>
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



برداشتی کوتاه از خاطرات غاده؛ همسر شهید دکتر مصطفی چمران - تفحص شهدا

خادمین شهدا
برداشتی کوتاه از خاطرات غاده؛ همسر شهید دکتر مصطفی چمران - تفحص شهدا
شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر و اجعلنامن خیرانصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه ************** باکی از این نداریم که شهادت نصیب عزیزان ما شده است. این یک شیوه ی مرضیه ای است که در شیعه ی امیرالمؤمنین از اول پیدایش اسام تاکنون بوده .من در میان شما باشم یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد، نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی قدس سره ************* شهید حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر 31 عاشورا بود و چه زیبا گفت از دوستانش که دراین سال های بعد از جنگ چگونه خواهند شد!! دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند!! دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند!!! دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد!!! پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید . چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود!!!
برداشتی کوتاه از خاطرات غاده؛ همسر شهید دکتر مصطفی چمران - تفحص شهدا وصال ؛ پایگاه جامع وب نوشته های  جهادگران فضای مجازی ما می توانیم www.it-help.blogfa.com
بیانیه جنبش حمایت از تهیه کننده برنامه سمت خدا
تماس با نویسنده

موضوعات مطالب
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گلایه‌ . 8 سال دفاع مقدس . انتفاضه سایبری . ایران . بانه . بیانیه . بیمارستان . پیرترین رزمنده دفاع مقدس . پیکر مطهرش . تنها زن . تیم اطلاعات عملیات . جبهه وبلاگی غدیر . جبهه وبلاگی غدیر اعلام کرد جنبش سایبری من به دانشجوی پولی معترضم . جنبش سایبری بصیرت حسینی . جنبش سایبری علمداران بسیج» . حاج حسین خرازی . حاج صفرقلی رحمانیان . حاج عباس کریمی . حماسه حضور زنان . حماسه دفاع . حماسه هویزه . حماسه هویزه و تأثیر آن . خاطرات رهبر انقلاب . خشونت سانسور شده . داشتیم میرفتیم کربلا اتوبوس مان را منفجر کردند ..... . دانلود مداحی شهدا . دفاع . دلاور مردان . رهبری . روایت . روز قدس . روند جنگ عراق علیه ایران . روند جنگ عراق علیه ایران (1) . زریبافان . زنان . زیبا و دلنشین . سالگرد شهادت . سالم پیدا شد . سردار بزرگ اسلام . سردار سرلشکر احمد کاظمی . شرمنده . شهدا . شهید . شهید امیر حاج امینی . شهید غلامرضا یزدانی . شهید قاسم نصرالهی . شهید همت . شهید کبیری . عملیاتها . عکس اسرای ایران در عملیات بدر . فرمانده سپاه . فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) . فسا . گلعلی بابایی . لحظه شهادت . لیست کامل . محمد مهدی کاظمی . محمدعلی شاه ، افغانستان ، جبهه ، جنگ ایران و عراق ، مجاهد ، زندا . ناگفته هایی از زنان . هشت دفاع مقدس . هشتم اسفندماه . همسران سرداران شهید . وصیت نامه . ولایت فقیه . یادواره وبلاگی . یک فرزند شهید . کمپین، حامیان توافق خوب .
آرشیو وبلاگ
آرشیو مرداد ماه87
آرشیو شهریور ماه 87
آرشیو مهر ماه 87
آشیو آبان ماه 87
آرشیو آ ذر ماه 87
آرشیو دی ماه 87
آرشیو بهمن ماه 87
آرشیو اسفند ماه سال 87
آرشیو فروردین ماه 88
آرشیو اردیبهشت ماه 88
آرشیوخرداد ماه 88
آرشیو تیر ماه 88
آرشیو مرداد ماه 88
آرشیو مهر ماه 88
آرشیو آبان ماه 88
آرشیو آذر ماه 88
آرشیو دی ماه 88
ارشیو بهمن ماه 88
آرشیو اسفند ماه 88
آرشیو فروردین ماه 89
آرشیو اردیبهشت 89
آرشیوخرداد ماه 89
آرشیو تیر ماه 89
آرشیو مردادماه 89
آرشیو شهریور ماه 89
آرشیو مهر 89
آرشیو آبان 89
آرشیوآذر ماه 89
آرشیو دی ماه 89
آرشیو بهمن ماه89
آرشیو اسفندماه89
آرشیو فروردین ماه 90
آرشیو اردیبهشت ماه 90
آرشیو خرداد ماه 90
آرشیو تیر ماه90
آرشیو مرداد ماه 90
آرشیو شهریور ماه90
آرشیو مهرماه 90
آرشیو آبان ماه 90
آرشیو آذر ماه90
آرشیو دی ماه 90
آرشیو بهمن ماه 90
آرشیو اسفند ماه 90
آرشیو فروردین ماه 91
آرشیو اردیبهشت ماه 91
آرشیو خرداد ماه 91
آرشیو تیر ماه 91
ارشیو مرداد ماه 91
آرشیو شهریورماه 91
آرشیو مهر ماه 91
آرشیو آبان ماه 91
آرشیو آذرماه 91
آرشیو دی ماه 91
آرشیو بهمن ماه 91
ارشیو اسفند ماه 91
آرشیو فروردین ماه 92
آرشیو اردیبهشت ماه 92
آرشیوخرداد ماه 92
آرشیو تیر ماه 92
آرشیو مرداد ماه 92
آرشیو شهریورماه 92
آرشیو مهر ماه 92
آرشیو آبان ماه 92
آرشیو آذر ماه 92
آرشیو دی ماه 92
آرشیو بهمن ماه 92
ارشیو اسفند ماه 92
آرشیو فروردین ماه 93
آرشیو اردیبهشت ماه 93
آرشیو خردادماه 93
آرشیو تیرماه 93
آرشیو مهرماه 93
آرشیو آذر ماه 93
آرشیو فروردین ماه 94


لینکهای روزانه
آپدیت نود 32 [1]
[آرشیو(1)]



لینک دوستان
عاشق آسمونی
EMOZIONANTE
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
عاشق آسمونی
EMOZIONANTE
شین مثل شعور
آخرالزمان و منتظران ظهور
پوکه(با شهدا باشیم)
سجاده ای پر از یاس
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
ای نام توبهترین سر آغاز
****شهرستان بجنورد****
..:: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ::..
فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور
قهرمان من
.: شهر عشق :.
وبلاگ مهربان
بوی سیب
ایران اسلامی

بچه های خدایی
شبستان
سه قدم مانده به....
عشق
یادداشت های من
توشه آخرت
ترخون
سیاه مشق های میم.صاد
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
شکیبا
قتیل العبرات
کیمیا
کشکول
واژه های باران
سیرت
صل الله علی الباکین علی الحسین
وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی
نیم پلاک
بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور - واحد دررود
سونامی
جامع ترین وبلاگ خبری
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
گروه رزمی کاران ذوالـــفقار. (درچه)
مناجات با عشق
سرباز ولایت
نه آبی .. نه خاکی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
مطلع مهرورزی ومحبت
صراط مبین
قرآن
* امام مبین *
دوستانه
دکتر علی حاجی ستوده
وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان
انا مجنون الحسین
حباب هایی از ح ق ی ق ت
یکی بود هنوزهم هست
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
بسیجی
بچّه شهید (به یاد شهدا)
گذر دوست
امتداد قاصدک
مجنون الحسین
سیب های کال
منتظر
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان
اجلاسیه سرداران و 14600 شهید استان فارس
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
سرافرازان
تارنما
نیم پلاک یعنی شهید
::::: نـو ر و ز :::::
مرد آبا دانی(جانباز عطشانی)
کانون فرهنگی اهل البیت(ع)
پلاک طلائی
مردمی ترین رئیس جمهور
طلاییه
شهید حاج عماد
هویزه
جنبش سبز علوی
یا رب الحسین
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان
وبلاگ حاج حسین خرازی
پایگاه اینترنتی ماوا
عروج، دل عاشق می طلبد
تا شهدا با شهدا
بصیرت در قرن 21
پایگاه شهید دوران
ملکوت
انجمنی( اسد زاده)
عطش عشق
وبلاگ قالب
قالب سازمذهبی

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
  ربات مسنجر قافله شهداء - طرحی نو
لوگوی وبلاگ
برداشتی کوتاه از خاطرات غاده؛ همسر شهید دکتر مصطفی چمران - تفحص شهدا



لوگوی دوستان













آمار بازدید

کل بازدیدها : 534372

بازدیدهای امروز : 18

بازدیدهای دیروز : 155

 RSS 

   

   

دخترک بیروتی حجاب درستی نداشت اما دعوت شد که در مدرسه صنعتی جبل عامل، معلمی کند. دخترک بیروتی حجاب خوبی نداشت اما شعرهای زیبایی می‌سرود برای اهل‌بیت... معرفت، بالاتر از هر چیزی است. دخترک بیروتی قبیله‌اش پر و پیمان بود اما تنهایی‌اش محتاج مردی بود از جنس باور و ایمان. دخترک بیروتی از پشت شیشه هواپیما سعی می‌کرد از میان باران مدیترانه‌ای خاطرات دورش از بیروت را ببنید.

دخترک بیروتی سالها در افریقا زندگی کرده بود و پدرش تاجر بود، ثروتمند. دخترک بیروتی شعر می‌گفت، مرد ایرانی نقاشی می‌کشید. دخترک بیروتی دعا می‌خواند و شعر، مرد ایرانی هر قدم‌اش ترجمه‌ای واضح بود از هر فراز دعا. دخترک بیروتی چشمانش به نداشته‌هایش عادت کرده بود، مرد ایرانی چشمانش دخترک را می‌دید.

دخترک بیروتی عاشق مصطفی شده بود اما حتی او هم نمی‌توانست بندی باشد بر پای بلندپروازش. دخترک بیروتی غاده نام داشت و مرد ایرانی چمران.

چمران در نظر همه‌گان عارف است و متدین، کمتر کسی باور می‌کند آدمی که مومن است و مقید، آدمی که عارف است و عابدی چنین، دلرحم باشد و مهربان، چنان با گذشت باشد و سهل‌گیر که دین خدا جز به سخت‌گیری کج نشود و جز به خشک‌نظری مردم را فراری ندهد.

چمران همانقدر که جامع‌الشخصیت بود، همانقدر هم گمنام است و همانقدر که نامش معروف است، سلوکش رو به فراموشی. عشق بن مایه‌اش محبت به خلق برای خدا است و بس که غاده دختری است نازپرورده اما کیمیای محبت دلش را می‌برد و دینش را دستخوش تغییر می‌کند و این بار زنی از دامن مردی به معراج می‌رود.

داستان‌های بسیاری از زندگی و سلوک چمران در دنیای سخت لبنان و ایران روایت شده اما روایت غاده از چمران اگرچه کوتاه، منحصر به فرد است و نزدیک. غاده و چمران همسفرند و همسفری که جا بماند، خاطراتش از او چه پرسوز و گداز است و بی‌بدیل. غاده در این کتاب روایتی می‌کند تا چمرانی که در کتاب لبنان ورق زده‌اید و سراسر رنج و درد دیده‌اید، فراموشی کنید و چمران تازه‌ای را تورق کنید.
 
......................................

"اللهم تقبل منا هذا القربان" با دیدنش اولین کلامی که بر ذهنم رسید همین بود.. آرام شدم، نگرانی‌هایم تمام شد. او هم آرام بود، استراحت می‌کرد، ظاهر زندگیش پر از سختی بود، شبها بیدار بود، راه می‌رفت، گریه می‌کرد، بی‌تاب بود و دیگر تحمل دوری نداشت، آنقدر عشق در وجودش بود که می‌خواست مثل یک روح لطیف در پرواز باشد. او را بغل کردم....


 اولین دیدارمان بسیار زیبا بود. تقویمی را از سازمان " امل" به من هدیه دادند. دوازده نقاشی داشت، برای دوازده ماه سال. همه زیبا، بدون اسم و امضا و من عاشق یکی از آنها.. همان که تمام زمینه‌اش سیاه بود و یک شمع کوچک در میان تاریکی‌اش روشن... و عاشق متن‌نوشته آن:

 "من ممکن است نتوانم تاریکی را از بین ببرم ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسی که به دنبال نور است آن نور، هرچقدر هم کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود" دوست داشتم صاحب اثر را بشناسم ولی نقاشی هیچ اسم و نشانی نداشت..

 چند روز بعد در موسسه او را دیدم، چه تصور بدی از او داشتم!!! فکر می‌کردم کسی که نامش با جنگ گره خورده باید آدم قسی‌ی باشد، حتی می‌ترسیدم... لبخندش… آرامشش ... مرا غافلگیر کرد؛ چقدر خودمانی!!! از دوستم پرسیدم: مطمئنی او خودش است؟ و او، مطمئن بود..
تقویمی که دستش بود درست مثل تقویم من بود، گفتم: «من این را دیده‌ام» از نقاشی‌هایش پرسید. گفتم: «شمع، شمع مرا متاثر کرد، نقاش آنرا می‌شناسید؟» لبخند زد، خودش خالق آن اثر بود. من متعجب شدم، متعجب‌تر از دیدن چهره خندان و صمیمی‌اش!!! گفتم: «شما در جنگ و خون زندگی می‌کنید، فکر نمی‌کنم بتوانید اینقدر احساس داشته باشید!» لبخند زد و شروع کرد به خواندن نوشته‌های من. آن‌ها را از حفظ بود! اشک‌هایش سرازیر شد...

 اولین هدیه را قبل از ازدواج به من داد، در راه یکی از سفرهای روستایی، داخل ماشین. چقدر هدیه‌اش را دوست داشتم. با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بودم و حجاب درست و حسابی نداشتم اما دوست داشتم جور دیگری باشم. مدیر مدرسه‌ای بود که در آن زندگی می‌کرد. از مهمان‌هایش هم در همان یک اتاق محل سکونتش پذیرایی می‌کرد.
روز اول چقدر جا خوردم وقتی فهمیدم باید کفش‌هایم را درآورم و روی زمین بنشینم! او شاهکار بود، غافلگیر کننده، جذاب. وقتی هدیه را به من داد خیلی خوشحال شدم، همان جا باز کردم، یک روسری قرمز با گل‌های درشت. من جا خوردم اما او لبخند زد: «بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند» روسری را سر کردم. بچه‌های موسسه با حجاب من مشکل داشتند، اما او هرگز نگفت: حجابش درست نیست، مثل ما نیست و ... او دستان مرا گرفت و قدم به قدم جلو آورد به سوی اسلام. او دست مرا گرفت و از ظلمت و روزمرگی بیرون آورد

 پس از نه ماه با هم ازدواج کردیم... «تو دیوانه شده‌ای! این مرد بیست سال از تو بزرگ‌تر است، ایرانی است، همه‌اش توی جنگ است، پول ندارد، همرنگ ما نیست، حتی شناسنامه ندارد!»... این حرف‌ها را همه حفظ بودند به جز من... قانع نمی‌شدم مثل بقیه ازدواج کنم، من به دنبال یکی مثل او بودم، یک روح بزرگ، آزاد از زندگی دنیایی و متعلقاتش.
خیلی سختی کشیدم تا به او رسیدم. دو ماه بعد از ازدواجمان دوستم گفت: «یک چیز برایم روشن نشد! تو خیلی از ظاهر خواستگارهایت ایراد می‌گرفتی، چطور با او که مو نداشت ازدواج کردی؟» از او دلخور شدم، حتی کار به بحث کشید، که او اشتباه می‌کند. آن روز به محض بازکردن در خانه، شروع کردم به خندیدن، آنقدر که اشک از چشمانم جاری شد. پرسید: "چرا می‌خندی؟" گفتم: " تو کچلی!؟ من نمی‌دانستم !!"

 تمام راه را اشک ریختم، او به ایران رفته بود. از روز اول ازدواج قضیه آمدن به ایران و انقلاب را می‌دانستم، ولی این برایم یک خواب بود، خوابی طولانی. خیلی‌ها می‌آمدند لبنان به دیدنش، تا اینکه یک روز عصر او گفت: "ما داریم می‌رویم ایران". گفتم: "برمی‌گردید؟" گفت: "نمی‌دانم.." با بعضی شخصیت‌های لبنانی رفت، آنها برگشتند و او ماند. نامه داد،" امام خواسته بمانم..." چقدر دوری از او برایم دشوار بود. در نامه دوم نوشت: "بیا ایران".

وارد فرودگاه شدم، او به استقبالم نیامده بود، برادرش گفت: سفر است. با اصرار به پاوه رفتم و روز بعد او آمد. همان لباس جنگی، خاک‌آلود. به یاد لبنان افتادم. زندگی در کردستان سخت بود، او بیشتر مواقع در جنگ بود و من چشم براهش. به فعالیت‌های سیاسی  و جنگی عادت داشتم، ولی شاید احساس تنهایی در ایران مرا بیش از اندازه حساس می‌کرد.  
 
کنارم بود، نگاهش کردم. "یعنی فردا که بروی دیگر تو را نمی‌بینم؟". گفت: "نه". به صورتش دقیق شدم و چشمانم را بستم." باید یاد بگیرم، تمرین کنم چطور صورتت را با چشمان بسته ببینم". صبح مثل همیشه لباس و اسلحه‌اش را آماده کردم و آب خنک دادم دستش برای توی راه. اینها را گرفت و به من گفت: "تو خیلی دختر خوبی هستی" ... و با عده‌ای از همراهانش  رفت..........

   "اللهم تقبل منا هذا‌القربان"،  در سردخانه بیمارستان هستم.....بغض تمام وجودم را فرا گرفته، ولی او آرام است .... من دیگر دلشوره شهادت یا زخمی‌شدنش را ندارم..... به آرزویش رسید 



نویسنده » شهید فریبرز ا.. بخش پور زارع » ساعت 12:0 صبح روز دوشنبه 90 تیر 6