>
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آشیو آبان ماه 87 - تفحص شهدا

خادمین شهدا
آشیو آبان  ماه 87 - تفحص شهدا
شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر و اجعلنامن خیرانصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه ************** باکی از این نداریم که شهادت نصیب عزیزان ما شده است. این یک شیوه ی مرضیه ای است که در شیعه ی امیرالمؤمنین از اول پیدایش اسام تاکنون بوده .من در میان شما باشم یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد، نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی قدس سره ************* شهید حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر 31 عاشورا بود و چه زیبا گفت از دوستانش که دراین سال های بعد از جنگ چگونه خواهند شد!! دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند!! دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند!!! دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد!!! پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید . چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود!!!
آشیو آبان ماه 87 - تفحص شهدا وصال ؛ پایگاه جامع وب نوشته های  جهادگران فضای مجازی ما می توانیم www.it-help.blogfa.com
بیانیه جنبش حمایت از تهیه کننده برنامه سمت خدا
تماس با نویسنده

موضوعات مطالب
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گلایه‌ . 8 سال دفاع مقدس . انتفاضه سایبری . ایران . بانه . بیانیه . بیمارستان . پیرترین رزمنده دفاع مقدس . پیکر مطهرش . تنها زن . تیم اطلاعات عملیات . جبهه وبلاگی غدیر . جبهه وبلاگی غدیر اعلام کرد جنبش سایبری من به دانشجوی پولی معترضم . جنبش سایبری بصیرت حسینی . جنبش سایبری علمداران بسیج» . حاج حسین خرازی . حاج صفرقلی رحمانیان . حاج عباس کریمی . حماسه حضور زنان . حماسه دفاع . حماسه هویزه . حماسه هویزه و تأثیر آن . خاطرات رهبر انقلاب . خشونت سانسور شده . داشتیم میرفتیم کربلا اتوبوس مان را منفجر کردند ..... . دانلود مداحی شهدا . دفاع . دلاور مردان . رهبری . روایت . روز قدس . روند جنگ عراق علیه ایران . روند جنگ عراق علیه ایران (1) . زریبافان . زنان . زیبا و دلنشین . سالگرد شهادت . سالم پیدا شد . سردار بزرگ اسلام . سردار سرلشکر احمد کاظمی . شرمنده . شهدا . شهید . شهید امیر حاج امینی . شهید غلامرضا یزدانی . شهید قاسم نصرالهی . شهید همت . شهید کبیری . عملیاتها . عکس اسرای ایران در عملیات بدر . فرمانده سپاه . فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) . فسا . گلعلی بابایی . لحظه شهادت . لیست کامل . محمد مهدی کاظمی . محمدعلی شاه ، افغانستان ، جبهه ، جنگ ایران و عراق ، مجاهد ، زندا . ناگفته هایی از زنان . هشت دفاع مقدس . هشتم اسفندماه . همسران سرداران شهید . وصیت نامه . ولایت فقیه . یادواره وبلاگی . یک فرزند شهید . کمپین، حامیان توافق خوب .
آرشیو وبلاگ
آرشیو مرداد ماه87
آرشیو شهریور ماه 87
آرشیو مهر ماه 87
آشیو آبان ماه 87
آرشیو آ ذر ماه 87
آرشیو دی ماه 87
آرشیو بهمن ماه 87
آرشیو اسفند ماه سال 87
آرشیو فروردین ماه 88
آرشیو اردیبهشت ماه 88
آرشیوخرداد ماه 88
آرشیو تیر ماه 88
آرشیو مرداد ماه 88
آرشیو مهر ماه 88
آرشیو آبان ماه 88
آرشیو آذر ماه 88
آرشیو دی ماه 88
ارشیو بهمن ماه 88
آرشیو اسفند ماه 88
آرشیو فروردین ماه 89
آرشیو اردیبهشت 89
آرشیوخرداد ماه 89
آرشیو تیر ماه 89
آرشیو مردادماه 89
آرشیو شهریور ماه 89
آرشیو مهر 89
آرشیو آبان 89
آرشیوآذر ماه 89
آرشیو دی ماه 89
آرشیو بهمن ماه89
آرشیو اسفندماه89
آرشیو فروردین ماه 90
آرشیو اردیبهشت ماه 90
آرشیو خرداد ماه 90
آرشیو تیر ماه90
آرشیو مرداد ماه 90
آرشیو شهریور ماه90
آرشیو مهرماه 90
آرشیو آبان ماه 90
آرشیو آذر ماه90
آرشیو دی ماه 90
آرشیو بهمن ماه 90
آرشیو اسفند ماه 90
آرشیو فروردین ماه 91
آرشیو اردیبهشت ماه 91
آرشیو خرداد ماه 91
آرشیو تیر ماه 91
ارشیو مرداد ماه 91
آرشیو شهریورماه 91
آرشیو مهر ماه 91
آرشیو آبان ماه 91
آرشیو آذرماه 91
آرشیو دی ماه 91
آرشیو بهمن ماه 91
ارشیو اسفند ماه 91
آرشیو فروردین ماه 92
آرشیو اردیبهشت ماه 92
آرشیوخرداد ماه 92
آرشیو تیر ماه 92
آرشیو مرداد ماه 92
آرشیو شهریورماه 92
آرشیو مهر ماه 92
آرشیو آبان ماه 92
آرشیو آذر ماه 92
آرشیو دی ماه 92
آرشیو بهمن ماه 92
ارشیو اسفند ماه 92
آرشیو فروردین ماه 93
آرشیو اردیبهشت ماه 93
آرشیو خردادماه 93
آرشیو تیرماه 93
آرشیو مهرماه 93
آرشیو آذر ماه 93
آرشیو فروردین ماه 94


لینکهای روزانه
آپدیت نود 32 [1]
[آرشیو(1)]



لینک دوستان
عاشق آسمونی
EMOZIONANTE
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
عاشق آسمونی
EMOZIONANTE
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
عطش عشق
وبلاگ قالب
قالب سازمذهبی

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
  ربات مسنجر قافله شهداء - طرحی نو
لوگوی وبلاگ
آشیو آبان  ماه 87 - تفحص شهدا



لوگوی دوستان













آمار بازدید

کل بازدیدها : 534211

بازدیدهای امروز : 12

بازدیدهای دیروز : 111

 RSS 

   

 خواب دیدم که.... آمدو گفت ......یک ماه دیگر من می آ یم....... .دقیقا یک ماه بعد................... پیکرش بر بلندای دستان خانواده و یارانش .........به سوی گلزار شهدا رهسپار بود......... و روزتفحص او.... روز  همان تاریخی بود که در خواب قول داد خواهد آمد!!!

شهید فریبرز پور زارع شهادت حمله بدر اسفند ماه سال 1363



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:39 عصر روز یکشنبه 87 مهر 28

* یکی از شب ها نوبت نگهبانی آقا سید قبل از ما بود . امیر آقا بدون این که ما را بیدار کند ، علاوه بر نوبت خود ، دو پست هم بیشتر نگهبانی داد . نیم ساعت مانده به اذان صبح بیدارم کرد . پست نگهبانی را تحویل گرفتم . قامت رعنای سید بزرگوار ره به سوی معراج داشت . امیر آقا همیشه نماز شب را در معراج می خواند . پس از نماز ، در حالی که از شدت گریه ، چشمانش به سرخی می زد ، آمد و با لحن با صفایی گفت : اگر خسته ای برو بخواب . من به جای تو نگهبانی می دهم . به سنگر برگشته و خوابیدم تا اینکه برای نماز صبح بیدارمان کرد .

* مرداد ماه سال گذشته ، در منطقه فکه در قالب دو گروه مشغول تفحص بودیم . یک گروه حوالی پاسگاه ربوط و گروه دیگر کنار ادوات . گروه ما متشکل از سید رضا ، عباسی و دو نفر دیگر بود که در کنار ادوات کار می کردیم .

عمو اصغر ، سید امیر و چند نفر دیگر هم در کنار پاسگاه ربوط به فعالیت مشغول بودند . گرمای سوزان و طاقت فرسای مکه ، کار را فقط تا ساعت 11 ممکن پذیر می ساخت . هر روز دو نفر از بچه ها به عنوان خادم الحسین در مقر می ماندند تا با شیر دوش ها به کولر آب ریخته و نیز فضای خنکی را برای استراحت بچه ها فراهم سازند . عمو اصغر تعیین می کرد که چه کسی جلو برود و چه کسی استراحت کند .

سید امیر قرار بود آن روز به عنوان خادم در مقر بماند با این حال ، عمو اصغر رو به سید کرده و گفت : نمی خواهد شما امروز سر کار بیایید . بمانید کمک بچه ها باشید . آن روز آقا سید سر سفره صبحانه حالت عجیبی داشت . پس از صرف صبحانه گروه ها آماده می شدند تا بروند پای کار ، دیدم که سید امیر فانوسقه اش را بسته ، سیم چین و سر نیزه اش را برداشت و سوار ماشین شد .

با خود گفتم : مگر عمو اصغر نگفت که بمان و نیا . سید امیر در حالی که نیم خنده ای بر لب داشت سوار آمبولانس شده و به همراه گروه رفت . ما نیز سوار ماشینی شده و عازم منطقه مأموریت خود شدیم . پس از رسیدن به پای کار ، متوجه شدیم که برادر سلیمانی بر خلاف همه روزها ، کلید ماشین 932 را جا گذاشته بود . برای اینکه ماشین را راه بیندازد سیمش را یکسره کرد که در نتیجه این کار ، دینام ماشین آتش گرفت .

به ادوات که یک پاسگاه ارتش بود رفته و پیچ گوشتی و آچار آوردیم تا دینام را درست کنیم . ماشین که شروع به کار کرد برای دومین بار دینامش آتش گرفت . ماشین خراب شده بود و هیچ کاری هم از دستمان بر نمی آمد . باید تعمیرکارها می آمدند و درستش می کردند . حدود 10 صبح بود که برادر سید رضا گفت : بهتر است برگردیم به اردوگاه . سر راهمان هم به گروه بعدی خدا قوتی می گوییم . وقتی به پاسگاه ربوط رسیدیم ساعت 45/11 دقیقه را نشان می داد . دو نفر در بالای تپه مشغول شناسایی بودند . سید رضا پرسید : آنها را می شناسی ؟ گفتم : عمو اصغر و سید امیر هستند که مشغول شناسایی و باز کردن معبر هستند . در همین اثنا صدای انفجاری به گوش رسید . چون به منطقه آشنایی نداشتیم ، اصلا نمی دانستیم که از کجا باید داخل میدان مین شده و از معبر بگذریم . همین طور سراسیمه دویدیم به طرف محل انفجار ، هر کسی می خواست خودش را به صحنه انفجار برساند . برادر سید رضا گفت : هیچ کس نمی خواهد بیاید . دو سه تا مین گوجه ای را که سر راهمان بود برداشته و کنار گذاشتیم . بعد با پا معبری باز کرده و رسیدیم به محل انفجار . وقتی بالای سرشان رسیدیم صحنه عجیبی بود . سید امیر را دیدم که ترکش به سرش اصابت کرده و خون مثل جوی آب از سرش جاری بود . با حالتی آرام و روحانی رو به قبله افتاده بود . آن طرف تر عمو اصغر را دیدم که چشمهایش پر از خون بود . یکی از برادران زخمهای عمو اصغر را بسته ، او را به کول گرفته و از میدان مین بیرون آورد . هر طوری بود برانکارد را آورده و پیکر نیمه جان سید امیر را روی برانکارد گذاشتیم . به حدی از سرش خون می آمد که اصلا نمی شد ببندیم . داخل برانکارد پر از خون شده بود و از کناره برانکارد می زد بیرون . گویی می خواست خط سرخ شهادت را به بهترین وجهی به تصویر کشد . سید امیر لحظه های آخر ماندن در این دنیای پست را تجربه می کرد . راننده آمبولانس با آخرین سرعت به سوی اورژانس می تاخت . فردی که داخل آمبولانس بود چند آمپول به عمو اصغر و سید امیر زد تا اینکه رسیدیم به اورژانس . ار آنجا نیز زنگ زدند تا یک فروند هلی کوپتر بفرستند برای انتقال این عزیزان به پشت . آنها عمو اصغر را به اهواز رساندند اما سید امیر در هلی کوپتر شهید شده بود .

* هر بار که برای تفحص می رفتیم ، همیشه با وضو وارد منطقه می شد . یک بار ندیدم که بدون وضو باشد . اگر به منطقه ای مشکوک می شدیم از سید می خواستیم تا اولین بیل را به زمین بزند . هر وقتی که سید امیر اولین بیل را به زمین می زد ، نمی دانم چه حکمتی بود که می توانستیم پیکر مطهر شهدا را پیدا کنیم .

اگر در جایی سنگر یا کانالی بود و یا اگر تجهیزات نظامی ای روی زمینی می دیدیم بلادرنگ از سید شهید می پرسیدیم که آیا در این منطقه شهید وجود دارد یا خیر .

اگر به جسدی بر می خوردیم و مشکوک می شدیم که شهید ایرانی است یا جسد عراقی ، قبل از آن که هویت جسد مشخص شود از سید کمک می خواستیم . سید امیر نظری انداخته و می گفت : شهید است . با ادامه تفحص و پیدا کردن سایر متعلقات ، یقین پیدا می کردیم که شهید است .

* وقتی به منطقه می رفتیم اول از همه دعای فرج را می خواندیم و به نیت چهارده معصوم ، چهارده صلوات می فرستادیم که این برنامه ها از یادگاری های شهید عزیزمان سید امیر می باشد . موقعی که در منطقه دهلران و موسیان مشغول تفحص شهدا بودیم سید امیر این را بنا کرد .

عشق و علاقه بسیاری به شهادت داشت . لیاقتش را هم داشت که شهید بشود .

وقتی به او می گفتیم سید جان ! نکند بروی و ما را تنها بگذاری ها . می گفت : هر کسی نمی تواند برود . باید خودمان را صاف کنیم .

شهید سید امیر از همه ما ها صاف تر بود .

* به خاطر اینکه بچه ها در آسایش باشند با کمک بچه ها شروع کردند به کندن چاه تا به آب رسید . الان همان چاه در دل تفتیده دشت ، سیراب کننده کسانی است که می خواهند راه و هدف سید امیر تا ابد زنده بماند .

* شهید عزیزمان سید امیر در گرمای 50 درجه فکه علاوه بر روزه های واجب ، روزه های مستحبی نیز می گرفتند که این از توان یک فرد عادی خارج است .

* عشق ایشان به کار از همه افراد تفحص بیشتر بود . خستگی برای آقا سید مفهومی نداشت . علی رغم اشتیاق شدیدش به کار ، احتیاط خودش را در کلیه کارها از دست نمی داد . در میدان مین که می رفت خیلی احتیاط می کرد . عجیب این که در میدان مین خیلی مطمئن حرکت می کرد . او فردی آشنا به کار بود .

* محلی که سید امیر شهید شدند ، ما قبلا به اتفاق ایشان برای شناسایی رفته بودیم . منطقه ای است مملو از میدان های وسیع مین تو در تو ، نبشی ، سیم خاردار حلقوی ، توپی و ... در شناسایی اولیه نزدیک به چهار ساعت در میدان مین زمین گیر شده بودیم تا این که نهایتا مسیر را یافته و شناسایی را انجام دادیم . در این منطقه هم قبل و هم بعد از شهادت سید امیر پیکر مطهر تعدادی از شهدا پیدا شد . سید امیر در مرحله دوم به شناسایی جنوب منطقه رفته بودند که در اثر انفجار مین به آرزوی قلبی خود رسیده و شربت شهادت را می نوشند .

* بعد از شهادت ایشان ، احساس تنهایی شدیدی بر شانه بچه ها سنگینی می کرد . شایسته ترین کلام را آقا سید رضا گفت که : جداٌ کمرم شکست .

* یکی از روزها ، در هوای داغ نزدیک به ظهر ، به سید امیر که از صبح هم چیزی نخورده بود ، آب تعارف کردم . با ذکر این که میل ندارم ، بیل را برداشته و به تنهایی مشغول کار شد . یکی از دوستان حالی ام کرد که ایشان روزه هست . دقایقی نگذشت که این شهید بزرگوار پیکر شهیدی را از خاک بیرون آوردند.

* گرفتن روزه مستحبی ، برای سید امیر یک عادت همیشگی شده بود .

* آقا سید ، بسیار خواستنی و دلنشین بود . همه او را دوست داشتند . با ابتکارات بدیعی که از خود نشان می داد ، هیچ کاری زمین نمی ماند .

* ایشان مسئول معراج بود . وقتی پیکر مطهر شهیدی را به معراج می آوردیم ، نوار زیارت عاشورا را باز می کرد . وقتی هم در منطقه پیکر شهیدی پیدا می شد ، بلافاصله ضبط صوت واکمنی را که به همراه داشت کنار شهید می گذاشت و تا رسیدن به اردوگاه ، صدای قرآن و زیارت عاشورا ، صفابخش محفلمان می شد .

* همیشه به شهدا فکر می کرد . دوست داشت با شهدا باشد . عشق او شهدا بود و چه شایسته به عشق خود رسید .

* هر وقت پیکر شهیدی را به معراج انتقال می دادیم تا با دقت و ظرافت بیشتری ، هویتش را مشخص کنیم ، از سید امیر کمک می گرفتیم . ایشان با دقت بسیار و به هر نحوی که بود از روی جیب پیراهن ، قمقمه ، فانوسقه و ... هویت شهید را مشخص می کرد .

* در منطقه موسیان در میان شهدای یافته شده ، شهید گمنامی بود که به هیچ وجه نمی توانستیم هویتش را مشخص سازیم . این سید عزیز از غروب تا 2 بامداد ، تلاش وافری به خرج داد تا این که مشخص گردید روی جیب پیراهن شهید ، نوشته بسیار کمرنگی وجود دارد . سید امیر به وسیله آب و بخار توانست وضوح خط را بیشتر کرده و با کمک ذره بینی که همیشه به همراه داشت ، اسم شهید و لشکر مربوطه اش را مشخص کرد .

* سری آخری که از مرخصی برگشته بود ، یک جمله ای برایم گفت به این مفهوم که این دفعه آمده ام تا رویم را کم کنم . آن موقع متوجه نشدم تا این که شهادت عاشقانه اش ، جمله اش را به تصویر کشید .

* سید امیر در حالتی به شهادت رسیدند که دست هایشان از شدت کار ، تاول زده بود .

* یک هفته قبل از شهادت سید امیر ، به هنگام غروب با لحن دلنشینی گفت : چه غروب با حالی ! بیایید جلسه قرآن تشکیل دهیم . برنامه در معراج شهدا بر پا شد . سید امیر جلسه را به تلاوت قرآن و همچنین پرسیدن احکام اختصاص داد .

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم



نویسنده » » ساعت 10:52 صبح روز شنبه 87 مهر 27

<      1   2