به من گیر میدهند که چرا سید را بردی فکه؟ به خدا من نبردمش. خودش اصرار کرد. گفتم آقا مرتضی بیا برویم یک جای دیگر. برویم بازیدراز. کانیمانگا. جاهای دیگر. مهران. گفت: آخر بیانصافها میخواستید اینها دیگر چه کار کنند؟ 13 کیلومتر رمل را رد کردهاند.
حاج سعید قاسمی از جمله کسانی است که در آخرین سفر در کنار شهید آوینی و محمد سعید یزدان پرست بود. شاید همان حادثه بود که حاج سعید را به پای ثابت جلسات یادبود مرتضی آوینی تبدیل کرد.آن چه می خوانید متن سخنرانی سعید قاسمی در مراسم بزرگداشت شهید آوینی به تاریخ 22/1/85 است:
بعد از شهادت آقا سید مرتضی و آقا سعید یزدانپرست هر سال این ایام که میشود آدم حال و هوای دیگری پیدا میکند . من هم مثل شما در چنین روزهایی بیقرارم. دوست دارم کاری کنم که خودم را خالی کنم باید بگویم متأسفم برای اینکه ما علیرغم داشتن چهرههای قدر فرهنگی مثل سید مرتضی آوینی که این همه محصول به جا گذاشتند من وارث بیهنر بیخاصیت سید مرتضی اینقدر هم هنر ندارم که از توی کیسه سید مرتضی دربیاورم و درست ارائه کنم ولو با تکرار مکررات. پیوسته از ما میپرسند: همین پریروز در سالن حجاب- آقا چرا برنامههایتان این طوری است؟ چرا اینقدر فاصله گرفتید از سید مرتضی؟ چر ا شما در یک مقوله دیگری هستید؟ در این 14 سال شما باید خیلی بهتر میشدید و برنامههایتان باید قویتر میشد.همزمان با پیشرفت تکنیک و امکانات باید کولاک بکنید چرا دارید پس میروید؟ به این سوال باید جواب داد.یک سری جوابهایی هم دارد. یا باید گفت که آنها از آسمان آمده بودند و انتظار نداشته باشید که ماهم مثل آنها رفتار کنیم. یا باید به فکر جواب قانع کنندهتری باشیم.حتماً یک جای کار گیر دارد که به قول شما کار در نیامده است. این همه زور میزنیم پروژه تصویب میشود پول خرج میکنیم اما کار در نمیآید. چرا؟ به نظر شما گیرش چیست؟
راهکارهایی که من یاد گرفتم دوست دارم امروز به شما انتقال بدهم. آن بخشی که راه را باز میکند
اولین گیر در نام و نشان و عنوان و اسم و رسم وtitle است.
شصت برنامه کارکرد. بسیاریش را هم زیر آتش، اما یک فریم صورت خودش را نمیبینیم که بگوید آی مسلمانها! منم که زیر آتش کار کردم برای شما. در 60 قسمت نه اسمی از او دیدیم نه یک فریم عکس از او دیدیم نه مثل امروزیها آخرش لیست با تشکر از نیروی انتظامی، بسیج، وزارت خارجه و ... به اندازه 2 برابر خود فیلم زیرنویس میآید. این اول. یعنی باید اینها را این اسم و عنوان بازیها را بریزی بیرون.
دوم. در حرام و حلال کار دقت کردن.
سوم: دائمالوضو بودن.
آقای رجبی تعریف میکرد موقع مونتاژ هی رفت وضو گرفت باز آمد. گفتم آقا مرتضی ! وسواسی شدی؟
گفت نه آقا احسان ! کار کردن راجع به شهدا یک حریمی دارد. راجع به جنگ بایستی درست وارد شد. ماشه دوربین را میخواهی بچکانی قبلش یک سری مقدمات دارد. میز کارش رو به سمت قبله بود. تو را به خدا نگاه کنید حال و هوای اینها را. کار را با نماز خواندن فرق نمیگذارد ! شب قدر دارد کار میکند. آقا سید! شب قدر هم کار میکنی؟ میگوید: این هم همان است. اینها میشود که ده بار هم نگاه میکنی خسته نمیشوی.
صد بار هم نگاه میکنی خسته نمیشوی. از نظر تکنیکی هم میتوانی بگویی اینجایش چرا این طور شد. آنجایش چرا آن طور شد؟ ولی چون روی فرکانس قلب و فطرتت درست شده مثل یک سرود مثل یک نوحهای که صدبار گوش میدهی ولی خسته نمیشوی نتیجهاش این طور است.
راهکار دیگر چه؟
رضای خدا. همان چیزی که همت هم تأکید میکرد. همهچی همهچی همهچی برای رضای خدا.
دیگر چه؟ ناظر بر اعمال خود بودن و دیگران را نرنجاندن. سر قصه همین خنجر و شقایق بحران پیش آمد.
ازهمان جا بود که سید مرتضی دست به یقه شد در صدا و سیما و بیرونش کردند و...
بحران بوسنی بود و همه میخواستند بدانند قصه بوسنی چیست. سید نریشنها را که میآورد صبح میگفتند ورقها همه خیس است. مینشست سید و چه بلایی سرخودش میآورد و مینوشت که الان بعد از چند سال میخوانی میبینی به دلت مینشیند و یک واو از آن نمیشود حذف کرد.
الغرض صدا و سیما پخش نکرد. رفتم در خانهاش گفتم آقا سید این دانشجوها عطش دارند بده این فیلمها را توی دانشگاهها پخش کنیم. گفت میدانی که این فیلمها را به دستور آقای زم ساختیم و پول از آنها گرفتیم من اینها را نمیتوانم بدهم به شما. من ناراحت شدم و درگیر شدم باهاش و بیادبی کردم. گفتم شما هم آقا سید "به فرموده " کار میکنی و در چنگال این صدا و سیماییها گیری. خداحافظ!
فردا عصر دیدم که نوارهای ده قسمت خنجر و شقایق راکشیده بود روی یک کاست وداده بود به حسین بهزاد که برساند به من و رویش هم چند خط نوشته بود که ...
چهار خط مینوشت.لیزری قلب میزد.
صبح تا شب دل صد نفر را میلرزانیم و غیبت میکنیم و عین خیالمان هم نیست.
نکته بعدی روحیه خاکی داشتند.
دنبال تحصیل دنیا نبودند دوستان.این تیپ کارها با این اداره بازیها و با پرستیژ و ... جور درنمیآید. دنبال کار ارزشی بودند. دغدغه داشتند.دغدغه و مرگآگاهی داشتند کلی از دوستانت را میبینی امروز همین جوری خرکیفند. اصلاً بیخیالاند. میگویی برادربرادر اینجوری شد. میگوید: بیخیال میگویی برادر دارند با آمریکاییها میبندند. "بیخیال "! ریلکس. ریلکس.
نکته بعدی اهل مطالعه بودند.
یک بار برادرش تعریف میکرد که وقتی میخواست ازدواج کند توی یک ساعتی که به مراسم مانده بود داشت کتاب میخواند. گفتند بیا آن طرف حاج آقا و حاج خانم و اینها منتظرند. گفت: "فلانی برو بگذارشان سرکار من دهبیست صفحه از این کتاب مانده بخوانم بیایم. " الان من بخواهم ازدواج کنم از شش روز قبل دور کتاب و دفتر و ... را خط کشیدم تیپ زدم. اینهاست که کار درنمیآید.
نکته دیگر تعهد داشتن به دوربین. آقا چرا گیر داری به فکه! بیا برو جاده تهران قم درست کردند کُپ جبهه. بعد هم بک صدا بگذار میشود خود خودش.
دیوانهای این همه راه بلند شوی بروی به فکه! آنجا را هم گیر بدهی که خود قتلگاه باید برویم!
نکته بعدی توجه داشتن به اکسیر نماز واشک.
پرسیدم آقا سید این متنها را چطور مینویسی؟ از کجا میآید؟ گفت: " اگر دوست داری برای شهدا بنویسی و ضو بگیر دو رکعت نماز بخوان سلام راکه دادی بنشین به نوشتن. میرسانند به آدم.
این راهکارهاست.
به من گیر میدهند که چرا سید را بردی فکه؟ به خدا من نبردمش. خودش اصرار کرد. گفتم آقا مرتضی بیا برویم یک جای دیگر. برویم بازیدراز. کانیمانگا. جاهای دیگر. مهران. گفت: آخر بیانصافها میخواستید اینها دیگر چه کار کنند؟ 13 کیلومتر رمل را رد کردهاند. میگفت بیایید برویم اینها را نشان بدهیم. که به مردم بگوییم بچههای ما چطوری جلوی استکبار ایستادند. میدانست که به چنین روزهایی میرسیم که هم به جغرافیای جنگ دروغ ببندند و هم تاریخ جنگ را تحریف میکنند میدانست که باید دست به دوربین بشود و این واقعیتها را ثبت کند.
اصرار کرد و رفتیم. و آن اتفاق پیش آمد.
اصغر آمد بالای سرش ـ این صحنه هیچ وقت از یادم نمیرود ـ گفت: "سید نترس چیزی نشده ". ـ حالا خون دارد میرود. ترکش مین کار خودش را کرده. کار تمام است ـ خدا را گواه میگیرم خندید و گفت: " اصغر جان ما برای همین حرفها آمدهایم. "
آقا سعید یزدانپرست هم همین طور بود یک ترکش خورده بود گوشه چشمش ، آمدم ترکش را دربیاورم گفت: "بگذار باشد. " میخواست برات داشته باشد آنجا. او هم غافلگیر نشد.به یک لبنانی عکسهای هنگام شهادتش را نشان دادم. گفت این عجب آدمی است تا لحظه آخر توی فکر است. دارد فکر میکند. تا آخر باید قشنگ بازی کرد دوستان! نباید خرابش کرد.
روی برانکاردی که قاسم دهقان درست کرده بود داشتیم می آوردیمش عقب . التماس می کرد سید. می گفت مرا نبرید. بگذارید همین جا باشم.
یا فاطمه یا فاطمه می گفت. سه بار پشت هم این دعا را کرد: اللهم اجعل مماتی شهاده فی سبیلک. و یک لحظه سرش را بالا آورد گفت: خدایا همه گناهان مرا ببخش و مرا شهید کن.
ای شهید، ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود نشسته ای؛ دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش.
ما دست به دامان شهیدان هستیم
سرمست و غزلخوان شهیدان هستیم
از سرخی ایثار شهیدان لبریز
شرمنده احسان شهیدان هستیم