>
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آرشیو مرداد ماه 88 - تفحص شهدا

خادمین شهدا
آرشیو  مرداد ماه 88 - تفحص شهدا
شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر و اجعلنامن خیرانصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه ************** باکی از این نداریم که شهادت نصیب عزیزان ما شده است. این یک شیوه ی مرضیه ای است که در شیعه ی امیرالمؤمنین از اول پیدایش اسام تاکنون بوده .من در میان شما باشم یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد، نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی قدس سره ************* شهید حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر 31 عاشورا بود و چه زیبا گفت از دوستانش که دراین سال های بعد از جنگ چگونه خواهند شد!! دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند!! دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند!!! دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد!!! پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید . چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود!!!
آرشیو مرداد ماه 88 - تفحص شهدا وصال ؛ پایگاه جامع وب نوشته های  جهادگران فضای مجازی ما می توانیم www.it-help.blogfa.com
بیانیه جنبش حمایت از تهیه کننده برنامه سمت خدا
تماس با نویسنده

موضوعات مطالب
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گلایه‌ . 8 سال دفاع مقدس . انتفاضه سایبری . ایران . بانه . بیانیه . بیمارستان . پیرترین رزمنده دفاع مقدس . پیکر مطهرش . تنها زن . تیم اطلاعات عملیات . جبهه وبلاگی غدیر . جبهه وبلاگی غدیر اعلام کرد جنبش سایبری من به دانشجوی پولی معترضم . جنبش سایبری بصیرت حسینی . جنبش سایبری علمداران بسیج» . حاج حسین خرازی . حاج صفرقلی رحمانیان . حاج عباس کریمی . حماسه حضور زنان . حماسه دفاع . حماسه هویزه . حماسه هویزه و تأثیر آن . خاطرات رهبر انقلاب . خشونت سانسور شده . داشتیم میرفتیم کربلا اتوبوس مان را منفجر کردند ..... . دانلود مداحی شهدا . دفاع . دلاور مردان . رهبری . روایت . روز قدس . روند جنگ عراق علیه ایران . روند جنگ عراق علیه ایران (1) . زریبافان . زنان . زیبا و دلنشین . سالگرد شهادت . سالم پیدا شد . سردار بزرگ اسلام . سردار سرلشکر احمد کاظمی . شرمنده . شهدا . شهید . شهید امیر حاج امینی . شهید غلامرضا یزدانی . شهید قاسم نصرالهی . شهید همت . شهید کبیری . عملیاتها . عکس اسرای ایران در عملیات بدر . فرمانده سپاه . فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) . فسا . گلعلی بابایی . لحظه شهادت . لیست کامل . محمد مهدی کاظمی . محمدعلی شاه ، افغانستان ، جبهه ، جنگ ایران و عراق ، مجاهد ، زندا . ناگفته هایی از زنان . هشت دفاع مقدس . هشتم اسفندماه . همسران سرداران شهید . وصیت نامه . ولایت فقیه . یادواره وبلاگی . یک فرزند شهید . کمپین، حامیان توافق خوب .
آرشیو وبلاگ
آرشیو مرداد ماه87
آرشیو شهریور ماه 87
آرشیو مهر ماه 87
آشیو آبان ماه 87
آرشیو آ ذر ماه 87
آرشیو دی ماه 87
آرشیو بهمن ماه 87
آرشیو اسفند ماه سال 87
آرشیو فروردین ماه 88
آرشیو اردیبهشت ماه 88
آرشیوخرداد ماه 88
آرشیو تیر ماه 88
آرشیو مرداد ماه 88
آرشیو مهر ماه 88
آرشیو آبان ماه 88
آرشیو آذر ماه 88
آرشیو دی ماه 88
ارشیو بهمن ماه 88
آرشیو اسفند ماه 88
آرشیو فروردین ماه 89
آرشیو اردیبهشت 89
آرشیوخرداد ماه 89
آرشیو تیر ماه 89
آرشیو مردادماه 89
آرشیو شهریور ماه 89
آرشیو مهر 89
آرشیو آبان 89
آرشیوآذر ماه 89
آرشیو دی ماه 89
آرشیو بهمن ماه89
آرشیو اسفندماه89
آرشیو فروردین ماه 90
آرشیو اردیبهشت ماه 90
آرشیو خرداد ماه 90
آرشیو تیر ماه90
آرشیو مرداد ماه 90
آرشیو شهریور ماه90
آرشیو مهرماه 90
آرشیو آبان ماه 90
آرشیو آذر ماه90
آرشیو دی ماه 90
آرشیو بهمن ماه 90
آرشیو اسفند ماه 90
آرشیو فروردین ماه 91
آرشیو اردیبهشت ماه 91
آرشیو خرداد ماه 91
آرشیو تیر ماه 91
ارشیو مرداد ماه 91
آرشیو شهریورماه 91
آرشیو مهر ماه 91
آرشیو آبان ماه 91
آرشیو آذرماه 91
آرشیو دی ماه 91
آرشیو بهمن ماه 91
ارشیو اسفند ماه 91
آرشیو فروردین ماه 92
آرشیو اردیبهشت ماه 92
آرشیوخرداد ماه 92
آرشیو تیر ماه 92
آرشیو مرداد ماه 92
آرشیو شهریورماه 92
آرشیو مهر ماه 92
آرشیو آبان ماه 92
آرشیو آذر ماه 92
آرشیو دی ماه 92
آرشیو بهمن ماه 92
ارشیو اسفند ماه 92
آرشیو فروردین ماه 93
آرشیو اردیبهشت ماه 93
آرشیو خردادماه 93
آرشیو تیرماه 93
آرشیو مهرماه 93
آرشیو آذر ماه 93
آرشیو فروردین ماه 94


لینکهای روزانه
آپدیت نود 32 [1]
[آرشیو(1)]



لینک دوستان
عاشق آسمونی
EMOZIONANTE
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
عاشق آسمونی
EMOZIONANTE
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
عطش عشق
وبلاگ قالب
قالب سازمذهبی

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
  ربات مسنجر قافله شهداء - طرحی نو
لوگوی وبلاگ
آرشیو  مرداد ماه 88 - تفحص شهدا



لوگوی دوستان













آمار بازدید

کل بازدیدها : 533942

بازدیدهای امروز : 58

بازدیدهای دیروز : 39

 RSS 

   

حکایتی از ابراهیمی دیگر

درآن شب سرما ی عجیبی داشت شروع می شد.

شب پر از سکوت شده بود بیرون داشت سوز برفی می بارید ،چشمان اش را باز کرد چشمانی که با یک دنیا حرف به حیاط خیره شد،شاید داشت به وقتی فکر می کرد که حیاط پر از برف،و همه جا سفید سفید شده باشد و او نباشد فکر می کرد و شاید...

صدای آهسته ای توجه ابراهیم را جلب کردبله نرگس بود با صدای ارام و مهربان اش که همیشه به ابراهیم امید می داد. نرگس بیا ببین بیرون داره...که نرگس پرید وسط حرف ابراهیم و گفت: اره دارم می بینم ابراهیم هوا سرد شده اگر اتاق رو گرم نکنم سرما می خوری و...

که ابراهیم با همان لبخند همیشگی گفت مشکل خودته!!!!من که سردم نیست و از سرما بدم نمی آید این تویی که نمی زاری من با سرما ازدواج کنم و برم و بر نگردم.

نرگس زانو زد جلو پاهاش ابراهیم دست از مزاح بردار من نمی تونم با این بچه ای که توی راه دارم باتو حرص بخورم اگر منو دوست نداری لا اقل به فکر خودت باش که چند روز دیگه پدر میشی و باید کلی عشق و امید رابه پای اون بریزی.

ابراهیم گفت : مگرمن می تونم عاشق چند تا باشم نه بابا!! من اول عاشق کسی بودم که منو نخواست و ولم کرد تا حالا هم همش داره زیر چشمی منو می پات .اما تو یکی زوری خواستی عاشقت باشم، این هم که خودشو بچه من می دونه از تو بد تره زوره بابا نمی خوام ؟؟؟!!!!!!

و باز لبخندی روی صورت خیس و بنفش ابراهیم نقش بست و دستشو جلو برد و مشت شو باز کرد و شکلاتی را که داشت به نرگس دادو گفت:این برای تو و اون پدر صلواتی که زورش بیشتر از تو هست .پدر بیامرز هنوز نیامده زورگویی می کنه درست مثل فرمانده گردان.....

اینو گفت و پنجره را کیپ کرد و با ویلچر به سمت تخت رفت و دراز کشید. نرگس صندلی را کنار تخت گذاشت و بخاری رو ملایم روشن کرد.ابراهیم گفت تو هم زودتر استراحت کن .

نرگس که داشت رنگ به رنگ می شدجواب داد نه،من می رم تو راحت بخواب نمی دونم امشب چرا حالم خوش نیست؟؟!!

ابراهیم خندید و گفت اینم از دست این پدر بیامرزه؟نه؟؟؟؟

نرگس با شرم سرشو تکن داد و رفت. نیمه های شب نرگس با مادرش به بیمارستان رفتنند. و فردا صبح علی کوچولوبود و ابراهیم و نرگس و اتاق بیمارستان،ابراهیم با خنده به نرگس گفت اینم از این وروجک تا حالا یه فرمانده رو توی این لباس ندیده بودم و صدای خنده و صدای نوزاد اتاق نرگس رو پر کرد.

بعد از یک ساعت ابراهیم که صورتش مثل گل برافروخته شده بود و حتی چشماش داشت برق می زد کنار تخت نرگس خودشو یه جورایی جمع و جور کرد و گفت: اگر هر دو شما اجازه می فرماییید تا بنده مرخص بشم؟

هر چند نرگس به دلش بد آمده بود به اون گفت :ابراهیم سعی نکن دلمو بشکنی برو به خدا می سپارمت.. ولی زود برگردیا من فردا مرخصم باید بیای حسابداری زود بیایی؟؟؟؟

ابراهیم با نگاهی به طول عمق یه دریا علاقه و حرف گفت نرگس اگر اون بالایی بخواد حتما خودمو می رسونم .اینجا بود که ابراهیم رفت،شب که شد تنفس ابراهیم دوباره تک تک شد و چشمای اون داشت بااشک همراه می شدو مثل خون قرمز شد ولبهای همیشه ذاکر اش کبود بود و اکسیژن به قلب پاک و سراسر مهربانی او نرسید . توی ویلچر ی کنار پنجره اتاقی که به روی آسمان باز شده بود روح بزرگ دلاور مردی از خط عاشوراییان به عروج رفت و دفتر عاشقی او برای همیشه به روی ما بسته شد.

ونمی دانم که چه حکایتی بود بین آن ابراهیم خلیل ا لله و اتش و سرما و این ابراهیم و آتش جنگ و این سرما شما چه فکر می کنید؟؟

ابراهیم برای همیشه رفت ولی نگاه ابراهیم همیشه به ما و کردار و رفتار ماست.او هست چرا که خود را به وجود هستی بخش گره زده بود.

زمانی بود بر آتش کین کافرن ابراهیم و سرما و گلستانی ...و باز خواهند بود ابراهیم هایی و سرما هایی وکین دشمنان و باز

بت شکن هایی پیروز



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 1:28 عصر روز دوشنبه 88 مرداد 26

با سلام دو ستان لطف کردند و بنده را به بازی نوستالژی دهه فجر دعوت نمودند.

و قرعه به نام بنده هم خورد تا یکی از خاطرات به یاد ماندنی بنده هم از خاک خوردن بیرون آمده و به رشته تحریر درآید.

درست یادمه سال اول دبیرستان سال 58  بود ایام دهه فجر خیلی شلوغ و پرکار بودیم مخصوصا بنده و چند تایی از بچه ها

خلاصه سر از هر نهاد و اداره در می آوردم با همکاری برادر شهید جوانمردی رحمة الله  مجموعه نمایشگاه جنگ به روایت تصویر را راه انداختیم که کلی استقبال شد.

با بچه های بسیج ترتیب نمایشگاه انقلاب در خاطره ها رو برگزار کردیم و با  کمک بچه های انجمن مدرسه در گروه سرود و تئاتر و سخنرانی و ورزش زنگ ده روز انقلاب رابرنامه ریزی و اجرا کردیم

بنده که معاون انجمن بودم از طرف اتحادیه و بسیج دعوت شدیم توی چند تا دبیرستان دخترانه به اصطلاح سخنرانی و جذب مخاطب کینم و به قولی تبلیغ کنیم که خاطرات اونم خیلی شنیدنی هست.با یک عده از دوستان در گروه سرود بسیج سرود ای توسن بهاران را کار میکردیم.از طرفاداره اموزش و پرورش هم در مسابقات ورزشی شرکت داشتیم و از طرف حوزه مسابقات قرائت قران و تزئین مدرسه ،روزنامه دیواری؛ زدن تراکت ؛ساختن کلیشه وپخش سرود از بلندگو گرفته تا تمیز کردن مدرسه کمک مستخدم مدرسه و پختن آش صلواتی و فروش کتاب و برای جمع آوری کمک به جبهه و سرکشی کردن از  بهزیستی و شیرخوارگاه عیادت خانواده شهدا؛ عیادت از مجروحان برگزاری نماز وحدت ؛ورزش همگانی  و دعوت مسئولین ؛وشرکت در کلاسها و سخنرانی های اساتید که الان اکثرا شهیدان شهرمان را در بر میگیرندو................

 خلاصه عصر روز بیست بهمن توی سالن مدرسه ما که یکی از بزرگترین و مجهز ترین سالن های نمایشی وقت بود قرار بود نمایش شهید قلب تاریخ است رو اجرا کنیم. بنده که نقش علی (شهید) را داشتم که در نمایش شهید می شدم وباید دوستان بنده رو روی دستاشو حمل میکردن و با خواندن سرود منو نزد مادرم می بردند. چشمتان روز بد نبیند

نزدهمه حاضرین در   سالن اتفاقی رخ داد که هنوز اون لحظات را و حتی صداشونو به یاد دارم .

تا دوستانم منو بلند کردن نفهمیدم قلقلک شدم و از بالای دستاشون خودمو انداختم و بلند شدم . یک مرتبه همه سالن یک صدا فریاد می زندند شهیدان زنده اند الله اکبر... و دیگه نمیدونستم چیکار باید میکردم  برای اینکه خجالتمو قایم کنم خودم هم با اون ها همکاری کردم.

دیگه از اون به بعد شده بودم نقل دهن بچه ها و مسئولین تا منو میدیدن میگفتن شهید زنده چطوری و از این قبیل حرفها.

حالا  بعد از این همه سال دلم خیلی بیشتر میسوزه که چرا خدا این مقام رو به بنده عطا نکرد که لا اقل حرف این همه ادم به حقیقت بپیونده.راضی به رضای او همچنان منتظرم.

سخن عشق نه آنست که آید به زبان                 ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

از  دوستانی که این حرکت را راه اندازی کردند کمال تشکر را دارم هر چند خاطره بنده زیاد جالب نبود ولی نوشتم تا نسل سوم بدونن که میراث به جا مونده که الان نوبت ایشان هست ادامه بدهند.



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 1:19 عصر روز دوشنبه 88 مرداد 26

 

 

آمده بود دیدنم ؛ساکت و مهربان نگاهم میکرد و چند کلمه بعد از نگاه مهر با ن او دلمو بیشتر می شکست

 

یواش درگوشی گفت چیزی نمی خواهی؟؟

 

خودمو جمع کردم گفتم دعا کن کم نیارم آخه میترسم فشاردرد بزنه امتحانمو را خراب کنه...

 

اول نمی دونستم منظورش از اینکه چیزی لازم نداری این بوده که اون سفری در پیش داره...

 

گفتم به بچه های امداد گر بگو برام یه مسکن جور کنن تا امشب کمی راحت باشم ..خه یه مرتبه صدام در میاد و مجروح های اتاق بغلی  که صدای خودشون در نمیاد برام بلند بلند دعا میکنند نمی خواهم کم بیارم....

 

با لبخندش گفت تو کجا و من کجا.....

 

ازش پرسیدم  تو چه نیرویی داری؟

 

از صبح سر پا هستی هنوزم اینجارو ول نمی کنی؟

 

بابا برو استراحت.. بنده خدا منتظرت هست... یه لبخند دیگه زد.. گفت شاید برای همیشه باید منتظر بمونه..

 

گفتم خدا نکنه من دلم میخواهد قبل از مردنم..... ببینم دوست گلم عروس شده ....و بچه هاشو ببینم و بعدش بمیرم

 

خنده ای کرد و گفت ....نه این دعای تو باعث میشه جنگ ادمه پیدا کنه و بعد چند تا بچه یتیم بمونه روی دستت

 

بعد از یک ربع راضی اش کردم بره تا محمد علی انو بسپاره به خانواده اش.. البته خونه مریم نزدیک بیمارستان بود

 

اما نمیشد تنهایی اون وقت شب توی تاریکی بره خونه...

 

خدود 10 دقیقه گذشته بود که یکمرتبه بیمارستان به لرزه در امد البته سر وقت خودش لرزید .. چون هر شب عراقیهاهمین موقع ها به قول حاجی افسر نگهبانی شون که عوض میشد یه سری مهمات خرج ما می کردن....

 

ولی نمیدونم چرا  امشب دلشوره پیداکردم.. تسبیح مجروح مشهدی رو که هدیه گرفته بودم رو برداشتم با یا امام رضا شروع کردم... یک دور بیشتر نزده بودم که دیدم طه جلوی در اتاق ایشتاده...

 

خدای من لباسش پر خون بود.. رو کرد به من گفت بی بی فاطمه مونس ات پر کشید...

 

نمی خواهی بهش خدا حافظی کنی؟

 

خشکم زده بود با زحمت از تختم پایین امدم..... دیگه نمی فهمیدم چی میگم و کجا میرم...

 

یک مرتبه توی بخش او پی دی بیمارستان دیدم بالای دو تا جنازه طه زانو زد....

 

تمام دنیا درور سرم چرخید... همه صحبتهای امشب توی گوشم بود.. نمی خواهم باورکنم

 

پرنده من.. مونسم... به قول بچه ها خواهر دو قلوی من... اینجا کنار همسفرش راحت خوابیده

 

 

 

اما توی دستش چیزی بود... دستشو باز کردم .. پلاک همسفرش بود... پلاک محمد علی

 

عزیزم مریم خوشبوی من شهادتت مبارک منو هرگز فراموش نکن...

 

طه به تو هم تبریک میگم خوش به حالت که اینچنین خواهری داشتی..

 

حالا بعد از سالها  توی  ماه شهریور دقیقا همون روزهایی که پرنده من  پرواز کرد ..به یاد مریم عزیزم  میافتم بازم مثل همون شب سردم میشه نمیدونم چرا....

 

ولی درماندگی یک طرفه جاماندگی و دنیا زدگی یک طرف وجودم راآزار میده

 

سبز لباس سپید روی من مریم همیشه خوشبو برایم دعا کن..

 

 



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 1:16 عصر روز دوشنبه 88 مرداد 26

<      1   2   3   4   5      >