی؟ گفتم: بله. گفت: پس چرا شهید را داخل خانه نیاوردی؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفت: من دیشب خواب این شهید را دیدم که گفت: شما در جای گرم و نرم آرمیدهاید و من در آمبولانس. آیا این رسم مهماننوازی است؟
به گزارش فارس ، بارها زمزمه آیه «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا» را شنیدهایم: مپندارید شهدا مردگانند ... ؛ و بسیار در مصحف قرآن در وصفشان خواندهایم که «احیاء عند ربهم یرزقون»؛ ولی شاید هنوز باورهامان قوام نیافته و شاید این زنده بودن را صرفاً یک توصیف الهی بدانیم اما عنایت و کرامت شهیدان، خود مظهر آیاتیست جهت زدودن زنگار غفلتها و تردیدها.
خاطرهای که میخوانید، روایت سردار سید محمد باقرزاده است که 23 اردیبهشت 81 در سالروز اربعین حضرت سیدالشهداء علیه السلام از شبکه سوم سیما پخش شد:
«یکی از دوستان ما در خلال کاوش شهدا، پیکر طیبهای را در یکی از کوههای اطراف گیلانغرب، منطقه شیاکو و کوههای چرمیان پیدا کرده بود. او خودش از اهالی اطراف گیلانغرب است و تعریف میکرد که من این پیکر مطهر شهید را داخل آمبولانس گذاشتم و چون دیر وقت بود، شب هنگام، ساعت تقریباً 12 شب به منزل رفتم و شب را سپری کردم.
پیکر شهید در آمبولانس بود و آمبولانس را جلوی خانه پارک کردم و به خانه رفتم؛ صبح که بیدار شدم، مادرم گفت: شما دیشب شهیدی را با خود آوردی؟ گفتم: بله. گفت: پس چرا شهید را داخل خانه نیاوردی؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفت: من دیشب خواب این شهید را دیدم که گفت: شما در جای گرم و نرم آرمیدهاید و من در آمبولانس. آیا این رسم مهماننوازی است؟...
مادرم به شدت متأثر شد و به من دستور داد که پیکر شهید را به خانه بیاورم. در فاصلهای که رفتم شهید را بیاورم، مادرم بالای اطاق را جاجیم و نمد پهن کرد و هر آنچه برای پذیرایی از مهمان داشت، مهیا کرد و بعد این پیکر طیبه را که کفن شده بود در آن جایگاه قرار داد و دو زانو در مقابل شهید نشست و به مانند اینکه دارد با یک فرد زنده صحبت میکند - کما اینکه شهدا زنده هستند- با همین حضور و توجه و معرفت شروع به صحبت کردن با شهید کرد و از ایشان عذرخواهی کرد».
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 11:8 عصر روز سه شنبه 91 اردیبهشت 26
امید آن که «آقا سعیدِ» سید مرتضی آوینی و «حاج سعیدِ» ما ، تا آخر خط مظهر همان روحی بماند که حزب الله را از انسان های دیگر جدا می کند و در آن صورت...
به گزارش
گروه جهاد و مقاومت مشرق ، سعید قاسمی ، در یکی از روزهای مرداد 1367 با دوربین بر و بچه های روایت فتح شکار شد. آن روز ، سعید قاسمی در معرکه «مرصاد» به نبرد با منافقین مشغول بود و سرش به قدری گرم فرماندهی محورش بود که چند دقیقه طول کشید تا بفهمد به سوژه سید مرتضی آوینی تبدیل شده است. سید مرتضی به قدری از جنب و جوش و حرارت جهادی سعید قاسمی به وجد آمده بود که چند روز بعد در اتاق مونتاژ ، این گونه در وصف او نوشت:
«آقا سعید فرمانده ی این محور عملیاتی ، همان کسی بود که ما در جستجوی او بودیم. او مظهر همان روحی است که حزب الله را از انسان های دیگر جدا می کند و البته در میان رزم آوران ما ، دلاورانی چون سعید کم نیستند»
ادامه مطلب...
نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 8:0 صبح روز دوشنبه 91 اردیبهشت 25